تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

لطیف و مهربان باشید اجازه ندهید دنیا شما را خشن و بی عاطفه کند نگذارید درد و رنج باعث کینه و تنفر در شما گردد

من همیشه زر زیادی میزنم و حرف مفت زیاد میزنم.چاره ای هم

نیست.طبیعت من اینه دیگه.اما الان میخوام به این دو نکته اشاره کنم:

نکته اول:تو دنیای مجازی وبلاگها و سایتهایی میبینید که به دلتون میشینه یا پروفایلهایی تو  فیسبوک و اینستاگرام میبینین که عجیب آدمشون خوشگل و دلنشین هستن.بزارین اون تصویر زیبا از اون آدم همیشه تو ذهنتون بمونه.به اون شخص نزدیک نشید.هیچ آدمی درونش و تو قلبش شبیه نوشته ها و عکسهاش نیست.نزارین تصویر زیبای اون نوشته ها از بین بره.


نکته دوم:کنجکاو نباشید.تو زندگی دوست پسر،دوست دختر،نامزد،همسر و هیچ کسی که به شما گره خورده تجسس نکنید.چه در مورد گذشته و چه حالش.واضح بگم خونه آخرش اینه که طرفتون داره بهتون خیانت بکنه.این رو ندونید خیلی بهتره.باهوش و اسمارت نباشید.خیلی از حقایق هست که اگر شما ندونید زندگیتون خیلی بهتره.اینو از من قبول بکنید.


خطرناک ترین نوع بشر کسی است که فهمش کم و اعتقادش بسیار است.

همسایه طبقه پایینی ما قبلا یه پسر مجرد بود که خیلی سیگار میکشید اما سروصدا نداشت و فقط بعضی وقتها که دوست دخترش میومد پیشش دعوا میکردن و فحش های خیلی بدی به هم میدادن.من همیشه دعا میکردم که این پسره گورش رو گم بکنه و از اینجا بره.حالا که رفته به جاش یه مرد میانسال اومده با دوتا بچه و میگه که زنم مرده.دقیقا و به طور قاطع میگم که بیست و چهارساعت شبانه روز این بچه های نوجوونش دارن در حد مرگ با هم دعوا و کتک کاری میکنن و تمام طول روز و شب بوی گه تریاک پدره تو مغز منه.من نمیدونم این چه پدر بیشعوری هست که تو نیم وجب خونه داره جلوی دختر و پسر نوجوونش تریاک میشه.القصه این روزها با خودم میگم ای کاش اون پسره عوضی دوباره برگرده و سیگار بکشه و دوست دخترش بهش فحش های رکیک خواهرمادر بده.اینجوری لااقل از بوی تریاک رها میشم.

پایان شب سیه سپید است.

همه چیز خوبه مثل صبح جمعه.

خشم یک کینه مکشوف و موقتی است ولی کینه، یک خشم دایم و محفوظ.

دعوایی کردیم که صدای مزخرف جفتمون رو  واحدهای روبرو هم شنیدن.قهر کرد و رفت و بنده حقیرموندم خونه مادرم و فیلم ژولیوس سزار رو دیدم و سیگار کشیدم و شراب آلبالو خوردم و اونم رفت خونه خودمون تا به خواهراش زنگ بزنه و پشت سر من چرت و پرت بگه.

پانوشت:وسط دعوا دو تا پس گردنی خیلی محکم هم به من زد.خدا از سر گناهانش نگذره که رو بچه یتیم دست بلند میکنه.

اغلب مردم نیمی از عمر را صرف بدبخت نمودن نیم دیگر می‌نمایند.

نمیدونم چه حکمتی هست پامون که به تهران رسید.دوباره با هم قهر کردیم و من اومدم خونه مادرم تا چند ساعتی هم که شده قیافه اش رو نبینم.

"هی فلانی! زندگی شاید همین باشد یک فریبِ ساده و کوچک.....

اگر چند سال پیش که جنوب زندگی میکردم و 57 کیلو بودم و با یه دختر نزدیک 100 کیلویی تو مطب دندانپزشکی قرار میزاشتم و ساعت سه و نیم ظهر تابستون تو گرمای 55 درجه رو موتور میرفتم سرقرار و سینه هاش رو فشار میدادم تو صورتم یه نفر بهم میگفت که چند سال بعد قراره تو وسط چند زن شمالی تو شمالی ترین جای ایران تو دل جنگلهای انبوه و تو هوای دم کرده شرجی بشینی و دیگ مس بشوری و باهاش گل بگی و گل بشنوی و ریکا خوشگله صدات بکنن و اردک شکم پربخوری و رقص سماعی تماشا بکنی،بهش میگفتم لعنتی غیر ممکنه این حرف و اصلا امکان پذیر نیست. ولی عین حقیقته و زندگی هیچی نیست جز همین.

شهرها ساخته شده‌اند تا دشمنان نابودشان کنند

ساری شهری هست که سرتا پاش رو غم گرفته.غمگین ترین شهری که در زندگیم دیدم.همه چیز تو این شهر در حال ذوب شدن هست.انگار که همه چیز از موم باشه.نمیتونی تو این شهر نفس بکشی.گرما و شرجی زندگی رو از مردم گرفته.ژ

برای سین چشم سبز به خاطر سالگرد ازدواجمون

فردا سالگرد ازدواجمون هست و امروز فرصت شد فقط چند ساعت بعد چند هفته ببینمش و بهش گفتم عزیزم اگه یه بار دیگه هم به دنیا بیام زودتر پیدات میکنم تا بیشتر و طولانی تر دوستت داشته باشم و دستاش رو بوسیدم.

یک سال شد متاهل بودن.

گویند عیسی با شاگردانش از کنار لاشه سگی می‌گذشت شاگردان او گفتند: چه بوی بدی می‌دهد، عیسی فرمود:چه سپید است دندان‌های او.

سخن اول:دلم میخواست حالا که فردا قراره با همسرم برم شمال بمونم روز جمعه رو خونه و کارام رو بکنم به سین چشم سبز بگم که واسم املت با رب درست بکنه که من خیلی دوست دارم.اما دقیقا ساعت 5:30 صبح مثل کسی که چوب تو کونش کردن از خواب پریدم و لباس پوشیدم و خودم رو کشیدم تا سرکار.من یه عوضی معتاد به کارم احتمالا.یعنی هیچی رو به اندازه هوای گرگ و میش صبحگاهی دوست ندارم.خیابون ها خلوت و صدای کلاغ میاد.یه چیز جالبی واستون بگم.چون من بچه جنوب هستم و اونجا بزرگ شدم همیشه بعضی چیزها واسه من جالبه و یکنواخت نمیشه.یکی از اون چیزا همین صدای کلاغ هست.چون توی منطقه ما کلاغی اصلا وجود نداشت.ما فقط گنجشک داشتیم که اونا رو هم میخوردیم.یه چیز دیگه هم این میوه های درخت کاج هستن.هر وقت که بچه بودیم و میومدیم تهران یا اصفهان یه گونی از اینا با خودمون میبردیم و به همه دوستام از اینا میدادم.


سخن دوم:این روزها که شدم مسئول آهنگهای عقدکنان متوجه شدم که خواننده های خوبی واسه ترانه های شاد داریم.شما هم اگر دنبال آهنگهای شاد بودین ترانه های این افراد رو دانلود کنید:آرمین نصرتی،حامد پهلان،اشکین0098،امید جهان.اینا خواننده های آرمانی ترانه های شاد از نظر بنده حقیر.لزومی نداره در خلوت خودتون هم به عن بازی و روشنفکری ادامه بدین.گاهی اوقات لازمه به جای پینک فلوید ساسی مانکن گوش کرد.


سخن سوم:با احترام به همه دخترانی که بالای 35 سال دارن و هنوز هم ازدواج نکردن و بدتر از اون رابطه جنسی هم نداشتن باید عرض کنم که این افراد فوق العاده عن و بداخلاق و گه و عقده ای میشن.دوست عزیز ازدواج نکردن شما تقصیر بنده حقیر فدوی امت نیست.لطفا اخلاقتون رو درست کنید.حالا شاید بتونم واسه سکس نداشتنت یه کاری بکنم.جدا از شوخی عرض میکنم.زندگی شخصی و مسائل جنسی و روابط زناشوئی و مشکلاتش رو واسه خودتون بزارید و در محیط کار واردش نکنید.


سخن چهارم:زمانی که جنوب بودیم و من بچه بودم.خیلی کنجکاو بودم.در مورد مثلا زیر هفت سالگی حرف میزنم.یادم میاد یه بار آشغالای همسایه رو گربه کونی پاره کرده بود و من تو آشغالهاشون یه چیزی دیدم لای روزنامه پیچیده و رفتم بازش کردم و توش یه چیز بزرگ پر از خون دیدم.بعدها بزرگتر شدم فهمیدم که این نوار بهداشتی هست.تو آشغالای همه همسایه ها میدیدم و نکته جالب هم وسواس در مخفی نگه داشتنش بود.و حتی ما تو خونه خودمون هم این مورد رو داشتیم.من تا بزرگ شدم فهمیدم داستان چیه.حالا اینا رو خدمت شما عرض کردم که بگم تو محل کار ما سرویس های بهداشتی مختلط هستن.یعنی دوتا توالت هست انتهای یه راهرو که همه مسابقه دارن سر زودترن رفتن.روزی نیست که من برم دستشویی و تو سطل زباله یه نوار بهداشتی پر از خون تیره رنگ غلیظ نبینم.از شما خواننده محترم عاجزانه خواهش میکنم که اگر جایی رفتین به همون سنت قدیمی روزنامه پایبند باشین.


سخن پنجم:من مخلص همه کسایی که نظر میزارن هستم و خیلی چاکرم.اونایی هم که فقط میخونن و نظر نمیدن رو چشم من جا دارن.اما اگه نظر میدین.آدرس وبلاگتون رو هم بزارین لطفا.مخلصیم.

سخن ششم:من هی این پست رو منتشر میکنم یه چیزی یادم میاد دوباره میام بهش اضافه میکنم.مطلبی که میخواستم عرض بکنم دقیقا مشابه با سخن چهارم هست و اونم اینه که زشته دستمال توالتها و کاندوم هاتون رو تو کیسه زباله شفاف میزارین.زشته که شرت و سوتین صورتی رنگ سکسیتون رو یه جوری تو بالکن آویزون میکنید که همه خلق الله از تو کوچه ببینن.آدما باید حریم زنانگی و مردانگی خودشون رو حفظ کنن.

گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم

دوست عزیزی که رفتی و غیبت زده و هیچ خبری ازت نیست.من منتظر تو هستم.