تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

صدات آروم و غمگین بود،میخندید قرمزِ لبهات

تازگی به خواننده ای به نام هومن اژدری علاقه مند شدم.صداش خوبه و آهنگاش قشنگه.خوش آتیه هست.یکی از ترانه هاش هست love song که از همه انگار بهتره.

خداحافظ آخرین جمعه تابستان 1392

امروز آخرین جمعه سال 1392 بود و من سر کار بودم.انتظار خبر خاصی نداشتم و منتظر هیچ اتفاقی نبودم.سر کار رفتم و یه سری کارها انجام دادم و یه سری برنامه ریزی انجام دادم و به چند سایت سر زدم و چند جا هم زنگ زدم و بعد از کار هم با مهندس رفتیم دنبال کارای پروژه جدید که خیلی دارم بهش امیدوار میشم.این چند روزه که دنبال کارای پروژه هستیم،من خیلی راضی تر و خوشحال تر هستم.منتهای مراتب چیزی حدود پنج سال زمان میبره به احتمال زیاد.

عصر که به خونه برگشتم مامانم بهم گفت که هیچ عجله ای نیست،اما از تو همکارهات اگر دختر خوبی دیدی،باهاش آشنا شو و دیگه کم کم ازدواج بکن.منم بهش گفتم تا پنج سال دیگه خبری از ازدواج نیست،دارم رو یه کار جدید تمرکز میکنم،بعد از پنج سال هم تازه پروژه جواب میده و باید برم سراغ یه کار دیگه.بعد بهم گفت پس تو واسه کی میخوای پول دربیاری.واسه این میخوای پول دربیاری که تا آخر عمرت رو یه تخت یک نفره با لپ تاپت بخوابی؟من هیچ جوابی نداشتم بهش بدم،جز سکوت.

مسیح در سمت چپ من است.

فیلم "به سوی شگفتی" از ترنس مالیک رو دیدم.واقعا ناامید شدم.دنباله ای ناامید کننده بود بر "درخت زندگی".توی فیلم جدید خبری از موسیقی زیبا و تصاویر خیره کننده و بازی های زیبای همه بازیگران نبود.شان پن خیلی نقش کوتاهی تو درخت زندگی داشت اما اونقدر زیبا بازی کرد که هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه.

توی این فیلم فقط لاس زدن ها و بوسیدن ها و دستمالی کردن های بی انتهای بن افلک بود و یه سری هنرپیشه گیج و منگ.تنها نکته خوب فیلم بازی زیبای خاویر باردم بود.تو یه سایتی که اسمش یادم نیست یه نفر که اسمش هم یادم نیست یه مقاله نوشته بود و نقد کرده بود این فیلم و رو گفته بود که جناب ترنس مالیک لطفا دیگر فیلم نسازید.حالا میفهمم که حق داشتِ.

اهداف جدید

تو یه فاز جدیدی دارم وارد میشم که خیلی تخصصی و زمان بر هست.چیزی حدود 5 سال زمان میبره تا کاملا تو این حیطه جدید مهارت کسب کنم.اما اگر تمام برنامه ها به خوبی پیش بره،خیلی خوب میشه و یه یه موفقیت خیلی خوب میرسم.هر چند که تا حدود 6 ماه دیگه هم این کار به ثمر میشینه.البته نباید دلسرد بشم و تا آخرش هم برم.

من یه اخلاق گه داشتم که دیگه الان ظاهرا اون اخلاقم از بین رفته.اونم این بود که هی از آدمها و کارها دلزده میشدم.الان دیگه اینجوری نیستم.یا کسی رو دوست ندارم.یا واقعا و از ته دل دوستش دارم و به هیچ وجهی هم ازش دلزده نمیشم.و در مورد کارهام هم همین طوری هستم.یا کاری رو شروع نمیکنم یا باید به نحو احسنت و تا آخرش پیش برم و انجامش بدم.الان این پروژه جدید رو به هیچ وجه من الوجود کنارش نمیزارم.

میدونم که یه روزی ازش یه نتیجه خوب میگیرم

28 شهریور92

یاد آوری خاطرات خیلی خوب گذشته

امروز با مهندس رفتیم انقلاب واسه پروژه جدیدمون یه چیزایی بخریم.از پله برقی های مترو که بالا میومدیم،دقیقا مثل این فیلم های سینمایی که یهو فلاش بک میزنه به گذشته،یهویی روزی به خاطرم اومد که با گلی اونجا خداحافظی کردم.همون پله ها،همون کوچه،همون عینک فروشی که واسه اولین بار اونجا دیدمش،همون لبخندش،همون عینکش،اضطرابش،اون کیفش که از جنس جین بود انگار،اون شالش که از رو سرش هی لیز میخورد و میرفت عقب،اون کفشهای خارجیش که یکیشون هم سوراخ بود،اون داستانهای باحالش،اون تعریف کردناش از خونه قبلیشون و همه و همه بدون هیچ کم و کاستی یهو همگی به ذهنم اومدن و چقدر دلم واسه خودم سوخت که هیچ وقت نتونستم کاری کنم که دوستم داشته باشه.و از دست دادمش و از یه حضور گرم و دوست داشتنی تبدیل شد به یه خاطره.

چقدر سخته که هنوز نتونستم فراموشش کنم.

فردی که کتابهای خوب نمی خواند هیچ مزیتی بر فردی که بی سواد است ، ندارد.

واقعا شرم آور و خجالت آور و احمقانه هست که یه چیزِ بی معنی و بی مفهوم رو یه نفر میسازه بعد به سرعت تو اینترنت پخش میشه و مسیج میشه و همه نقلش میکنن تو وبلاگشون و سایتشون.یکی از جملات شرم آور که من بارها و بارها تو اینترنت دیدمش اینِ:

به سلامتی پسری که داره به خاطره یه دختر عرق می خوره ،

و اون دختر داره زیر کسه دیگه ای عرق می کنه .

خیلی خجالت آوره و کسی که این جمله رو درست کرده یه احمقِ.اما از سازنده این جمله احمق تر و نادون تر و خرفت تر و ابله تر و کس خل تر و بی عقل تر و سفیه تر کسی هست که اینو به عنوان یه جمله اندیشمندانه و پر معنی تو وبلاگ یا سایت یا پیجش نقل میکنه.



باز آمد بوی ماه مدرسه.

داریم به اول مهر،یعنی فصل بازگشایی مدارس نزدیک میشیم.من اون موقع که بچه بودم و مدرسه میرفتم و اون موقعی هم که دانشجو بودم هیچ وقت استرس مدرسه و دانشگاه رو نداشتم و همیشه شوق داشتم واسه رفتن به دانشگاه و مدرسه.اصلا معنی نمیده و واسم قابل درک نیست که بعضی ها استرس مدرسه و دانشگاه رفتن رو دارن.هر کس تو هر مقطعی از زندگیش یه هدفی داره.وقتی مدرسه میریم باید مدرسه رو بریم چه درس بخونیم،چه نخونیم.من خودم دانشجوی فوق العاده تنبلی بودم به خاطر این که هیچ علاقه ای به رشته کامپیوتر نداشتم و تو کارشناسی ناپیوسته که همش 4 ترم بیشتر نیست.4 بار مشروط شدم و 8 ترم به علاوه دو تابستون طولش دادم.اما تو تمام این مدت حتی یک کلاس رو غیبت نداشتم.درستِ که مثل مجسمه بودم تو کلاس.اما بالاخره به رسالت خودم که حضور سرِ کلاس باشه عمل کردم.

یک مرد غمگین را می‌توانم تحمل کنم اما یک کودک افسرده را هرگز.

صبح ساعت حدودا 7 بود که تو اتوبوس نشسته بودم و داشتم میرفتم سرکار.تو قسمت خانم ها یه پسری 9 یا 10 ساله بود که کنار مادرش نشسته بود و چقدر صورت معصومی داشت.پسرها تا زمانی که به بلوغ جسمی نرسیده اند خیلی معصوم و بی گناه هستن.بعد یاد این حرف از شوپنهاور افتادم:

"در کودکی فقط به دلیل این که فعالیت آزار دهنده ی دستگاه تناسلی هنوز خفته است، عملکرد مغز چالاکی و چابکی خاص خود را دارد. کودکی، هنگام معصومیت و شادمانی، بهشت زندگی و سعادت گم شده است. به گونه ای که در تمام دوران باقی مانده ی زندگی خود آرزومندانه در جستجوی آن به گذشته می نگریم."

در دوران زندگی، تنها زمان‌هایی برایمان ارزشمند است که هدف و آرمانی را پیگیری می‌کردیم.

دارم با مهندس یه برنامه ریزی میکنم که یه برنامه خوبِ اقتصادی رو اجرا بکنیم.برنامه دراز مدتی که اگه اجرا بشه.خیلی واسمون خوب میشه و پیشرفت اساسی میکنیم و جیبامون هم پر پول میشه.باید یادم بمونه که 27 شهریور استارت کار رو زدیم.

اگر خواهی از پشیمانی دراز ایمن گردی به هوای دل کار مکن.

میخواستم یه گوشی Sony Xperia Z Ultra بگیرم.اما وقتی این عکس رو دیدم پشیمون شدم.

خیلی زشتِ تو خیابون یا محیط کار اینجوری بگردی.والا