تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

یک الماس حتی ترک دارش بهتر از یک سنگ ریزه سالم است

یکی از خانم های میانسال همکار که مصاحبت باهاش به صد تا جوون میارزه،امروز منو دید و گفت یه موبایل ارزون بهم معرفی کن منم چند مدل از تو یه سایتی بهش نشون دادم.بعد هم در نهایت بهش گفتم تو اگر ارزون ترین گوشی هم تو دستات بگیری زیباترین و گرون ترین گوشی به نظر میاد.بهم گفت خیلی ناقلا هستی و خندید و کیف کرد و به شوخی یکی زد تو وسط سرم که تا ته مغزم درد گرفت و دندونام به هم خوردن.من نمیدونم والا اگه این شوخی و ابراز علاقه اش باشه،خشم و عصبانیتش چطوره؟

جنگ،جنگ تا پیروزی

به احتمال خیلی خیلی قوی اگر جنگ شد و جنگ به ایران کشید من برم منطقه البته نه به عنوان کسی که اسلحه دست بگیره من ترجیح میدم تو قسمتهایی خدمت بکنم که آدمها رو از مرگ نجات بدم.

مرگ از رگ گردن به شما بندگان نزدیک تر است.

الان یه آشنایی اومده پیشمون که با هواپیما رسیده و  داره تعریف میکنه که تو مسیر هواپیما هی بالا پایین شده و همه زن ها گریه کردن و مردها سرشون رو گرفتن پایین و ترسیدن.یاد خودم افتادم که تو خدمت سربازی اکثر بچه ها شب ها و تو اردوگاه گریه میکردن.منم به خاطر یه مریضی تخمی و حساسیت و فشار هوا و اکسیژن تخمی هی از دماغ و دهنم خون میومد.یه شب که تو چادر بودیم اون یارو  همچادریم گریه کرد و منم با لگد زدم تو سرش و در حالی که تو دهن و دماغم پر خون بود بهش گفتم خار کسته عوضی خفه شو میخوام بخوابم.اگه قرار باشه بمیریم هیچ نیروی نمیتونه جلوش رو بگیره پس نباید تا زنده هستیم از مرگ بترسیم.

دریا،دم به دم مرا تو آزردی

زندگی رو ببینید چقدر عجیبه،پارسال تقریبا همین وقتها بود که بیکار و بی پول بودم.با یکی از بچه ها قرار شده بود بریم تو لنچ کار کنیم و بریم دریا و تو کشتی حمالی بکنیم و یه پولی بگیریم.

هر کجا سازی شنیدی،از دلی آهی کشیدی یاد من کن

از یه زمانی به بعد دیگه از به یاد آوردن بعضی آدمها ناراحت نمیشی،از ندیدنشون غصه دار نمیشی.دلت پر نمیکشه واسه دیدنشون،ناخواسته دستت نمیره واسه گوشی که بهشون مسیج بدی.اما اینا به این معنی نیست که دیگه اون طرف رو دوست نداری یا این که فراموشش کردی.مثل یه حالت آرامش میمونه.مثل وقتی میمونه که دیگه به طور افراطی عطش شنیدن یه ترانه یا دیدن یه فیلم رو نداری اما هنوز هم وقتی اون ترانه رو میشنوی نمیتونی عاشقش نباشی نمیدونم چطور بگم یه حس خاصی هست.دیگه فقط خوشحالی که بین تو و اون طرف کدورتی وجود نداره،میدونی اگر به هر دلیلی تو رو به یاد میاره ازت به خوبی یاد میکنه.میدونی تو قلبت همیشه یه جا واسش داری.

اگر روزی کسی رو عاشقانه دوست داشتین.سعی نکنید تغییرش بدین.اون رو همون طور که هست دوست داشته باشین.و اگر مجبور شدین از هم جدا بشین دعوا نکنید.اگر کسی اون جوری که شما دوستش دارین دوستتون نداشت دلیل نمیشه که دوستتون نداره.و اگر کسی رو دوست داشتین بهش بگین شاید با شنیدن این حرف خیلی خوشحال بشه.

کلا دوست داشتن آدمها و روابط عاشقانه دنیای شیرینی داره.و اگر قهر و کدورت و روابط موذیانه و خیانت و سوءاستفاده جنسی توش نباشه خیلی خوب و پرخاطره هستن.


آرامشم را از تو دارم ای وسعت سبز

یادم میاد نزدیک به شش سال پیش مادرم بهم گفت وقتی تو پیشم هستی من آرامش دارم.زمان گذشت و چند دختر دیگه هم این رو بهم گفتن.و همینطور هم حدود یک ماه پیش تو همین سازمان که هستم تو بخش قبلیم یه بار با دوتا از همکارهای خانم نشسته بودیم و تایم استراحت بود و اونا حرف میزدن و من تو نقشه های اقتصادی غرق بودم تا یکیشون پا شد رفت دنبال کاری و اون یکی برگشت بهم گفت فلانی من وقتی شیفتم با تو هست و تو کنارم هستی خیلی احساس آرامش دارم و ازت موج مثبت میگیرم.منو میگی هم کمی غافلگیر شدم و هم قند تو دلم آب شد چون خانم همکارم خوشگل و دوست داشتنی هست.خلاصه تا این که زمان گذشت و امروز شد و یکی دیگه از همکارهای بخش قبلی رو دیدم،من این خانم رو هر وقت میرسیدم شیفتش تموم میشد و هر وقت اون میرسید شیفت من تموم شده بود بنابراین چندان حرفی بین ما رد وبدل نشده بود.اما امروز بهم گفت تو تو زندگیت یه کار خوبی کردی که الان سیستم کاریت اینقدر تغییر کرده.بعد هم که داشت میرفت به من گفت تو پیش خدا نزدیک هستی.واسه من یه دعایی بکن.من خیلی تعجب کردم و شرمنده و خجالت زده شدم.

من نمیدونم واقعا،اگه همچین شخصیت سورئال و شاعرانه ای دارم که خیلی ها از بودن کنار من احساس آرامش دارن پس باید خیلی خوشحال باشم.

سفر رهایی از بند غصه ست.

توی کار قبلی که بودم هم تجربه خوبی به دست آوردم و هم مدرک معتبری گرفتم که میشه باهاش رفت خارج و باهاش کار کرد.بعضی وقتها به سرم میزنه و با خودم میگم حالا که همه چیز از پول و تجربه ردیف شده برم خارج زندگی کنم.بعضی وقتها دلم میخواد اون قدر از اینجا دور بشم که هیچ راهی واسه بازگشت نباشه،اما بعد دوباره به خودم میام و میبینم من عاشق این خاک هستم،عاشق مادرم،برادرم و برادرزاده ام.من کنار اونها خوشبختم.من وقتی خوشبختم که تو خیابون ولی عصر قدم بزنم تو پارک دانشجو تئاترهای خیابونی رو ببینم.تو مترو دروازه دولت وسط جمعیت له بشم.تو سینما پردیس قلهک فیلم ببینم.

حجاب اسلامی نامناسب

یادمه هفته پیش که "پ چشم آبی" رو دیدم و با هم آشنا شدیم ساپورت پوشیده بود و من بهش گفتم که اصلا به من مربوط نیست و من نمیخوام تغییرت بدم و این حرفا،اما تو که ساپورت میپوشی میدونی ما مردها در موردت چی فکر میکنیم؟گفت چی؟منم خیلی رُک و پوست کنده و مودبانه بهش گفتم هر مردی که تو رو ببینه پیش خودش میگه که تو جنده هستی که ساپورت پوشیدی.اونم گفت یعنی هر کس ساپورت بپوشه شما مردها به چشم خراب بهش نگاه میکنید منم بهش گفتم بله.عصرش بهم زنگ زد و گفت داریم با مادرم میریم هفت حوض،مرسی که اون مطلب رو در مورد ساپورت بهم گفتی.فرداش هم که اومد سازمان دیگه ساپورت نپوشیده بود.و بعدش هم یه جروبحث مختصر سر یه موضوع بی ارزش انجام دادیم و رابطه مون قطع شد.اما من خوشحالم که تو 48 ساعت دوستیمون تونستم تاثیر گذار باشم.

خدایا ما را با آبرو بمیران.

P.S:thank you dude

از گلی ممنون هستم که عقلش بیشتر از من رسید و تصمیم درستی گرفت.

تازه روز هم که بیاد تو تمیزی مثل شبنم،مثل صبح

یه برادرفیلسوفم گفت که من اگه دختر بودم از سنین نوجوونی فرار میکردم و میرفتم دبی خراب میشدم و تا حالا هم خودم رو به اروپا رسونده بودم و واسه خودم یه خانم رئیس میشدم.مادرم هم گفت پس خدا منو خیلی دوست داشته که تو پسر شدی.