همسر زیبا و مهربونم فکر میکنه که من خوابم و بهم زنگ میزنه.اما من الان مست شدم و لب هام بی حس شده و یه سیگار گوشه لبم و جواب تلفنش رو نمیدم و فیلم ted رو میبینم.
امسال شب یلدا هیچ خبری نیست.همسرم سرکاره.منم خونه مادرم.زیر پتو خوابم و به این فکر میکنم که یلدای سال دیگه کجام.
بلند میشم آب پرتقالهای باغ زنم رو میگیرم و میریزم تو عرق سگی و با مرغ کباب شده میخورم.
اونقدر خسته هستم که حد و حساب نداره.تو این شهر بزرگ و بی در و پیکر فقط خدا میدونه چندتا مهمونی و دورهمی الان شروع شده و چند تا بوسه ردوبدل میشه.
هیچ داستان و ماجرای جدیدی واسه تعریف کردن ندارم.چقدر سخته که آدم به ورطه تکرار مکررات بیفته.
دوستان عزیز دعوا نمک زندگی هست و هیچ زن و شوهری بدون دعوا وجود نداره و اگر دیدین که یه زن و شوهر با هم دعوا ندارن بدونید به درجه ای از بی تفاوتی و سرد بودن رسیدن که دیگه دعوا ندارن و همسرشون تخمشون هم محسوب نمیشه.من با همسرعزیزم آشتی کردم و همدیگه رو بوسیدیم و هیچ مشکلی نداریم.لطفا کمتر به من برچسب های گوناگون بزنید.
دعوا،دعوا،دعوا.توهین،فحاشی،شکستن غرورهمدیگه،تهمت،دادو بیداد،هتاکی،ناراحتی،بغض،کینه و دشمنی.
بعد از مدتها که پیش هم هستیم.فقط یک شب نرمال بودیم و شب دوم که امشب باشه دوباره کینه ورزی شروع شد.
زندگی لعنت به تو.
کثیف ترین شوخی که این روزها رواج پیدا کرده همین کاری است که به تقلید از داعش میخوان سر ببرن و بعدش بلند میشن و میرقصن.خیلی وقیحانه و غیرانسانی است که مرگ و ذبح و مثله شدن انسانهایی بی گناه اینجوری اسباب طنز و خنده بشه.
چرا بیشتر وبلاگ نویس ها خانم هستن؟
زندگی واسه من افتاده روی دور تکرار بی هیچ هیجان و هیچ تجربه جدیدی.این بود زندگی که میخواستم؟این بود آرزوهای من؟
تمام چیزی که میخوام قدرت متحول کردن این زندگی هست.دلم میخواست مثل یه آنارشیست همه چیز رو به هم بریزم و تمام زندگیم رو متحول کنم.همه چیز این زندگی بی معنی به نظر میرسه.هیچی از زندگیم نمیفهمم.نمیدونم میخوام چی کار کنم و چی قراره پیش بیاد.نمیخوام وقتی چهل ساله شدم هنوز ویندوزxp نصب کنم.نمیخوام چشم رو هم بزارم و ببینم یه عاقله مرد کچل با شکم بزرگ شدم که دوتا بچه داره و تا خرخره زیر بار مسئولیت و قسط و قرض هست.
نمیدونم چی میشه فقط خسته هستم.خیلی خسته هستم.هیچ نشاط و سرزندگی تو زندگیم ندارم.
من مرد خوشبختی هستم.همسرزیبا و وفاداری دارم که باهاش عشق و رابطه جنسی آتشین رو تجربه میکنم.خونه خوبی با وسایل توی یه محل خوب دارم.یه شغل خوب و یه حساب بانکی خوب و روابط جنسی خارج از چارچوب ازدواج.و به تازگی هم میخوام با پولهای همسرم یه ماشین شاسی بلند بخرم که دوست داره.اما سوال من اینه که چرا فکر خودکشی منو رها نمیکنه.دلم میخواد توی یه لحظه این زندگی گه رو تموم کنم و همه چیز رو ول کنم و بمیرم.دوست دارم از همه چیز دور بشم و به طور مطلق به سکوتی لایتناهی برسم.فکر مرگ به وسیله خودکشی همیشه با من هست.
"زن عاشق" چه بلایی سر وبلاگت آوردی؟؟؟توی اون وبلاگ خودم رو در قالب یک زن میدیدم.کار خوبی نبود انهدام وبلاگت.لااقل رمزدارش میکردی.
کیمی آ بیشتر بنویس.تو وبلاگ ننویسی پس من بیام بنویسم.آدمهایی مثل تو باعث پیشرفت بشریت میشن.
کسی از آویشن خبری داره؟؟؟