تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

آخ که چقدر خوبه قدم زدن با تو

دیشب  تا خود صبح خواب پسر دایی مرحومم رو دیدم و تو بی آر تی کمی چشمم خیس شد با ترانه هزاران سال نوری از آراد آریا.


هر کاری واسه یه مقطع زمانی هست و بعد از اون دیگه لذت زیادی نداره.مثلا یه ترانه چاووشی داره که میگه چه لذتی داره تو خلوت کوچه گرفتن دستات.و بعد با خودم فکر میکنم که تمام لذت گرفتن دستای یه دختر از 17 سالگی هست تا 25 سالگی.بعدش دیگه دلت هری نمیریزه.هر چند نمیدونم این موضوع تا چه حد صحت داشته باشه.


چقدر دلم میخواد تو یخچال خونه ام  انواع مختلف مشروب داشته باشم ولی افسوس که همسر من با هر نوع فیلم و نوشیدنی و هر چیز غیر اسلامی مشکل داره.

تجربه مدرسه خوبی است ولی افسوس که خرجش سنگین است.

مورد اول: روبه روی دفتر کار من ساختمان پزشکانی هست که عصرها شلوغ میشه و من از پنجره به بیرون نگاه میکنم.و میدونید چیه آدمها تو مرگ و بیماری خیلی شبیه به هم میشن.

مورد دوم:پست مزخرفی رو دیشب نوشتم مبنی بر این که با همسرم سرد شدم و اونم با من سرد شده که پاکش کردم.چون من نمیزارم هیچ وقت این اتفاق بیفته.من نمیخوام زندگیم از دست بره.کمی پیش بهم زنگ زد و با هم حرف زدیم.و انگار که نه انگار بین ما کدورتی بوده.

مورد سوم: بعد از مدتها رو پشت بوم سازمان برادرم رو دیدم.به برج های تجریش و اطرافش  خیره شده بودیم و در مورد زندگی حرف میزدیم.من بهش گفتم تحمل ندارم که 26 سال دیگه کار کنم تا بازنشسته بشم.بهم گفت که نمیفهمی چطور میگذره.بعد به من گفت که یادت میاد که موهامون رو بلند کرده بودیم و گلت زده بودیم تا صاف بشه و کنار گل ها وایسادیم و عکس گرفتیم.اون 14 سال پیش بود.به زندگیم و چیزایی که پشت سر گذاشتم نگاه کردم و دیدم چقدر زندگی زود میگذره.

مورد چهارم:یکی از همکارها خانم مجرد 47 یا 48 ساله ای هست که مجرده و قیافه خوبی نداره وگرنه زمان مجردی حتما باهاش تیک میزدم.اومد پیش من و واسش تلگرام نصب کردم و توی یه گروهی عضو بود که فایلهاش رو دانلود کرد و گفت شب اینا رو گوش میدم.من با خودم فکر کردم که چقدر میتونه زندگی این شخص سخت باشه.یه زن مجرد 48 ساله توی یه شهر غریب و تنها.خیلی سخته آدم تنها زندگی بکنه.من از تنهایی میترسم.

مورد پنجم: توی روزی که من و همسرم عقد کردیم خواهرش داره عقد میکنه.

مورد ششم:با این که میدونم مسابقات موبایلی که با مسیج هست هیچ عایدی واسم نداره و فقط 120 تومن هی از شارژم کم میکنه اما به شدت علاقه مند شدم بهشون.

مورد هفتم:یکی دیگه از خانمهای همکار پریزوز به من گفت که تو خیلی مثبت هستی.از زندگیت لذت ببر.به من گفت من نمیزارم هیچی تو دلم بمونه.هر عشق و حالی که بکنم انجام میدم و هیچی واسم  مهم نیست،با این که متاهل هستم.میگفت تو عید نوروز تا خرخره ویسکی خوردم و تا تونستم رقصیدم.

خیالات

همسایه دیوث داره دعوا میکنه با زنش.صدای رادیو رو تا فیهاخالدون زیاد کردم که نشنوم صداشون رو.کنی جی داره تو مغزم ساکسیفون میزنه و منو میبره به خیال پردازی های جنسی بی پروا و عاشقانه با آدمی که ندیدم.

آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت گیرد، حتمأ عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد.

مورد اول:میدونید بعضی چیزها دست خود آدم نیست.یکی از اونها ازدواج هست.تو هر چقدر که با همسرت قبل ازدواج دوست بودی نمیتونی بفهمی زندگیتون بعد ازدواج چی میشه.پس باید بدونید که هیچ چیز تو زندگی مطلق نیستی.نه خوشبختی و نه بدبختی.

مورد دوم:زندگیم وارد یه مرحله جدید داره میشه.خوشبین هستم به این قضیه.به این اتفاق شیرین.نمیتونم فعلا واسش اسمی انتخاب بکنم.فقط بهش میگم اتفاق شیرین.

مورد سوم:چیزی به اسم نیمه گمشده وجود نداره یا اگه داره اینه که تو هیچ وقت نمیتونی پیداش بکنی یا دیر پیداش میکنی.

مورد چهارم:اونایی که مجرد هستن باید بدونن که لزومی نداره دنبال عشق برن.عشق خودش سراغتون میاد بعد ازدواج.چه با همسرتون.چه با کس دیگه ای.

حتی مرگ نیز بر شیرینی طعم حیات می‌افزاید زیرا ما را نسبت به زندگانی وابسته و علاقمند می‌سازد.

این نوشته ها هدف و موضوع خاصی نداره و فقط محض خالی نبودن آرشیو شهریور94 دارم مینویسم.

شهریور ماه هم رسید.ماه خوبی هست شهریور.توی شناسنامه من هم تاریخ تولدم شهریور خورده.در صورتی که من مهر به دنیا اومدم .نمیدونم چه حکمتی بود که قبلا همه بچه ها رو روز تولدشون رو یک فروردین میگرفتن.مثل پدر مرحوم و عمو و عمه های من.

هیچ اتفاق خاصی نمیفته این روزها.روزها به سرعت برق و باد میگذره و من نمیدونم آینده چی میشه و چند سال دیگه قراره زندگی بکنم.چند روز دیگه هم نوبت به اول مهر میرسه و طنین ترانه زدبازی که میگه "متنفرم از ته دل من از اول مهر" تو هر کوچه ای شنیده میشه.

گذشته ها کم کم داره از ذهنم پاک میشه و نمیتونم قیافه خیلی ها رو به یاد بیارم.این خوبه که آدم بتونه گذشته رو فراموش بکنه.تمام سختی ها،رنج ها و تحقیر شدن ها با گذشت زمان از ذهن آدمها میره.

دختر خاله همسر من که همزمان و یک هفته بعد از ما ازدواج کردن بچه دار شدن و من باید سرکوفت بخورم از همسرم که چرا ما بچه دار نمیشیم.زندگی با بچه سخت تر میشه.


یک شخص کتاب‌خوان هیچ‌وقت نقل‌قولی را به‌طور دقیق نمی‌تواند نقل کند، درست به این دلیل که کتاب‌خوان است

نکته اول:سین چشم سبز دوباره من رو تنها گذاشت و رفت شمال تا 3روز دیگه و منم وسوسه  های شیطانی اومدن سراغم و الان مثل شخصیت های توی داستان های کلاسیک و اسطوره ای دارم با شیطان کس کش درون میجنگم.

نکته دوم:خوی ابتذال گرای من بر من غالب شد و دوباره اینستاگرام نصب کردم و غرق صفحات سخیف شدم.دو چیز جدید توی اینستاگرام دیدم که جالب بودن.یکی لب خونی با نرم افزار مخصوصی بود و دخترای خوشگل مثلا به جای بهروز وثوقی و اینا حرف میزدن.دومی  هم این بود که دخترا گریم میکردن و قیافشون رو زشت میکردن و بعد انگشتشون رو میزاشتن رو دوربین و بعد که بر می داشتن یهو خوشگل میشدن و چشمک میزدن و خون به دل آدمای منحرفی مثل من میکردن.

نکته سوم:یه چیزی هست به اسم کپسول زمان که دفنش کردن و قراره پنجاه هزار سال دیگه دوباره درش رو باز کنن واسه آیندگان.

نکته چهارم:یکی از خوشمزه ترین غذاها قلیه ماهی به سبک جنوبی هست.

زمانی که دیگر برنمی گردد.

فیلمی دیدم به اسم About Time که نقش اول فیلم امکان سفر تو زمان رو داشت.از فیلم و این کار متنفر شدم چون دلم نمیخواد به گذشته برگردم.اما الان که خوب فکر میکنم میبینم که یه وقتایی بوده که دلم میخواد دوباره تکرار بشه.

دلم میخواد دوباره اول دبستانی بشم و روز اول مدرسه بشه و پدرم منو سوار دوچرخه بکنه.دلم میخواد دوباره تو 20سالگی باشم با همون موهای بلند مثل داریوش و سرور عشق اولم رو ببینم.دلم میخواد با پسرداییم که تو23سالگی خودکشی کرد دوباره سیگار بکشم.دلم میخواد یک بار دیگه اون هم خدمتی رشتی رو که تو تصادف کشته شد بغل کنم.