یه چیزی که این روزها بحثش خیلی داغ شده موضوع"سبد کالا" هست.. افراد زیادی تو رسانه ها و شبکه های اجتماعی خیلی گلایه و انتقاد میکنن از هجوم مردم به فروشگاه های توزیع کالا.
اما هیچ کس حاضر نیست خودش رو لحظه ای به جای اون پدر بدبختی بزاره که هزینه های زندگی کمرش رو شکسته.
خیلی بده.کاش به جای این که در مورد کارهای دیگران نظر بدیم یک لحظه خودمون رو جای اون افراد بزاریم.
میشاییل شوماخری که با سرعت سرسام آور نه یک بار نه دو بار نه سه بار بلکه هزاران مرتبه رانندگی کرده و سریعترین و بهترین راننده مسابقات فرمول یک همه دوران بوده،میشاییل شوماخری که دخترها واسش ضعف میکردن و عاشق لبخند خانم کش و دندونای سفیدش بودن،میشاییل شوماخری که هزارتا مثل من رو مثل آب خوردن میتونه بخره و نفروشه،میشاییل شوماخری که به نظر من خیلی خوش تیپ و جذاب بود و انواع خطرها رو تو مسابقات رانندگی پشت سر گذاشته،میشاییل شوماخری که یه اسطوره زنده بود،الان نزدیک به 40 روز هست که سوند فولی بهش وصله و کیسه ادرارش رو هر دو روز باید عوض کنن و کمک بهیارها باید بهش پوزیشن بدن و گرنه زخم بستر میشه و پرستارها باید ساعت به ساعت ساکشنش بکنن و زیرش تشک مواج بندازن.و هزاران مورد و ریزه کاری پزشکی باید واسش انجام بشه تا قلبش فقط کار بکنه.
بعضی وقتها با خودم میگم ای کاش به جای هزار تا آدم بی مصرف مثل من یه دوتا آدم مثل شوماخر بیشتر به دنیا می اومد.
زندگی چقدر سست میتونه باشه بعضی وقتها.
یه جایی که نمیدونم کجا بود یه چیزی خوندم که نمیدونم از کی بود و دقیقا چی گفته بود.اما مضمونش به این شکل بود که دیگه از دوست داشتنها خوشحال نمیشم و ناراحت هم نمیشم از این که کسی دوستم نداشته باشه.
این روزها من همین حالت رو دارم.