تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

تقدیم به گلی با عشق

موقع برگشتن از سینما بگی نگی پکر بودم با این که دیدن فیلم خیلی بهم حال داده بود.به خاطر این که اون محله و خیابون ها همشون من رو یاد گلی می انداخت.اون پارک کنار سینما جایی بود که با گلی رفتیم و همش یاد اون بودم و حتی فیلم ادوارد دست قیچی هم زنده کننده خاطرات گلی بود که یه بار واسم داستان فیلم رو تعریف کرد.موقع برگشتن هم بهش یه مسیج دادم که جوابی نداد.البته بهش حق هم میدم.

خاطراتش همیشه با من هست اما عذابم نمیدن.

زِ دست دیده و دل هر دو فریاد

کد وب گذر رو پاک کردم.

به درد نمیخورد.هیچ سودی واسم نداشت.من که نه دوستی دارم و نه دشمنی واسه چی همچین چیزی داشته باشم.هر کس وبلاگم رو خوند دستش درد نکنه،چه اهمیتی داره چطور اومده یا آی پی اون چی هست.

بهترین پارسایی دوری از گناه و آزار نرساندن به دیگر مومنان است.

دیروز رفتم سینما پردیس قلهک و دو فیلم "ادوارد دست قیچی" و "سرگذشت پای" رو دیدم.

فیلم "پای" واقعا عالی بود،پر از صحنه های زیبا.از اون فیلمها بود که دقیقا از لحظه شروع جذبت میکنه و تا لحظه آخر ارش لذت میبری.خوبی فیلم دیدن تو پردیس قلهک اینه که اون جمعی که اونجا هستن نیومدن سینما که لاس بزنن تو تاریکی یا پفک و چیپس بخورن و هی حرف بزنن  و دیگه این که کیفیت فیلمهایی که میزاره خیلی عالی هستن و صدای خوبی داره و این که عقب افتاده نیستن و فیلمها به طور معقولی سانسور شده هستن.

خلاصه این که اینقدر این فیلم صحنه های زیبا داشت،اینقدر خوب بود،اینقدر قشنگ بود که اگه یه روزی شنیدم یه سینمایی این فیلم رو میخواد پخش بکنه دوباره میرم.دیدن این فیلم فقط تو سینما و تلویزیون های عریض لذت بخشه.

دستای منو بگیر،من امید دارم هنوز

امروز آقای دکتر تشریف نیاوردن و بنده حقیر هم پیچوندم و رفتم پارکینگ پروانه و خوشم هم اومد و یه مسیج به گلی دادم و جاش رو سبز کردم که البته بدون جواب موند،بعد هم برادر و خانوادش و مادرم به من ملحق شدن و کلی گشتیم و خیلی خوب بود.

جای خوبیه این جمعه بازار.

از یادم نرفته،نمیره ظلم این دیوارا،دیوارا

یه سایت جدید پیدا کردم به اسم بادو،من تازه اینو پیدا کردم ولی فکر کنم قدیمی باشه.سایت باحالیه،مثلا عکس دخترا رو میاره و بهشون امتیاز میدی،منم که بلا استثنا به همه نمره 10 میدم،البته از 10 نمره.

به نا امیدی از این در مرو

تمام دیشب خواب سرور رو میدیدم،وقتی هم از خواب بیدار شدم،دیدم یه گودی به عمق چند سانتیمتر اریب روی پیشونیم افتاده که نشون میداد تمام دیشب رو من حتی یه تکون کوچیک نخوردم و پشت سر هم فقط خواب دیدم.خواب هایی که توشون فقط نا امیدی و حسادت موج میزد.نمیدونم چرا و چی شده که بعد از سالهای سال دوباره به یاد سرور افتادم.البته اگر بخوام صادق باشم،سه نفر هستن که من هر روز بهشون فکر می کنم،هر روز تو اتوبوس،مترو و وقتهایی که مثل همیشه تنها هستم ذهنم میره سمت این سه نفر،سرور،پسر داییم که همسن من بود و پسر خیلی شاد و بذله گو و خوش مشربی بود اما هیچ وقت نفهمیدیم که چرا سال 87 خودکشی کرد،اونم زمانی که 23 سال داشت.پدرم که تو 58 سالگی سرطان گرفت و مرد.همیشه و هر روز به این سه نفر فکر میکنم.و گاهی اوقات هم به آدمهایی که جلو چشمم جونشون رو از دست دادن یا اون مریض هایی که با خودشون و خانواده هاشون صمیمی بودم،اما متاسفانه جونشون رو به خاطر بیماری از دست دادن.

همیشه به این آدمها فکر میکنم.


ادای دین به جامعه دگرباشان

چند روز پیش تو یه سایت اینترنتی با یه دختری آشنا شدم و فرداش قرار شد همدیگه رو ببینیم.عصری دیدمش،دختر خیلی قد بلند و تنومندی بود.صورتش هم زیبا بودتقریبا همه تو خیابون بهمون نگاه میکردن،من خیط و خجالت زده شدم.خیلی معذب بودم.اصلا اون وضعیت رو دوست نداشتم.یه کمی که صمیمی تر شدیم دختر بهم گفت که من ترنس هستم،یعنی در واقع دختر نبود پسر بود یا شاید هم جسمی پسر بود و روحی دختر بود،آخرش هم نفهمیدم داستانش چیه.

اما نکته اینه که واقعا پسر بودن اون دختر واسم غیرقابل باور بود.در نهایت بعد از سه ساعت از هم جدا شدیم دوستانه،و هیچ حرفی هم نزدیم اما هر دو بعد از خداحافظی میدونستیم که به درد هم نمیخوریم.

ما کارمون با گذشته تموم شده،اما این گذشته هست که کارش با ما تموم نشده.

اون وقتها که دوره کاردانی بودم دختری رو دوست داشتم به اسم سرور که بعد از چند سال از فارغ التحصیلی کاردانیم یعنی حدود سال 87 دوباره پیدام کرد و رابطه عاشقانه خیلی پیچیده ای داشتیم و به خاطر مسائلی که پیش اومد ناچار به جدایی شدیم و میتونم بگم که برای اولین و آخرین بار به هم خوردن یه رابطه تقصیر من نبود.البته تقصیر اون هم نبود.

بگذریم،الان تو فیسبوک برادرش رو پیدا کردم که ته چهره اش شبیه به سرور هست.به عکس برادرش نگاه می کنم که تو ماشین و تو خونه عکس انداخته و با خودم میگم ممکنه که این عکسها رو سرور ازش گرفته باشه یا رو این مبلها سرور نشسته باشه یا این کلید های برق پشت سرش رو بارها و بارها سرور با دستها و انگشتهای زیباش لمس کرده باشه.به این عکسها نگاه میکنم و به این فکر میکنم که الان سرور کجاست؟آیا بچه دار شده؟اون شوهرش که کاپشن سبک احمدی نژاد میپوشید خوشبختش کرده؟هنوز هم مقنعه های رنگی میزنه یا روسریش رو مثل دخترای لبنانی میبنده؟سرکار میره یا نه؟نمیدونم،هیچی نمیدونم.

آخرین بار که دیدمش ساعت 8 صبح بود و من سوار موتور بودم و پنیرپیتزای رنده شده خیلی بزرگی خریده بودم و اون هم به مقصد نامعلومی میرفت.بعد از اون دیگه هیچ وقت ندیدمش.


اون ممه رو لولو برد.

دلاور با نمک،خوش آمدی به نارمک

موهاتو افشون کن،منو پریشون کن

سن که بالا میره یه چیزایی تغییر میکنه،هم تغییرات بد داریم و هم خوب،اما یکی از این تغییرات بد این موها هستن که تو کمر،رو بازو،رو گوشها،پشت گردن و جاهای عجیب و غریب رشد میکنن اما از رو سر آدم که باید باشن میریزن.

چه دنیای عجیبیه.