تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

حکومت دنیا دست سگان افتاده است.

امروز عصر،وقتی که از سرکار برمیگشتم،دم یه کیوسک روزنامه فروشی وایسادم و به تیتر روزنامه ها نگاه کردم.روزنامه کیهان عکسی از کودکان و نوزادانی چاپ کرده بود که تو بمباران شیمیایی تروریست های مخالف دولت سوریه کشته شده بودن.دلم آتیش گرفت و خیلی ناراحت شدم.

یه مشت سگِ تندرو و تروریست افتادن به جون سوریه و میخوان اون کشور رو تیکه تیکه کنن.لعنت به تروریست های کثیف سلفی.

زندگی سیبی است،گاز باید زد با پوست.

اون روزی که رفتم سازمان فرم پر کنم،دو تا دختر هم اومده بودن.که یه دوستی داشتن به نام پ.چند باری پ رو دیدم تو سازمان و در مورد شیفتها و بخشها حرف زدیم تا این که امروز شماره دادیم و دیدم که اونم بی میل نیست که با هم آشناتر بشیم و امروز شروع یه رابطه دوستی جدید با پِ چشم آبی بود.

تا چه خوش افتد.

خرم سلطان

حدود 2 ماه پیش آخرای سریال حریم سلطان بود که تمام شبکه های ماهواره ای منطقه ما قطع شدن و امروز بعد از این که اومدم خونه دیدم که دوباره وصل شدن.امیدوارم همیشگی باشه وگرنه نفرین میکنم تمام مسئولین رو.

من می‌خواهم گریبان سرنوشت را بگیرم، او نمی‌تواند سرم را در برابر زندگی خم کند.

فیلم تلقین یا سرآغاز از کریستوفرنولان با بازی دی کاپریو فیلم خیلی خوبیه به خاطر همه جلوه ها،بازی ها و داستانش،اما چیزی که کمتر بهش اشاره شده و تو این فیلم نشون داده شده آثار بعضی کارها و حرفهاست که تو اسلام هم به عنوان آثار ماتاخر بهشون اشاره شده.بعضی وقتها یه نفر یه حرفی میزنه یا کاری میکنه که تو حتی فراموشش میکنی اما اثری که این حرف میزاره ممکنه تمام سرنوشت تو رو عوض بکنه.

بهترین چیزی که یک پدر می تواند برای فرزندش انجام دهد ، دوست داشتنِ مادرش است

اگه روزی پسری داشتم حتما واسش یه دوربین عکاسی میخرم تا بدونه لحظات خوب هیچ وقت ماندگار نیستن.تا بدونه که ما هر روز داریم تغییر میکنیم و هیچ وقت نمیتونیم به گذشته برگردیم.

اگر در بهشت سیگار کشیدن ممنوع باشد،به آن جا نخواهم رفت.مارک تواین

از وقتی که یادمه سیگار کشیدن اسمهای مختلف رمزی داشته که کسی متوجهش نشه.مثلا میگفتیم:بچه رو ببریم بچرخونیم یا بریم سیتی یا بریم سنتر بکنیم یا بریم دنبال تجهیزات یا سیستم رو بزنیم یا بریم هواکشی یا بریم ورزش یا بریم تقیه بکنیم.و مطمئن هستم که تو پسرای دیگه هم اسمهای دیگه ای هم داره و تا دنیا پابرجاست این اسمها ادامه پیدا میکنه.

کودکان کلیدهای بهشت هستند

این پسر بچه،محمد طاها بالاخره بعد از دو ماه پیدا شد و من چقدر خوشحال شدم.خواهرم وقتی عکسش رو دید گفت که چقدر هم زشتِ.مادرم هم بلافاصله بهش گفت بچه آدم هر چی که باشه از جون آدم عزیزتره.اما من دوست داشتم اگه این بچه کمی بزرگتر بود.برم جلوش بشینم و تو چشمهاش زل بزنم و بهش بگم: یادت باشه همیشه طوری زندگی کنی که ارزش کاری که برات انجام شد را داشته باشی!

جون همه موجودات عزیزه،چه یه سنجاب کنار جاده باشه چه یه آدم

دو روز پیش رفتم سینما پردیس قلهک فیلم" به درون ورطه" رو از یه فیلمساز آلمانی به نام ورنر هرزوگ دیدم.فیلم مستند خیلی خوش ساخت و زیبایی با یه موضوع عجیب بود.

فیلمساز به سراغ موضوعی جنایی رفته بود.ده سال پیش دو پسر 18 ساله به قصد دزدیدن یه ماشین کاماروی قرمز رنگ میرن خونه یکی از دوستاشون و مادردوستشون رو میکشن و بعدش پسرش و دوست پسره رو میکشن و ماشین رو میبرن.و بعد از چند روز پلیس اونا رو دستگیر میکنه و یکی از پسرها به حبس ابد متهم میشه و یکی دیگه هم بعد از ده سال محکوم به اعدام به وسیله تزریق میشه.حالا فیلمساز حدود 8 روز قبل از اجرای حکم اعدام به سراغ پسره رفته بود و باهاش حرف میزد و این موضوع رو از جهات مختلف بررسی میکرد.فیلم خوبی بود.اما این که کارگردان داشت زور میزد که بگه مجازات اعدام باید لغو بشه واسه من غیر قابل تحمل بود.به نظر من هر کس یه آدم رو بکشه باید به جاش کشته بشه و لیاقت زندگی رو نداره.اما انتقاد دیگه ای که به این فیلم دارم این بود که در اواخر فیلم به سراغ یه نظامی میره که 20 سال مامور اجرای حکم اعدام بوده و به گفته خودش هفته ای حداقل دو نفر رو اعدام میکرده و وقتی در مورد این موضوعات حرف میزد اشک تو چشمهاش جمع شده بود و در نهایت هم زیرنویس کرد اواخر فیلم که این آقا از کارش استعفا کرده به قیمت از دست دادن حقوق بازنشستگیش.خوب حرف من اینه که حس انسان دوستانه این مرد واسه من قابل احترامه اما واسم پذیرفته نیست که از کارش ناراحت بوده.آدم هر کاری رو تکرار بکنه واسش عادی میشه.من خودم سابقا توی یه کاری بودم که آدمهای زیادی جلو چشمم میمردن.بار اول شوکه شدم،اما بعد از اون دیگه واسم عادی شده بود.نه این که سنگ دل بشم و قسی القلب،ابدا.ولی زندگی همینه.بعضی ها جلو چشمت میمیرن و تو نمیتونی کمکشون بکنی.یا تلاشت رو کردی،اما بی فایده بوده.ناراحت هم میشدم اما دلیلی نداشت که به خاطرش کارم رو عوض کنم.

اما نکات قابل توجه فیلم،طنز تلخ فیلم بود و رک بودنش.و این که تو ارزش زندگیت رو بهتر بدونی.

کی میدونه تو دل lین مردم چی میگذره

چند شب پیش که داشتم میومدم خونه سر کوچمون یه پراید پارک بود که توش یه پسر صندلی عقب نشسته بود یه دختر هم صندلی جلو بود و پسره مثل ابر بهار داشت گریه میکرد و دختره هم همین جور بهش زل زده بود.

هر آدمی که تو خیابون از بغل ما میگذره یه داستان داره،یه آرزوهایی داشته،یه خانواده داره،ادمها خیلی پیچیده هستن.ممکنه سالها با یه نفر دوست باشی و ندونی تو سرش چی میگذره.

مگه ما میتونیم اینجوری باشیم

دیشب زن برادرم تعریف میکرد که یه دوستش واسش از دوستش تعریف کرده در مورد زنی به اسم نسترن که ما هم تقریبا میشناختیمش.میگفت که نسترن یه بار از ناهار تا وقت شام با شوهرش قهر بوده که چرا شوهره موقع ناهار رون مرغ رو برداشته.بعد گفت این هر وقت سفره صبحونه رو پهن میکنه جمع کردنش تا موقع ناهار طول میکشه و یه بار شوهرش سعید بهش میگه عزیزم موقع ناهار شد و هنوز سفر صبحانه پهنِ،نسترن هم در جوابش بهش میگه تو حرف نزنی میگن لالی؟اون اوایل ازدواجشون هم نسترن هر وقت کوچکترین مشکل یا ناراحتی پیدا میکرده،اون قدر لب به غذا نمیزده تا از هوش میرفته و میبردنش بیمارستان. و نکته آخر هم این که نسترن خانم اون قدر حموم نمیره تا خود آقا سعید به زور اینو مثل بچه کوچولوها ببره حموم و بشوردش.