تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

آماده شدن برای دستگیری از پیران، و وفاداری نسبت به‌ دوستان و مهر ورزیدن به‌مردم، آرزوی من است.

 امیدوارم سال جدید سال خوبی باشه واسه کسایی که این وبلاگ رو میخونن.اینجا میخوام از اونایی که اسمشون تو ذهنم هست اسم ببرم و تشکر بکنم از همه شما دوستان عزیزم و در نهایت هم بگم که عاشق همتون هستم.

دندون

محمد

پریسان

مگهان

چوپان

دلقک

هولدن کالفیلد

فیل

خورشید

گلشن

خانوم ف

آنا

مهشید

رهگذر

ورونیکا

جلبک خاتون

سارا

آویشن

خاله ریزه

ماهی

مهدیس

لوچیا

ماتیلدا

هانیه

آذر

تیلوتیلو

خانوم میم

فرساد

مریم

ندا

نل

عقاید مجستیک آقای دکتر

مروارید

اوهام بانو

مینااااا

سامبادی

ایرانی

مهناز

سها

الی

اعظم46

خانومی

مانیا

بیضا

الهام

آیدا

آناد

مونا

کیمی آ

زن عاشق

چلچله شمالی

روزهای خوب

بهار

^_^

مروری بر سال نود و چهار مستراح

خوب حالا که به پایان سال گه 94 رسیدیم،میخوام خودم رو چس کنم و بهترین پستهایی رو که تو این سال گذاشتم رو اینجا بزارم دوباره که بخونید.شما دیگه به بزرگی خودتون ببخشید،به این کار من میگن:"خود عن پنداری"

آنچه از زندگی نمیدانید.


خیانت واژه ی تلخی ست ، حقیقتی زهرآگین ، فرود دشنه، پی در پی ، بر پیکره ی دوستت دارمها ، هرگز تبرئه ای نیست


































مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می‌ریزند و از آن غولی به وجود می‌آورند که نامش تقدیر است.

توی دعواهای زن و شوهری که در آستانه جدایی هستن بدترین چیزی که وجود داره شکستن ظرفها و فحش دادن ها و برخوردهای فیزیکی و توهین به خانواده طرف مقابل و به رخ کشیدن عیبهای طرف مقابل نیست.البته که همه اینها سخت و دردناک و تلخ هستن،اما جانکاه و جگرسوز ترین مسئله اون فکری هست که بعد از هر دعوا و بعد از تمام شدن همه این ماجراهای تلخ به سراغ آدم میاد.

تو یه روز بعدازظهری که تنهایی با خودت داری فکر میکنی که این همون مرد یا زنی بود که یه روزی عاشق من بود،این همونی بود که دستهای منو و سرانگشتهای منو میبوسید،این همونی بود که با هم تا صبح حرف میزدیم و من دست روی سینه هاش میکشیدم و عاشقانه دوستش داشتم،این همونی بود که نصفه شب از خواب بیدار میشدم و بهش نگاه میکردم.کجا رفتن اون همه حرفهای عاشقانه،اون احساس قشنگمون چی شد.و با طرح همه این سوالات توی ذهنت تصاویر و لبخندها از توی ذهنت میگذره.و با خودت میگی دیگه آدم به کی میتونه اعتماد بکنه.چی شد که همه اون داستانهای خوب عاقبتشون به اینجا ختم شد.

بشر به‌خوشبختی خیلی زود عادت می‌کند و چون خیلی زود عادت می‌کند، خیلی زود هم فراموش می‌کند که خوشبخت است

سرم گیج میره و بی حس هستم.به تلویزیون خیره شدم که داره به طور مستقیم خبر دستگیری صلاح عبدالسلام مظنون حملات تروریستی پاریس رو به طور زنده پخش میکنه.یه سیگار توی دستم دارم آروم دود میکنم،سین چشم سبز پست سر هم حرفهای ضدونقیض تو تلگرام میفرسته که همه بی جواب میمونن و توی سرم دارم به واقعیت مجازی فکر میکنم و به این که آینده بشریت توی واقعیت مجازی خلاصه میشه.یه خلسه طولانی و یه زندگی لبریز از عشق و سکس ارمغان این خواب طولانیه.

بـی خـبر رفـت و دگـر از او نـیامـد نـامـه ای نـه ، کـلامی نـه ، پـیامی نـه

به خاطر یک سری محدودیت های امنیتی مسخره اعمال شده توسط تلگرام امکان ساخت گروه تلگرامی برای من وجود نداره.دوستان یا خودشون گروه بسازن.یا یه ‍‍‍‍پیشنهاد دیگه بدن.

آنچه را ما به ‌نام مرگ می‌خوانیم یک زندگی است که هنوز نتوانسته‌ایم چگونگی آن را بفهمیم.

پنج شنبه آخر سال هست.یادی بکنیم از همه عزیزان و دوستان و آشنایانی که امسال از دست دادیم.

امسال سال خیلی بدی بود.مادربزرگ منم فوت شد تو این سال.آدمهای خیلی خوبی فوت شدن و از دستشون دادیم.یاد و خاطره همشون گرامی باشه.


جوانان نباید افسرده‌دل بلکه خوشحال و مسرور باشند. نسل جوان باید چشمهٔ شادی و شعف باشد.

من باید برم موهام رو اصلاح کنم،ریشم رو بتراشم،پیرهن سفید با جوراب مشکی و کفشای ساق دار بخرم.ولی کونم اون قدر گشاده که از ظهر زیر پتو فقط دارم سیگار میکشم.

فرزند ، هر طور دلت می خواهد بخور ، امّا آن طور که مردم می پسندند بپوش

چیزی رو که هیچ وقت درک نکردم این رستوران های اروپایی هستن که به اندازه چس مثقال غذا تو بشقاب میزارن و میندازن جلو مشتری.

در حوضی که ماهی نیست، قورباغه سپهسالار است

توی یکی  از شبکه ها داره نشون میده که به عده دانشمند دارن قورباغه های یه برکه کوچیک رو توی یه منطقه دورافتاده که نزدیک پونزده تا میشن از آب در میارن و وزن میکنن و اندازه گیری میکنن و پوستشون رو بررسی میکنن و بهشون فرستنده های خیلی کوچیک وصل میکنن که همیشه مراقب سلامتیشون باشن و چند کیلومتر اونورتر توی یه برکه دیگه رها میکنن.

به من مربوط نیست و شاید هم درست نباشه و گفتنش بی معنی باشه ولی عصبی میشن،طپش قلب میگیرم،اعصابم کیری میشه وقتی میبینم هزاران کودک بی پناه تو مرزهای مقدونیه و تو سوریه و عراق و افغانستان و فلسطین و افریقا و جاهای دیگه جونشون رو به خاطر کمبود امکانات و جنگ از دست میدن اونوقت چندتا دانشمند دغدغه قورباغه ها رو دارن.

چه باید کرد: ای انسانها؟ باید رنج بریم، لب فرو بندیم. ستایش کنیم، امیدوار باشیم و بمیریم

پسر خاله من تعریف میکرد که خواب دیدم "بالی خان"با ماشین اومده و مادر و خواهر منو برده،بعد اومده سر کوچمون زنم رو هم برده،در همون حین مادر من بهش گفت خوب میگفتی بیاد خاله ات رو هم با خودش ببره.


پانوشت:بالی خان یه بابایی بود تو سریال حریم سلطان که بین خانمهای خانواده ما محبوبیتی عجیب داره و گمان کنم خیلی ها دوستش دارن.