زندگی همینِ که هست.نباید دنبال معنا و فلسفه و آرزوهای عجیب و بلندپروازی بود.
دیشب تا دیر وقت با "ال بور خیلی سفید" در مورد آینده حرف زدیم.
تمام چرت و پرت هایی که در مورد ازدواج نکردن و عدم تعهد و این چیزا میگفتم قبلا، الان رنگ باخته و دلم میخواد با زنم برم بیرون و سبزی و ماهی بخرم و بچه ام رو بغل کنم و رو پیرهنم شیر بالا بیاره.
آره خوب.همینه که هست.