تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

تا مرگ ما را از هم جدا کند.

فیلم بهار،تابستان،پاییز،زمستان و باز هم بهار رو تو دستم دارم و داشتم پست های قبلیم رو میخوندیم که رسیدم به این پست:http://travisbickle.blogsky.com/1391/07/22/post-121،دلم میخواد دوباره دستاش رو بگیرم.کاش میشد پاهاش رو میبوسیدم و با اشک چشمهام پاهاش رو میشستم.کاش میشد صورت زیباش رو با دستام بگیرم و گونه هاش رو ببوسم.خیلی حیف بود.خیلی زیاد.

مردم همه از یک نسل هستند، امتیاز آن‌ها به سعی و عمل است.

خوب.بالاخره نوبت به این رسید که یه انتقاد درست و حسابی داشته باشم به این ملتِ جوگیر.

موضوعی که واقعا منو آزار میده و حالم رو به هم میزنه و همه جا از نشریات زرد و سفید و صورتی تا اینترنت و فیسبوک و رادیو و تلویزیون بهش پرداخته میشه.نوستالژی هست.اونم از نوعِ خاصِ دهه 60.

خیلی خلاصه بگم و از خطابه و سخنرانی و افاضه فضل دوری میکنم.مگر ما دهه شصتی ها چی داریم که اینقدر نسبت بهش متعصب و مفتخر هستیم؟

هرچی رزمنده و دلاور بود که تو جنگ تحمیلی از مام وطن دفاع کردن دهه پنجاهی و قبل از اون بودن.الان هم هرچی المپیادی و ورزشکار و نخبه و هنرپیشه و هنرمند جوون با استعداد هست دهه هفتادی هستن.

ما دهه شصتی ها فقط زایشگاه ها رو شلوغ کردیم.کلاس های درس رو سه ردیفه کردیم و رو هر میز سه نفر نشستیم.کنکور رو شلوغ کردیم.سربازی رو گند زدیم بهش.بازار کار را اشباع کردیم به طوری که واسه حمالی هم دیگه کار گیر نمیاد.بیخود و بی جهت همه ریختیم تو دانشگاه ها و کاروبارشون رو سکه کردیم.مطمئن باشین بعدها هم این موج جمعیتی دیوانه وار واسه بازنشستگی و تامین اجتماعی مشکل ساز میشن.و حتی موقع مردن هم ما قبرها رو گرون میکنیم.

ما هیچی نیستیم جز یه مشت پرروی زبون دراز.

هر چی معتاد و خلافکار و دزد و جیب بر و قاچاقچی و قاتل و روانی و منحرف و سربار خانواده و جامعه میبینی از دهه شصت هستن.تمام اینایی که عکسشون تو صفحه حوادث همشهری به عنوان مجرم تحت تعقیب چاپ میشه از دهه شصتی ها هستن.

ما هیچ افتخاری نداریم جز این که به همه چیز گند زدیم.

بیشترین آمار طلاق متعلق به ماست.بیشترین آمار بزهکاری از آن ماست.بیشترین آمار بیکاری باز هم از نسل ماست.بیشترین آمار دختران خیابانی و فحشا از آن دختران و پسران دهه شصتی هست.

ما هیچ کاری نکردیم.هیچ جریان تاریخی رو رقم نزدیم.هیچ افتخاری رو ثبت نکردیم.تیم فوتبال رو سال 98 دهه پنجاهی ها بردن جام جهانی.تیم والیبال رو دهه هفتادی ها.

پس خواهش میکنم ببندین اون پیج های لعنتی رو.دیگه ننویسین از دهه شصتی هایی که هیچ ندارن جز یه زبون دراز.

من که فرزند این سرزمینم

بزرگترین ظلمی که تو اینترنت دیدم بسته شدن چت روم های یاهو و سایت فکسون بود.

آقا ما تئاتر برو نیستیم.اونم ازاین نوعش

سازمان بهم 20 تا کوپن تخفیف 50 درصدی از این تئاترهای سخیف داده و 10 بلیط هم واسه این پارکِ تو دربند.من موندم با این بلیطها چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟

چه قدر باید بگذرد تا آدمی بوی تن کسی را که دوست داشته از یاد ببرد ؟ و چه قدر باید بگذرد تا بتوان دیگر او را دوست نداشت ؟

تمام چیزی که همیشه دلم میخواسته در مورد زندگی بگم تو این چند خط خلاصه شده:


"زندگی حتی وقتی انکارش می کنی ، حتی وقتی نادیده اش می گیری ، حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است . از هر چیز دیگری قوی تر است . آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند . مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند ، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند ، دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند ، به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند . باور کردنی نیست اما همین گونه است . زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است"

من او را دوست داشتم-آنا گاوالدا

هر کس چشم خود را از حرام پر کند، در قیامت چشم او از آتش پر خواهد شد. مگر اینکه توبه کند.

پس از آن که ماه ها تلاش بی شائبه و صادقانه در جهت بازگرداندن شبکه های ماهواره ای و دیدن روی ماه خرم سلطان و ماهی دوران اثر بخش نبود و هر چه کردیم بر در بسته خوردیم و آب در هاون دشمنان قسم خورده امت کوبیدیم.دوش مردی را بگفتیم تا بر آستان ما قبول دعوت نماید و نزول اجلال نماید.او را به بلندای خانه خویش رهسپار کردیم و به او ظرفی از جنس شمشیرهای آخته آریایی دادیم تا بر آسمان روا دارد و زین طریق پیام دوستان را در بلاد کفر دریافت نماید.و پس از تلاشی صادقانه و ماهرانه در کسری از زمان و به طرفه العینی به ناگاه چشم دل و جانمان در آن بلندای شب ناامیدی به جمال یاران قدیم خود در ماهواره روشن شد.مهمان را قوتی مختصر و ولیمه ای مفصل دادیم و وی را راهی کردیم و برایش از خداوند جانان آروزی توفیق و جلال نمودیم و خویش به همراه خویشتن خویش و مادر عزیزتر ازجان و خواهر گرامی شاد و سرخوش از این مسیر جدید به تماشای جعبه جادوی خویش نشستیم.باشد که رستگار شویم و هرآینه به بندگانی که ازپارازیت رنج میبرند وصیت و سفارش میکنم که بر مسیر جدید خویش را رهسپار کنند.

غفرت خطایانا،إن شاء الله.

قهرمان

مگه نلسون ماندلا نمرده بود؟پس چرا الان یورونیوز گفت به خانه برگشته و تحت مداوا هست؟

برای شوهر دانش لازم است، برای زن نجابت.

یادم میاد سال 87 که دانشجو بودم.دوستی داشتم که با یه دختر دوست شده بود.و ظاهرا قول و قرار ازدواج و این داستانها بینشون بود.اتفاقا منم برد یه دفعه دختر رو دیدم.بعد تعریف کرد واسه من که یه بار با دختره و خواهرِش رفتن بیرون،دوست دختر(نامزد) دوست من رفته دستشویی و این با خواهر دختره تنها مونده.خواهره واسه دوستم تعریف میکنه که آره خواهر من که تو باهاش دوست شدی خیلی دختر خوب و نجیبی هست.هر باری که خواهر ما میره بیرون و میاد کلی شماره تلفن میاره و جلو ما میریزه زمین و میخندیم و به هیچ کدومشون زنگ نمیزنه.

بعد دوست من این ماجرا رو واسه من تعریف کرد که بگه این دوست دختر یا همون نامزد من چقدر دختر نجیب و سربه زیری هست.من اون روز خجالت کشیدم و روم نشد بهش بگم که آخه اگه نامزد تو سربه زیر و نجیب باشه چرا پسرها بیفتن دنبالش بهش شماره تلفن بدن؟

نمیدونم الان اون دوستان کجا هستن و آیا ازدواج کردن یا نه؟اما واسشون آرزوی موفقیت میکنم.

کار جوهر مرد است

حیف که میدونم اون قدر توانایی ندارم و گرنه شیفت شب هم کار میکردم.

نمیدونم از زندگیم چی میخوام هنوز.فقط میدونم که دوست دارم کار بکنم.

خوشبختی یه اتفاق ساده ست

پارسال میدونستم که یه روزی کار پیدا می کنم و میرم سر کار و خوشبخت میشم اما نمیدونستم این قدر زندگیم قراره عوض بشه و به چیزهای خیلی خوب برسم.

اون قدر حال امسالم با پارسالم فرق میکنه که حتی تحمل خوندن پست های پارسال رو هم ندارم.کسی چه میدونه شاید سال دیگه این موقع هم تحمل خوندن پست های الان رو نداشته باشم.