اینم یه سری اطلاعات به درد نخور در مورد فیسبوک
http://recordsetter.com/Facebook-world-records
زندگی اینجوری به درد نمیخوره.از صبح تا حالا به فاک رفتم,بس که حالم بده.
بمیرم,هم خودم راحت میشم و هم دیگران.
بی حال و مریض افتادم کنج خونه و دارم میمیرم.
سوالی که این روزها "اِل بور خیلی سفید" مکررا از من میپرسه اینه که:"دوستم داری؟" یا این که "چرا دوستم داری؟" و بنده حقیر هم در جوابش فقط میگم که تو رو دوست دارم چون مهربونی،خوشگلی،پاکی،خوش اخلاقی و این جور حرفهای محبت آمیز.اما اصل قضیه یه چیز دیگه هست.
ما آدمها عاشق میشیم و دیگران رو دوست داریم نه به خاطر خودشون و جذابیت های جنسی و فیزیکیشون،بلکه به خاطر اون حسی که کنار اون آدمها پیدا میکنیم.من "اِل بور خیلی سفید" رو دوست دارم به خاطر این که وقتی کنارم هست،احساس مرد بودن بهم دست میده،احساس آرامش،احساس اعتماد به نفس،احساس بازگشت به روزهای پر انرژی نوجوونی.نمیشه منکر جاذبه های فیزیکی شد،اما به نظر من دلیل اصلی دوست داشتن خودِ طرف مقابل نیست،بلکه احساسی هست که با اون بودن به ما میده و این به نظر من کمی خودخواهانه به نظر میاد و باز هم با یه سوال دیگه مواجه میشم که آیا عاشق یه نفر شدن یعنی این که خودخواه باشی و اون رو فقط واسه خودت بخوای؟و یا این که اگر طرف مقابل رو به خاطر خودت و اون احساسی که به خودت دست میده دوست داری،پس تکلیف اون چی میشه؟
من نمیدونم چرا "ال بور خیلی سفید",مرتب به من میگه که تو ترسو هستی.از این موضوع اصلا خوشم نمیاد.دیگه هم دوست ندارم باهاش دعوا بکنم.
نمیدونم والا اگر منطقی و خوشرفتار و توام با مهربانی رفتار بکنی یه مرد ترسو تلقی میشی.چی به سر طرز تفکر دخترا اومده?
زمانی که مردی با زنی قصد معاشقه و نزدیکی و قصد دخول داره.بیشترین زمانی که این کار ممکنِ طول بکشه،4 دقیقه هست.البته به طور کاملا طبیعی و صرف نظر از استفاده از مواد بی حسی و قرص و کارهای اولیه.
4 دقیقه،فکرش رو بکنید.تمام تلاش بشریت،سنگ بنای پورنوگرافی،اشتغال میلیون ها انسان،قتل های بیشمار،تلاش های بسیار،سرخوردگی ها و ازدواج های ناکامی که یک عمر باید تحمل کرد و خیلی چیزای دیگه به خاطر همین 4 دقیقه هست.
"ال بور خیلی سفید" رو خیلی دوست دارم.خیلی خوب و مهربون هست.اینا رو مینویسم تا یادم بمونه که چقدر تو این لحظه دوستش دارم و رابطمون چقدر خوبه تا که اگر یه روزی به هر دلیلی رابطمون به هم خورد,بدونم که تو این لحظه از زمان.درست همین لحظه که زیر پنجره نشستم و باد بهاری خنک به صورتم میخوره.چقدر خوشبخت هستم.
تمام این خوشی ها و لحظات خوب رو میخوام واسه همیشه به ذهن بسپرم.
من خیلی سعی کردم تا دختری رو پیدا کنم که از هر لحاظ کامل باشه و الان میبینم که بالاخره اون کسی رو که میخواستم پیدا کردم.شادی و سعادت من زمانی تکمیل میشه که امسال من و برادرم هم دانشگاه قبول بشیم.اون وقت میتونم خودم رو خوشبخت ترین مرد زمین بدونم.
بنده حقیر فدوی امت به عنوان کوچکترین برادر شما در نهایت خضوع و فروتنی به عنوان شخصی که دوره های مختلفی رو از سر گذرونده تصمیم دارم به شما خواننده عزیزتر ازجانم که منت بر سرم میزارین و این وبلاگ رو میخونید جسارتا نصایح دوستانه و صادقانه ای عرض کنم:
بحث من در مورد تنهایی هست که همه کم و بیش تو زندگیمون احساسش کردیم.طبیعی هست که ما وقتی میریم پارک،یا یه جای خوب میریم واقعا و از ته دل دلمون میخواد که کسی رو کنار خودمون داشته باشیم.اما واقعیت این هست که نباید به خاطر پر کردن تنهایی کار احمقانه ای انجام بدیم.نباید خودمون رو درگیر رابطه های پرشور عاشقانه و بازی های پیچیده احساسی بکنیم.باید تو زندگی برنامه داشته باشیم.بزرگترین چیز تو زندگی اینه که یه کاری رو انجام بدیم که از رو لذت اون رو انجام بدیم و جنبه مادیش برامون مهم نباشه.شما باید یه عشق تو زندگیتون داشته باشین.منظورم عشق به یه آدم نیست.باید اهل یه چیزی باشین.سینما،موسیقی،تئاتر،کتاب،خیاطی،مجسمه سازی،ورزش،شنا،کوه نوردی،کاردستی،گل،پرنده،ماهی،حیوون خونگی،یه چیزی باید داشته باشین که سرتون باهاش گرم باشه و عاشقانه دوستش داشته باشین.و نکته دوم این که باید یه کار داشته باشین.میدونم که پیدا کردن کار تو شهرستان ها سخت هست.چون خودم تجربه اش رو داشتم.اما باور کنید اگر شما یه شغل و یه علاقه مندی تو زندگیتون داشته باشین دیگه هیچ وقت احساس تنهایی نمیکنید و خودتون رو درگیر روابط احساسی نمیکنید و احساس تنهایی هم نمیکنید و چه بسا که از طریق شغل و علاقه مندیتون دوستان خوب و همفکری هم پیدا بکنید.
بحث بعدی که در نهایت احترام میخوام مطرح کنم اینه که خانم ها باید ازدواج بکنن.هیچ دختری نباید زیاد مجرد بمونه تا فرصت های ازدواج از دستش بره.دخترها اکثرا با خودشون این فکر رو دارن که مجرد میمونم و میرم سرکار و دستم تو جیب خودم هست و یه پژو206 میخرم و خرجم رو هم بابام میده و پولام رو پس انداز میکنم و بعدش با یه دکتر یا یه کارخونه دار ازدواج میکنم.اما داستان به این قشنگی که فکر میکنن نیست.من خودم تو این سازمان که کار میکنم دارم به چشم خودم میبینم که خانمایی هستن که سنشون دیگه از 35 بالاتر رفته و وضع مادی خوبی دارن و حقوق خوبی میگیرن و همه چیزشون ردیفه،اما از لحظه ای که پاشون رو میزارن تو سازمان تا زمانی که شیفتشون تموم میشه دارن دعوا میکنن و بداخلاق هستن.این به خاطر چیه؟به خاطرِ اینِ که دیگه میدونن هیچ کس باهاشون نه دوست میشه نه باهاشون ازدواج میکنه.من که کسخل نیستم برم با یه پیر دختر 40 ساله دوست بشم که بداخلاق هم هست.از طرف مقابل هم مردای میانسال هم باهاشون دوست نمیشن.چیزی که زیادِ دختر جوون خوشگل و شاد و سرحال.اینا ازدواج هم نمیتونن بکنن.چرا؟چون کسی نمیاد با یه دختر ازدواج بکنه که نتونه بچه دار بشه.پس اگر دختر هستین و خواستگار خوب دارین.ازدواج بکنید.
بحث بعدی که در نهایت احترام به آقایون میخوام بگم و باز هم روی صحبت من خانمها هستن اینِ که بدونید که اکثریت قریب به اتفاق دوستی ها واسه یه چیزِ که احتمالا حدس زدید چی هست و اکثر پسرها هم فقط واسه اون چیزتون باهاتون دوست میشن.که احتمالا میدونید کجاتون هست.و این یه دروغ هست به قدمت تاریخ که :"فعلا با هم آشنا بشیم اگر تفاهم داشتیم،خانواده ها رو در جریان میزاریم و میام خواستگاریت".اگر پسری با خانواده اش بلند شد و به طور رسمی با شیرینی و دسته گل اومد خواستگاری شما،واسش احترام قائل بشین.
دیگه از این قشنگ تر و واضح تر و صادقانه تر کسی رو پیدا نمیکنید که اینجوری مطلب رو رک و پوست کنده بزاره کف دستتون.