تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

گوشی آلکاتل نخرید.

دو ماه پیش یه گوشی آلکاتل خریدم به این اسم : Alcatel one touch x'pop 5035d white  و این عکسی که میبینید:


حالا بعد از دو ماه بنده حقیر فدوی ملت و امت درخواست عاجزانه دارم که هیچ کس از این گوشی های آلکاتل نخره چون بعد از دو ماه متوجه این عیوب اساسی در این گوشی مزخرف شدم:

1- داغ شدن بیش از حد گوشی به شکلی که امکان نداره بتونید دستتون رو پشت گوشی نگه دارید.

2- عدم پشتیبانی کامل از زبان فارسی

3- منوی فارسی بسیار بد نشون داده میشه.

4- عدم نمایش تصاویر پانوراما

5- کار نکردن یادداشت یا همون Note

6- از کار افتادن Wi-fi

7- از کار افتادن بلوتوث(Bluetooth)

8- از کار افتادن دوربین جلو

9- غیر فعال شدن هر دو سیم کارت موقع شارژ موبایل

10- GPS تقریبا بیشتر مواقع کار نمیکنه.

11- از کار افتادن برنامه جعبه ابزار سیم کارت

12- عدم پشتیبانی و گارانتی از طرف شرکت

در مجموع گوشی آلکاتل مزخرف ترین گوشی هست که یه آدم میتونه بخره.


برای تراویس دیگری از غرب کشور و نزدیک عراق

شخصی کامنتی برای من نوشته بود و بنده حقیر رو بسیار شرمسار کرد.البته چون شماره تلفن داشت.تاییدش نکردم.اما از همین جا میخوام بهش بگم که آقا من مخلصم.من الان هیچ حرفی ندارم بگم جز این که شرمسار محبت تو هستم.من لیاقت این همه خوبی رو ندارم.من اشک تو چشمهام جمع شده.اصلا فکرش رو هم نمیکردم یه روزی یه نفر اینقدر به من لطف داشته باشه.من دستای تو رو میبوسم.ممنونم ازت.

اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.

یه چیزی بگم.ممکنِ که به قیمت فیلتر شدن وبلاگ تموم بشه.اما باید بگم.بدجوری رو کونمون مونده.تو این دو ماه اخیر متوجه دو نکته خیلی خیلی بزرگ و اساسی شدم.

نکته اول: تقریبا تمام رابطه های زناشوئی و دوستی های بین پسر و دختری که به هم میخوره  به طور مستقیم یا غیر مستقیم ارتباط به کیر لامصب داره.اگر دو نفر رابطه قوی و خوب از لحاظ جنسی داشته باشن.میزنن تو سر هم و به هم فحش میدن و دل هم رو میشکونن و حرفای ناجور به هم میزنن و در نهایت هم وقتی تو بغل هم خوابیدن همه چیز از یادشون میره.

نکته دوم: هر ملتی که حشری تر باشه بیشتر درگیر جنگِ.اصلا من فکر میکنم تمام جنگهای دنیا به خاطر اون لامصبی باشه که لای پای مردا هست.الان شما عربها رو ببینید همش درگیر جنگ هستن.بس که همه فکر و ذکرشون تو زیر شکم کار میکنه و در مقابل این ژاپنی ها رو ببینید.دانشمندا و محققینشون گفتن که مردای ما دیگه تمایلی به سکس ندارن ولی پدرسگا دارن تو کره ماه تبلیغ نوشابه میکنن.

توی این دریا نمی‌خوام نهنگ/کوری باشم پشت این درهای قفل علی کنکوری باشم.

مدتهای مدید هست که هیچ پستی ننوشتم.دلم واسه نوشتن تنگ شده بود.یعنی در واقع الان که دارم اینا رو مینوسیم متوجه این موضوع شدم که دلم واسه نوشتن خیلی تنگ شده.

نمیدونم گفتم یا نگفتم که رفتم کنکور دادم و اومدم و به غایت سخت و دشوار بود این کنکور لعنتی تجربی.اونقدر کنکور رو سخت گرفته بودن که من حتی به خواب هم نمیدیدم.دیگه فکر نکنم راه داشته باشه سوالای سخت تری طراحی بکنن.من موندم والا پیش خودشون چی فکر کردن.از یه طرف میگن ما همه صندلی هامون خالیه تو دانشگاه.از یه طرف کنکوری میگیرن که باید تو کتابا نقلش به یادگار بمونه و در پایان هم ادای دینی دارم به پستی که سال گذشته بعد از کنکور گذاشتم.

پا نوشت: دارم به علی کنکوری تبدیل میشم.


روایتی از یک تراژدی

اگر من ناجوانمردم به کردار/تو بر من چون جوانمردان گذر کن

صفحه کلید لپ تاپم به خودی خود و کم کم داره تمام دکمه هاش از کار میوفته و در نتیجه اصلا نمیتونم تایپ کنم و این که یه بلایی سرش اومده که نمیدونم چرا در حد انفجار داغ میشه و کند میشه.به احتمال زیاد یه مشکل سخت افزاری پیدا کرده.

داستان لپ تاپ من دقیقا داستان همون آدمهایی هست که یک عمر مشروب خوردن و کله پاچه و پشت بندش نشستن یه تریاک مشتی کشیدن و از خیر هیچ نون خامه ای و شیرینی نگذشتن و همه جوری قرص ویاگرا و فشار خونی خوردن تا بتونن به زور و بدبختی یه حرکت 2 دقیقه ای بزنن و سیگار رو با سیگار روشن کردن و هیچ وقت هم شیر و سبزیجات نخوردن و خلاصه به معنی واقعی کلمه فی الجمله نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد و در نهایت هم وقتی بستری میشن تو بیمارستان میگن که من خوب بودم والا اومدم بیمارستان،اینجا مریضم کردن.

کونکور

دیشب که اومدم پرینت کارت ورورد به جلسه آزمون رو بگیرم.متوجه شدم که اشتباه وحشتناک و احمقانه ای انجام دادم.اصلا نمیدونستم چی کار کنم تا چند لحظه بهت زده بودم و قدرت انجام هیچ کاری نداشتم.حوزه امتحانیم رو نمیدونم روی چه حسابی و چه اشتباهی شهر زادگاهم انتخاب کردم.

هیچی دیگه 300 تومن پول بلیط هواپیما دادم که پنجشنبه برم و جمعه برگردم.اما این مسئله باعث شد که ذهن من درگیر یه مسئله ای بشه و اونم این که چقدر زندگی من تو این دو سال اخیر تغییرات مثبت و خوبی داشته.یادم میاد زمانی که تازه خدمت سربازیم تموم شده بود با خودم میشستم و میگفتم یعنی میشه من یه کار خوب پیدا کنم و تهران زندگی کنم و با هواپیما برگردم شهرم و بگردم و دوباره با هواپیما بیام تهران.حالا یهویی ظهر این اومد تو ذهنم.

من نمیدونم چه کار خوبی کردم و چرا زندگی با من اینقدر خوب رفتار کرده.من مهندس کامپیوتری نیستم که خیلی از کامپیوتر حالیم بشه،اما شغل خوبی دارم.سر و زبون درست و حسابی ندارم و خیلی خوب نمیتونم مثل بعضی آدمها زبون بازی بکنم،پسر دختر باز حرفه ای هم نیستم اما دوست دختر خوبی دارم الان.از تیپ و قیافه هم هیچی نگم بهتره. در مجموع همه چیزای من از اخلاق بگیر تا ظاهر و معلومات و اینا متوسط رو به پایین هست.اما همیشه رو به پیشرفت و بهبود شرایط هستم.امیدوارم این روند سیر صعودی داشته باشه.