صبح ساعت حدودا 7 بود که تو اتوبوس نشسته بودم و داشتم میرفتم سرکار.تو قسمت خانم ها یه پسری 9 یا 10 ساله بود که کنار مادرش نشسته بود و چقدر صورت معصومی داشت.پسرها تا زمانی که به بلوغ جسمی نرسیده اند خیلی معصوم و بی گناه هستن.بعد یاد این حرف از شوپنهاور افتادم:
"در کودکی فقط به دلیل این که فعالیت آزار دهنده ی دستگاه تناسلی هنوز خفته است، عملکرد مغز چالاکی و چابکی خاص خود را دارد. کودکی، هنگام معصومیت و شادمانی، بهشت زندگی و سعادت گم شده است. به گونه ای که در تمام دوران باقی مانده ی زندگی خود آرزومندانه در جستجوی آن به گذشته می نگریم."
برای همین پسربچه هاست که من فیم ربان سفید هانکه ای که تو ازش متنفری و عاشق ام
من از بس که از عانکه متنفر هستم حتی فیلمش رو هم ندیدم تا حالا.نمیدونم چرا من رفتم تمام فیلمهاشو از اول تا آخر خریدم.تنها فیلمی که ازش دوست دارم"عشق" هست که به نوعی من اون فیلم و حوادثی که تو اون فیلم بود رو از نزدیک لمس کردم.
من راستش فقط همین دو تا فیلم و ازش دیدم ، عاش و ربان سفید ، عاشق یک کم برام کند بود ، ربان سفید هم همی طور...
اما موضوع اش و بعضی از دیلوگ هاش فو ق العاده بود