تو این چند روزی که همسر الاغ من رفته شمال واسه عروسی خواهرش منم خونه مادرم بودم.اما الان اومدم خونه خودم تا به گلدون ها آب بدم و شیرای آب رو چک کنم که باز نباشن و از این جور کارای کس شعری مسولانه.
الان نشستم وسط هال و به در ودیوار نگاه میکنم.خونه سرد و خالیه.خدا میدونه انگار همه غم های دنیا رو تو دل من ریختن.من آدم بد و گهی نبودم تو زندگیم.با هر دختری دوست شدم دوستش داشتم.هیچ کس رو اذیت نکردم.همیشه سعی کردم مهربون باشم تو زندگیم.پس چرا زندگی من اینجوری رقم خورد.به فرش ها نگاه میکنم به تابلوها و به بوفه.چه امید و چه آرزوهایی داشتم،چه نقشه هایی کشیده بودم.اسم بچه رو هم حتی تعیین کرده بودیم.با خودم میگفتم عیب نداره عقد کسی دیگه بوده.به من نگفته که ازدواجمون به هم نخوره.الانش که خوبه،منو دوست داره،خانواده ام رو دوست داره.چه میدونستم عوض میشه.چه میدونستم هنوز مدرک فوق لیسانس گهش رو نگرفته یه آدم دیگه میشه.چه میدونستم به من مسیج میده و کس شعر بار من میکنه.چقدر دورنمای خوبی رو واسه خودمون متصور بودم.چقدر این خونه فسقلی رو دوست داشتم.چیدر با عشق توالتش رو میشستم.گلدون ها رو آب میدادم.پرده انتخاب کردم،رفتم فرش خریدم و یه مسیری حدود یک کیلومتر فرش لوله شده رو انداختم رو کمرم و آوردم.یه آبگرمکن بوتان رو از یه مسیر خیلی دور رو کمرم آوردم بالا.از چهار طبقه کشیدم بالا.فقط به عشق این خونه و به عشق همسرم.بلند شم جمع کنم برم بیرون تا غصه به من مسلط نشه و گرنه خودم رو از پنجره پرت میکنم بیرون.
چی فکر میکردم و چی شد.
اخیش
من اشکم در اومد
تمام این لحظه ها را تجربه کردم
لعنت .....
با یکی دیگه شروع کن
همین
منظورت چیه تراویس؟
حالت خوبه؟
خب چرا باهاش نرفتی:|||
این بار اول که من برات نظر میذارم. من نه تا به حال بهت فحش دادن نه قضاوت کردم نه فکر کردم داری داستان می نویسی. فقط وبلاگت به عنوان قسمتهایی از زندگی کسی که مدل زندگیش خیلی با من متفاوته میخوندم.
اما این بار میخوام بگم اگه این احساساتت واقعی هست و زنت این همه دروغ بهت گفته هر چه زودتر به این وضعیت پایان بدی بهتره. اولین کار هم اینه که پولت ازش پس بگیری. یعنی تو یه مرد سی ساله عرضه نگهداری پول خودت نداشتی که کارتت دادی دست زنت؟
راستی یه سوال. تو اصلا چجوری با سین آشنا شدی؟ آخه دنیاتون خیلی از هم فاصله داره.
با سلام و عرض ادب و ارادت
از وقتی اینجا رو از طریق وبلاگ هولدن پیدا کردم حتی یه نوشته ت رو هم ناخونده نگذاشتم . حتی یه بار در اینجا رو بستی و من داشتم سکته میکردم و حتی توی وبلاگم هم نوشتم .
خیلی وبلاگت رو دوست دارم . خیلی روراست و صادقی . خودت رو سانسور نمی کنی و این عالیه . خیلی دوست داشتم مثل تو بودم .
بعدشم اینکه به نظرم وقتش شده که یه فکر اساسی به حال این زندگی بکنی . باید تصمیمت رو هرچه زودتر بگیری . فردا پس فردا اگه بچه دار بشین شرایط هزار مرتبه سخت تر خواهد شد .
اگه همسرم من رو بینهایت هم دوست داشت , آبگرمکن رو حمل نمیکردم .
این عقعقع هم که توی پست قبل نظر داده عین اسمش تهوع آوره. یکی نیست بگو آخه به توچه بیشعور که میای مردم رو قضاوت میکنی، والا!!!
این روزا حال هیچکی خوش نیست. من از صب تا حالا دارم دور خودم میچرخم و هنوز کارام مونده. ناامیدم از همه چی و همه کس. تقصیر تو نیست سم ناامیدی و بی عشقی پاشیدن توی فضا انگاری. بعدشم قرار نیست همه چی خوب و خوش پیش بره. ازدواجم همینه. توام که یه طرفه به قاضی اومدی خب راضی هم برمیگردی. حرفای دوتاتون رو باید شنید اگه قراره قضاوتی باشه. من فقط می دونم" هیچ هیچ هیچ رابطه ای یه طرفه خراب نمیشه و دو طرف مقصرن". همین!