تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

نفرت

زن جنده من پاشده رفته شمال عروسی خواهر جون خرابش.از دیروز یه مسیج هم نزده حتی ببینه من کجام،چی کار میکنم.آدم به خودخواهی زن من اصلا وجود نداره.کارت عابر بانک منم که نزدیک 50 میلیون توش هست رو هم برده و کارت خوش رو که فقط صدهزارتوش هست به من داده.الان من اینجا دارم خون میخورم و سیگار پشت سیگار میکشم از ناراحتی،اون جنده هم اونجا داره شمالی میرقصه و با پسر خاله های مادر جنده اش که قبلا خواستگارش بودن لاس میزنه.اون شوهر جاکش سابقش هم اونجاست.و احتمالا تجدید خاطره ای بکنن با هم و به ریش تهرانی داماد به قول خودشون میخندن.

آدم عوضی تو اون دورانی که لیلی مجنون بودیم و خیلی خوب بودیم به من میگفت من اگه بچه دار شدم خدا رو شکر از فامیل مادری هیچ کم نداره و مثل باباش بی کس و کار نیست.زنیکه بی لیاقت رو من آدم کردم و فرستادم دانشگاه.زنیکه با من ازدواج کرده بود،رفتیم خونه مادرم شربت آبلیمو واسمون آورد نمیدونست چی هست و باراولش بود خورده بود.میز توالت تو زندگیش ندیده بود و میگفت میز آینه،به سینک ظرفشویی میگفت حوض.اینقدر رو مخش کار کردم و بهش آداب معاشرت و حرف زدن یاد دادم.حالا واسه خودم شاخ شده.رفته بود دانشگاه "رواندرمانی"رو میخوند"رو عن درمانی"اصلا نمیدونست رواندرمانی یعنی چی؟حالا به من میگه تو سرخوش و شیدایی.در تمام سی سال زندگیش میگو ندیده بود،نه خودش و نه خانواده اش.من میگو خریدم به من میگفت این چیه؟گوشتش حلاله؟


از من به شما نصیحت،وصیت،هر چی که میخواین حساب بکنید.هیچ وقت با کسی ازدواج نکنید که با شما تفاوت فرهنگی داره.من جنوبی چه گهی خوردم شمالی گرفتم.زنیکه به من میگفت پدرم صدها هکتار باغ و مزرعه داره و تو جنگل زمین داره،الان واسه عقد خواهرش از من دو تومن قرض گرفته.

بدترین گفتار، سخن دروغ است که چراغ آن بی فروغ است.

الان رفتم و تو اینترنت سرچ کردم و متوجه شدم به عملی که هسرم انجام داده میگن"تدلیس".این که در مورد ازدواج قبلیش چیزی به من نگفته و شناسنامه المثنی گرفته و در مورد سطح تحصیلات و شرایط مالی و خانوادگی و همین طور سنش بهم دروغ گفته.منتهای مراتب نمیدونم که میشه با اتکا به "تدلیس"طلاق گرفت یا خیر؟

لطفا منو راهنمایی بکنید.من مستاصل شدم و سردرگم.نمیدونم چی کار باید بکنم.

زندگی گه من

الان ساعت 2:10 نیمه شب هست و منی که همیشه نهایتا تا یازده شب میخوابم هنوز بیدارم و فکر میکنم.به تمام این روزها و لحظاتی که با سین چشم سبز داشتم فکر میکنم.من در این نزدیک به دو سالی که ازدواج کردم تنها و تنها دو دفعه رابطه جنسی با کسی غیر همسرم داشتم اونم از شدت نیاز بوده.کمتر مجردی میتونه درک بکنه این موضوع رو.همیشه تنها بودم شبها،بدون شام،بدون این که همسرم اصلا تو فکر من باشه.روز تولد من توی اولین سال ازدواجمون یادش رفت و بعدش هم اصلا یادش نیومد که نیومد.زن من مال روستایی بود که هیچ کس اصلا نمیدونه کجاست.بافریب و هزاران دروغ من و خانواده ام رو فریب داد.من هیچ وقت واسش شوهر بدی نبودم.هیچ کوتاهی نکردم.گذاشتمش درس بخونه و آداب معاشرت بهش یاد دادم.وقتی با من ازدواج کرد احترام و پرستیژی پیدا کرد.ولی هیچ وقت اون حداقل کارهایی رو که یه زن در قبال شوهرش باید انجام بده رو نداد.نه واسه من یه غذای درست و حسابی درست کرده تا الان،نه رابطه زناشوئی درست و حسابی.من به کی بگم یادم نمیاد آخرین بار کی برنامه داشتیم.کسی باورش نمیشه اصلا که یه زوج جوون هیچ رابطه ای با هم ندارن.منی که از گرما و شور جنسی و عاشقانه بی نظیر بودم شدم یه آدم داغون و خسته و سرد.حالا هی به من فحش بدین تو کامنتها،کی میدونه تو زندگی من چی میگذره.من یادم نمیاد کی زن من پیشم خوابیده.یادم ممیاد کی آخرین بار غذا درست کرده،یادم نمیاد کی آخرین بار جواب محبت من رو داده.من فقط دو بار خوابیدم.فقط دوبار از شدت نیاز و بدبختی،از بیچارگی.به کی بگم این حرفها رو.

تحمل این شرایط واسه من سخت شده.دندون من شکسته،زن من حاضر نیست از پولی که خودم شبانه روز زحمت میکشم به من بده تا برم درستش کنم.چند روزه که نمیتونم جز سوپ هیچی بخورم.حتی از روی محبت به من نمیگه ببینم دندونت رو.اصلا فراموشش شده.چند ماهه که من افسرده و خسته هستم.هیچ اهمیتی واسش نداره.فقط به فکر درس و پروژه و رنگ کردن موهاش هست.

مادربزرگ من در شرف مرگ بود،من نزدیک ششصدهزار تومن پول بیمارستان و اینا رو دادم و شب وقتی خسته و گریان اومدم خونه با من دعوا کرد که تو تنها نوه اش نیستی و بزار بچه هاش خرجش بکنن.حالا سه و دویست به برادرش قرض داده و دو تومن هم به خواهرش.بارها و بارها پول واسه خانواده اش واریز میکنه بدون این که به من بگه.

شمایی که منو کثیف میدونید،چی میدونید تو زندگی سگی من چی میگذره.من با امید و آرزوهایی ازدواج کردم و به هیچ کدومشون نرسیدم.کی میدونه من چقدر گریه کردم وقتی که فهمیدم زن من هفت سال عقد یه مرد دیگه بوده و به من نگفته و من بعد از ازدواج فهمیدم.کی میدونه من تا لحظه ای که آخوند خطبه عقد رو میخوند تازه فهمیدم که زنم یک سال و خرده ای ازم بزرگتره.من دردم رو به کی بگم.اونقدر این زن منو اذیت کرد،اون قدر به من دروغ گفته که هیچ کس باور نمیکنه.

راز، چیزی است که بقای آن در محافظت است و هلاک آن در افشاء

برشی از زندگی سگی اول:امروز به همسرم گفتم که من علاقه ای به شمال اومدن ندارم اما به خاطر تو میام.و آمار یه دختری رو درنیاوردم که واسه برادرش در نظر داشت.چون ازدواج برادرش به من ربطی نداره.به خاطر این دو موضوع و این که من زیاد کار میکنم از من ناراحته چند مسیج بلندبالا واسم نوشت که توشون به صراحت گفته بود که علاقه ای به زندگی مشترک با من نداره و دلش میخواد طلاق بگیره و امیدواره که با یه آدم دیگه ازدواج بکنه.

برشی از زندگی سگی دوم:چهار روز پیش با یه دختری توی یه پاساژی دوست شدم که نقاش بود.دیشب به من زنگ زد و تا تونست منو تحقیر کرد و منم یک کلمه حرف نزدم.به من میگفت مثل سگ دروغ میگی.تو کار نمیکنی و بیکاری.فکر کردی من خرم؟کدوم کاری هست که از صبح تا شب باشه و الخ... .خلاصه نمیدونم رو چه حسابی کلی به من بدوبیراه گفت و قطع کرد.

برشی از زندگی سگی سوم:هر چی بیشتر میگذره دعواهای بین من وسین چشم سبز کمتر میشه و در طرف مقابل هم عشق و علاقه ما کمتر میشه.نمیدونم کی ولی فکر میکنم یه روزی طلاق بگیریم.

از چه سبب؟ آیا از این‌که شما را دوست نمی‌دارم؟ خدا می‌داند!

من آدم مذهبی نیستم و به خاطرش هم فحش زیاد خوردم.اما همیشه مطالعات مذهبی داشتم و عاشق مذاهب بودم.در آیین مسیحیت داستان زیبایی وجود داره به این شکل که روزی عیسی مسیح(ع) از جایی میگذشتن که دید یهودیان میخوان زنی رو به جرم زنا سنگسار بکنن.عیسی سنگی رو برداشت و رو به مردم گفت که هر کدوم از شما که گناه کار نیست بیاد جلو و به این زن سنگ بزنه.طبعا هیچ کس شهامت جلو رفتن نداشت.چون همه گنه کار بودن و واقف به این مسئله.

نشد که بی دهن صدا کنم تو رو

صدای نخراشیده  چاووشی به طرز عجیبی زیبا هست.

خواهش عاجزانه

چرا به من فحش میدین؟لطفا به من توهین نکنید.من اون قدر در طول روز تحقیر میشم که واسم کافیه.اگر کثیف و آشغال هستم وبلاگ منو نخونید.من آدم بدبختی هستم که خوشبختی رو هیچ وقت تجربه نکردم.ازدواج کردم اما همسرم منو دوست نداره.شما نمیدونید تو زندگی من واقعا چی میگذره.خواهش میکنم به من فحش ندین.

زندگی گلی است که عشق شهد آن است.

زیباترین محبتها و به یاد ماندنی ترینشون محبتهای کوچیک هستن.قشنگ ترین چیزایی که از یک نفر میتونیم به یاد بیاریم نوع نگاهش هست و طرز نگاه کردن اون شخص هست.یکی از محبتهای خالصانه و بی ریا که هیچ وقت از ذهن آدمها پاک نمیشه اینه که وقتی خوابن روشون پتو بندازی.

اعتدال را در همه‌چیز رعایت کن، استشمام هوای تازه و نظافت و ورزش روزانه را فراموش مکن، سر را خنک و پا را گرم نگه‌دار.

سخن اول:خانم همکاری که در دو پست پایینی ازش حرف زدم و گوشواره پروانه ای داشت امروز برای دوست پسرش عکسی از خودش فرستاد که مربوط به اولین سالگرد ازدواجش بود.شوهرش واسش کیک خریده بود و ساعت و دستبند.همون عکس رو خانم واسه دوست پسرش فرستاد.از ناراحتی میخواستم گریه کنم.خود کار خیانت زشت و ناپسند است.اما وقتی زشت تر میشه که یه آدم خصوصی ترین لحظاتش،زیباترین حرفهاش،بهترین کارهاش و چیزایی که مربوط به زندگی زناشوئیش میشه رو با یکی دیگه شریک بکنه.اگر کسی میخواد خیانت بکنه لااقل تو خونه خودش این کار رو نکنه،لباسی رو نپوشه که همسرش با عشق واسش خریده،ادکلنی رو نزنه که همسرش واسش خریده.در حیوانی ترین امیال و غرایزمون باید حداقل حرمتها رو نگه داریم.

سخن دوم:تجربه گروه تلگرام موفق نبود به نظر من.توی وبلاگها همه از ترانه ها و کتابها و تابلوها حرف میزنن.من فکر میکردم میتونیم توی گروه اینا رو با هم به اشتراک بزاریم.اما دیدم نشد.شاید به زودی گروه رو پاک کنم.

سخن سوم:امروز بعد از مدتها فوتسال بازی کردم و بعد بازی اون قدر بالا آوردم که دیگه از دهنم خون بیرون میومد.نمیدونم چرا اینجوری شدم.