تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

ما مورچه هستیم

توی اتوبوس بی آر تی که بودم خیلی خیلی و بی نهایت فشرده و شلوغ بود.دو تا مرد با هم حرف میزدن.یکیشون گفت صبح که میرن سرکار همین جوریه،شب هم که برمیگردم همین جوریه،ما مثل مورچه هستیم.بعد اون یکی بهش گفت مورچه ها هم بهتر از ما هستن.اونا لااقل غروب که میشه میگیرن میخوابن.

هر جا که هستی عزیزم،خدا نگهدار

موقع برگشت از خونه مترو دروازه دولت پیاده شدم و اونجا جمعیت خیلی زیادی بود که میرفتن و میومدن و طبق معمول همیشه خیلی شلوغ بود.یه پسر و یه دختری هم در حال حرکت بودن که دختره شال آبی رنگی به سر داشت.پسری که همراهش بود و اجتمالا دوستش بود خیلی بی خیال بود و اصلا تو فکر دختر نبود که تو این شلوغی حواسش بهش باشه. یه پسری هم با سرعت رد شد و آرنجش کوبید به بغل سر دختر و همین جوری رفت.خیلی ناراحت شدم به خاطر دختر.همین طور که از پله های برقی میرفتم بالا به سرور و گلی فکر کردم و با خودم آرزو کردم که کاش مردی که تو زندگی سرور هست و مرد یا مردانی که بعدها به زندگی گلی میان،آدم باشن،مرد باش،ازشون محافظت بکنن،مراقبشون باهاشن،تمام حواسشون بهشون باشه و صادقانه دوستشون داشته باشن.

مردم به قهرمان نیاز ندارند به چیزبرگر نیاز دارن.

رفتم سینماتِک پردیس قلهک و فیلم "هفت" رو از دیوید فینچر دیدم.یعنی به طور اتفاقی شد،فکر کردم که امروز سه شنبه هست و ساعت 6 میخواد فیلم"سامورایی" رو بزاره اما وقتی بلیط خریدم و تو سالن خنک و خوشگل اونجا نشسته بودم فهمیدم که امروز دوشنبه هست و فیلم هفت رو پخش میکنه.منم فیلم رو دیده بودم.اما دیگه اومدم به همین خاطر بلیط رو پس ندادم و رفتم فیلم رو دیدم.

فیلم رو فبلا هم دیده بودم اما باز هم به دیدن دوباره اش می ارزید به خصوص با کیفیت خیلی خوب و منحصر به فرد سینما تک پردیس قلهک.سالن شلوغ بود،اما خدا رو شکر آدمایی که اونجا بودن فقط اومده بودن فیلم رو ببینن.

فیلم علیرغم ژانر جناییش،رگه هایی از طنز هم داشت.تقابل دو کاراگاه.یکی خونسرد و درونگرا،دیگری پر جنب و جوش و برونگرا.در نهایت هم کوین اسپیسی به این ترکیب اضافه شد با اون بازی استادانه و معرکه اش.

قبل از فیلم فروشگاه اونجا چند 7 فیلم خریدم.6 فیلم از ورنر هرزوگ آلمانی و آخرین فیلم ترنس مالیک.امشب به طور حتم یکی از این فیلمها رو میبینم.در نهایت هم سرخوشانه و خوشبخت به خونه برگشتم.

و پروردگار شما صاحب رحمتی وسیع است و عجله در عقوبت گناهکاران نمی‌کند.سوره انعام آیه ۱۴۷

بعضی از آدمها اونقدر مادر جنده هستن که فقط باید کشتشون.فقط باید از رو کره زمین محو بشن.بدون هیچ دادگاه و محاکمه و وکیل و دادستانی.بدون معطلی باید کلکشون رو کند.

دیشب بالاخره مشکوک شدم که چرا ماهواره فقط 9 کانال یاه ست رو داره و بقیه شبکه ها قطع شدن؟رفتن بالا پشت بوم و دیدم یه حروم زاده ای اومده هر سه LNB رو سیماشون رو قطع کرده و برده.

من چرا اینجوریم؟

من نمیدونم واقعا چرا با این که از میشائیل هانکه متنفر هستم اما چرا همیشه به سراغ فیلمهاش میرم و تا نصفه اونا رو میبینم و بعدش شروع میکنم به فحش دادن به خودم و به هر کسی که به این کارگردان و اون فیلمهای تخمیش علاقه داره.

عشق من فیسبوک

من تعجب میکنم چطور بعضی ها به فیسبوک علاقه ندارن؟اون قدر این فیسبوک جذابیت داره و اون قدر پیج باحال داره که هیچ وقت آدم ازش سیر نمیشه.

چیزای عجیب

امروز متوجه شدم که تو چند هفته اخیر چهار مورد رابطه جنسی تو سازمان داشتیم که برملا شدن.یه نفرشون هم اخراج شد.یک نفر از خانمها رو هم میشناختم.یه دختر خوشگل قد کوتاه بود که شیفت شب کار میکرد و من هر روز صبح تو مسیر میدیدمش.اون شیفت شب هست و من شیفت روز.همیشه هم نزدیک مترو میدیدمش.میموندیم و یه 5 دقیقه ای وراجی میکردیم و میرفتیم.یه بار که دیگه هیچ حرفی نداشتیم بهم خیره شد و یه جور خاص بهم نگاه کرد و لبخند عجیبی زد که من همیشه تو این مواقع دستپاچه میشم.بهش گفتم خوشحال شدم دیدمت و سریع رفتم.اون روزها دلم رو خوش کرده بودم به یه رابطه یک طرفه مسخره.خلاصه گذشت و مدتی ندیدمش تا این که فهمیدم تو شیفت شب دسته گل به آب داده.البته من هیچ وقت هیچ کس رو بابت کارهایی که انجام میده سرزنش نمیکنم.اما با خودم فکر میکنم که اگه اون روز من مثل پخمه ها رفتار نمیکردم و بهش شماره ام رو میدادم،اگر بهش میگفتم که دوست دارم وقتای یبکاری همدیگه رو ببینیم شاید زندگی اون و من یه جوری دیگه میشد.

تقدیم به برادر زاده ام که واقعا دوستش دارم

یادم میاد زمانی که خیلی بچه بودم و خیلی کم سن بودم.عموم بغلم کرد و بردم بالا و من داخل یه سیفون توالت رو دیدم.اونم سیفون رو کشید و آب با شدت خارج شد و خیلی صدا داد و منِ کودک چنان هیجان زده شدم از خروش آب داخل سیفون که هنوز که هنوزه بعد از بیشتر از 24 سال فراموش نکردم و فکر نکنم تا آخر عمرم اون خاطره زیبای دیدن داخل سیفون رو فراموش کنم.حالا هم میخوام یه روز برادرزاده ام رو بغل کنم و در سیفون رو بردارم تا داخل سیفون رو ببینه،شاید منم تا همیشه عمرش تو خاطرش بمونم.شاید هم یه روزی وقتی بزرگ شد و بیست و خرده ای سال داشت بهش این وبلاگ رو نشون بدم.

خرید خوب

سازمان یه مقداری بن بهم داده بود و یه مقداری هم از همکارام به قیمت کمتر خریدم و امروز با مادرو و عروسمون رفتیم فروشگاه شهروند بیهقی.خیلی خرید کردیم و خیلی خوش گذشت و انرژی مثبت زیادی گرفتم.هیچ وقت فکر نمیکردم خرید این قدر حالم رو خوب بکنه.

تفاوت ها

من به واسطه زندگی جالب و پرفراز نشیبی که داشتم توی حدود 10 شهر از ایران زندگی کردم و تا الان که رسیدم به تهران.اما یه تفاوت خیلی عمده تهران با بقیه شهرها داره.و اونم اینه که اگه تو تو یه شهرستان بخوری زمین یا لیز بخوری یا موقع پیاده شدن از اتوبوس بیفتی زمین یا هر اتفاق دیگه ای که باعث سکندری خوردنت یا افتادنت رو زمین بشه هستن کسایی که بهت بخندن.اما تو تهران اصلا اینطور نیست.تفاوت دیگه اینه که مردم و به خصوص اونایی که سرکار میرن و شاغل هستن همیشه خسته هستن.همیشه بی رمق و بی حوصله هستن.اونم به خاطر مسیرهای دور و فاصله زیاد محل کار تا زندگی هست.تفاوت بعدی اینه که تو اگه تو یه شهرستان بشینی تو اتوبوس شرکت واحد و همون لحظه خوابت ببره مردم پیش خودشون میگن این یارو معتاده.اما تو تهران اینجوری نیست.

من نمیدونم که تهران با بقیه شهرهای دنیا تو رفتار آدمها چه تفاوتهایی داره.چون خارج نرفتم و زندگی نکردم.اما اگه یه روزی رفتم حتما اینجا می نویسم.