تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

آنچه در ذهن دارم

سخن اول:نمیدونم این خوبه یا بد که من الان 8 ماهی هست که ازدواج کردم.اما به جرات میتونم بگم 8 بار با همسرم صبحونه نخوردم.یعنی خونه نبودیم یکی از ماها.تقریبا 17 شب در ماه یا بیشتر تنها هستم.یعنی تنها میخوابم.چون اون سرکاره.و همیشه هم تنها میره شمال چون من سرکارم.نمیدونم چی میشه و این روند تا کی قراره ادامه پیدا بکنه.اما راضی هستم.به نظرم یه جور زندگی مدرن داریم ما.بدون هزینه ازدواج کردیم،هردوشاغلیم،هم مجردیم،هم متاهل.

سخن دوم:بعضی وقتها دلتنگ پدرم میشم.هیچ وقت منو دوست نداشت و هیچ وقت هم من دوستش نداشتم.اما بهش فکر میکنم یعنی ناخودآگاه فکرش به سرم خطور میکنه.امیدوارم منم پدر بشم و کسی بشم که بچه هام دوستم داشته باشن.

سخن سوم:دلم میخواست اونقدر معلومات عمومی داشتم که جواب همه سوالات رو بلد باشم و آدم با معلوماتی باشم.

سخن چهارم:از اینستاگرام خوشم میاد.توش پره از آدمایی که دلقک و خودشیفته هستن و نمیدونم این فیگور زبون درآوردن ولب غنچه کردن تو عکسا دیگه چه صیغه ای هست.مثل زمان نوجوونی ما که با شیشه مشروب عکس مینداختن.

سخن پنجم:فکر میکنم زندگی واسه مردم تو تهران راحت تر از شهرستان ها باشه.

سخن ششم:دارم چاق میشم.خیلی سخته جلوی خوردن رو بگیرم.نمیدونم چرا آدمها بعد از ازدواج چاق میشن.

نظرات 2 + ارسال نظر
گیسو سه‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 05:01 ب.ظ

در مورد سخن اولت:
این خیلی خیلی بده...

mahee یکشنبه 28 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 02:16 ب.ظ http://gahnegar.blogsky.com

به نبود هم عادت نکنین.خیلی بده.من تجربشو دارم.دوسال فقط اخر هفته ها یا هر ده روز یه بار شوهرمو میدیم.بعد که پیش هم بودیم، تحمل همدیگه واسمون سخت شده بود...

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد