فردا روز تولد من هست.روزی که 29 سال من تموم میشه و میشم 30 ساله.شبیه 30 ساله ها نیستم،نه از نظر ظاهر و نه از هیچ نظر دیگه ای.
نمیدونم چطور بگم،ولی بعضی وقتها از ازدواج پشیمون میشم."سین چشم سبز" همسر خوبی هست.خیلی اخلاقیات خوبی داره اما بعضی حرفهاش مثل تیر توی قلبم میشینه.بیشتر وقتها سعی میکنم کمتر خونه برم.هنوز یک ماهی بیشتر نیست که ازدواج کردم اما مثل اونایی شدم که سالهاست ازدواج کردن و از خونه فراری هستن.یکی از چیزایی که بهم میگه و نمیدونم از گفتنش چه هدفی داره اینه که"من دوست دارم تو آدم بزرگی بشی،من دوست دارم تو موفق باشی" و از این جور چرت و پرت ها.من نمیدونم آخه چرا همچین حرفی میزنه.من تو 26 سالگی جنوب که بودیم،خونه داشتم،تو 29 سالگی تو منطقه ای که آپارتمان متری 5 میلیون هست،خونه خریدم.اینا معنی موفقیت نداره،من از جنوب بلند شدم اومدم تهران،بدون پشتوانه و پارتی و هیچ حامی خاصی.ولی تونستم آدم موفقی بشم.اینا چه معنی داره آخه؟
اثر بعضی حرفها تو روح و روان آدم میمونه،نباید غرور یه مرد توسط همسرش خدشه دار بشه.چندین وقت بود که اینجا هیچی ننوشته بودم.اما الان اونقدر سرخورده هستم که فقط با نوشتن آروم میشم.
یه بار هم تو تاکسی نشسته بودیم و خیلی هم خوب بودیم و هیچ مشکلی هم نداشتیم و داشتیم میرفتیم بیرون که واسش یه چیزی بخرم که باز هم یه حرفی زد که بدجوری منو ناراحت کرد،اما فقط به خاطر این که میخوام زندگی کنم و نمیخوام بچه بازی دربیارم و مثل قدیم باشم هیچ حرفی نزدم و به روش نیاوردم و خودم رو به خریت زدم،اما بدجوری دلم شکست.بهم گفت که تو اون مردی نیستی که من همیشه تو رویاهام دوست داشتم داشته باشم اما خوب دوست دارم.منم بهش گفتم تو چه جور آدمی دوست داشتی.با مشخصاتی که بهم داد فهمیدم که مثلا یکی تو مایه های سیدحسن خمینی یا مشابه اون رو دوست داره.مردای مذهبی،ریش دار،ثروتمند،خوش تیپ و اینا رو دوست داره.اونایی که دست زنشون رو میگیرن و میبرن مشهد یا جمکران یا مکه و کارمند دولتی و نهادهای مذهبی هستن و خونه هاشون اکثرا تو پاسداران و جماران و مینی سیتی هست و ماشین شاسی بلند دارن.یه چیزی تو اون مایه ها همیشه دوست داشته.اما من نه هیکلی هستم،نه مذهبی هستم،نه چاقم،نه مثل اون آدمها پولدارم.من واسش یه خونه خریدم،من هر روز حتی امروز که روز عید غدیرخم هست اومدم سرکار،من روز عید قربان هم سرکار بودم،من جمعه ها هم سرکارم،من وقتی میرم خونه خودم توالت رو میشورم و لباس هام رو میشورم که اذیت نشه،من وقتی میگه کفش پام رو میزنه میبرمش بیرون و دو جفت کفش واسش میخرم.وقتی میگه لباس تو خونه میخوام واسش چهار تا تیشرت و دو تا شلوارک خریدم،وقتی شال میخواست،دو تا شال مارک دار خریدم واسش،واسش کتابای مدرسان شریف رو خریدم،وقت از مشاور گرفتم،همه چیز در اختیارش میزارم که پیشرفت بکنه.علیرغم اصرار خانواده من و خانواده خودش تصمیمی واسه بچه دار شدن نگرفتیم که بتونه راحت درس بخونه،من خانم باز نیستم،بداخلاق نیستم،بی پول نیستم،خسیس نیستم،سرد نیستم.اما اون چیزی نیستم که اون همیشه دوست داشته.یه جورایی هم انگار پشیمون شده از ازدواج با من.منو خیلی ناچیز و بی مقدار میبینه.
نمیدونم والا.هیچ وقت دلم نخواسته همچین حسی داشته باشم.
آقا دلمان گرفت که.
ما که در مقام نظر دادن نیستیم، فقط چیزی که به نظرم میسره اینکه که این حرف ها رو با خودش بزنی.
اینم در نظر بگیر که هنوز هر 2 توی شوک زندگی مشترک هستید، هم شما هم همسرت یه سری چیزها رو از هم نمیپذیرید ولی مجبورید بپذیرید این خصوصیات رو و کم کم این ها عوض میشه.
اینکه گقتن شما مرد آرزوهاش نبودی، خوب حرف همه همین است، حتا خود شما، آدم همیشه توی خیالش یه چیز دیگه است که لزوما نمیتونه به حقیقت بپیونده، ولی خوب بله، این حرف واقعا دل آدم رو اونم توی الان که باید شور و شوغ باشه میشکونه.
بهترین کار حل کردن این موضوع است، با خودش مطرح کن، از مشاور/روانشناس کمک بگیر.
یه جا خوندم نوشته بود وقتی مطمئن شدی میتونی از خودت بگذری و یکی دیگرو تحمل کنی ازدواج کن.همینه دیگه یه خورده تو باید به ساز طرف برقصی یه کم طرف به ساز تو.
زندگی زود میگذره خودتو عشقه تولدت مبارک!
تولدت مبارک!
تعطیلیاتو بمون خونه! چه دو نفر باشی چه یه نفر!
مرسی از لطفت.
این حرفا رو ننویس. امثال نازگل خوشحال میشن.
نه بابا.کسی آدرس اینجا رو نداره.ضمنا نازگ
ل من نداشتم.
حس می کنم اول زندگی نمی شه نظر داد ... شما هنوز به ریتم زندگی مشترک عادت نکردید ...
و من مطمئنم خانومتون اگه تنها باشه با دوستاش صحبت کنه از شما ... همه ی خوبی هاتون رو می بینه ... شاید جلوی شما نگه ....
اما قطعاً می بینه ... اگه نمی دید که اصلاً ازدواج نمی کرد : )
در ضمن اینکه هر کسی قبل از ازدواج ایده آلی داشته واسه خودش یه امر طبیعیه ... اما وقتی کسی رو انتخاب می کنه این نشون می ده که اون شخص از ایده آل ذهنیش بهتر و منطقی تره دیگه !
اگه همسر آینده منم همچین حرفی بهم بزنه ناراحت میشم اما دلسرد نمیشم
چه مرد خوبی هستید ...
خوبی از خودته گلم
چقدر گناه داری! گاهی پیش میاد! یه مرد خوبم که تو دنیا پیدا میشه اینجوری میشه! دیروز نامزدی خواهر شوهرم بود، بعد ظهرش نشستم تو خونه به گریه کردن. چرا؟ چون مانتو نداشتم! هر چی داشتم مال قبل عروسیم بود که به مناسب عروسی سفید بود! و زشت بود که عروس خواهر شوهر، من سفید بپوشم.
قبلش به شوهرم گفتم میخوام 3 تا مانتو بگیرم! آخه الان که 2 ساله سر خونه خودمونیم، فقط پارسال موقع عید رفتیم یه جا دیدیم که تخفیف داشت، 3 تا مانتو گرفتم که رو هم قیمتش شد 220000! با کیفیت پایین. گفتم امسال می خوام 3 تا بگیرم گرون! آخه تو این 2 ساله من هیچی دیگه برا خودم نخریدم. اگه هم خریدم، ارزون ترین ها بودن! یه جورایی عقده ای شدم از این همه به صرفه بودن! در نهایت اینقدر حالم رو گرفت که منصرف شدم از خرید مانتو.
نتیجش هم شد گریه دیروز ظهر! آخرش از مجبوری دم رفتن بدو بدو رفتیم یه جا مانتو خریدم و تنم کردیم و رفتیم!
خدا شما رو هم خوشبخت کنه
ما که خوشبخت نشدیم و داریم جدا میشیم.شاید هم خوشبختی ما در جدا شدن ما باشه
سلام
من سه شنبه میرم حکم طلاق رو از دادگاه میگیرم
همسر سابقتون که جدا شد اوضاعش بهترشد؟
پشیمون نیست؟
شما چی؟