تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

گروه تلگرام

گروه تلگرام تموم شد و رفت.همیشه به همتون فکر میکنم دوستای خوبم.

افراد شجاع و باشخصیت همیشه از نظر دیگران گمراه‌کننده و فاسد هستند.

کوتاه سخن اول:نمیدونم قبلا گفتم یا نه؟ولی خیلی ناراحت هستم از این که ما ایرانی ها هیچ خرده فرهنگی نداریم.

کوتاه سخن دوم:یادم میاد چند باری با دوستان بحث این بود که اگه حیوون بودین دوست داشتین چه حیوونی باشین و هر کسی به فراخور خودش شیر و پلنگ و خرس و ... رو انتخاب میکرد و امروز من فهمیدم که چی میخوام بشم.من میخوام زنبور عسل بشم.اما نه زنبور کارگر ماده که تمام عمر مشغول کار هست و نه زنبور ملکه که تمام عمر باید درد زایمان رو تحمل بکنه،بلکه زنبور نری که کاری جز جفت گیری با زنبور ملکه نداره و مفت میخوره و میخوابه.

کوتاه سخن سوم:شاید مشکلی در کودکی داشتم و این در من نهادینه شده اما واقعا از این که فراموش بشم میترسم.و الان متوجه این موضوع شدم که چرا با هر دختری دوست میشم واسش هدیه میخرم،میترسم از این که وقتی کات کردیم منو فراموش بکنه.اینم یه نوع ترس احمقانه هست.

کوتاه سخن چهارم:فروردین ماهی هست که بسیار سخت میگذره و بدترین ماه هست از لحاظ مالی.

کوتاه سخن پنجم:چرا تو انستاگرام همه چیز رنگی رنگی و زیبا هست؟پس زندگی واقعی کجاست؟

کوتاه سخن ششم:دیگه چیزی یادم نمیاد،یادم اومد میاد مینویسم.

کوتاه سخن هفتم:قربون همتون.


در طبیعت و اخلاق انسانی هیچ ضعف و انحرافی نیست که با تعلیم و تربیت مناسب اصلاح‌پذیر نباشد

میگم یه وقت بد نباشه من پستهام همه مودبانه و بدون حرفهای بد شده.

به خدا تکیه کن و مطمئن باش زیر سایهٔ خدا دوستان زیادی پیدا می‌کنی

متاسفانه کمی دیر به این نتیجه رسیدم.اما از این به بعد دیگه منت هیچ دختری رو نمیکشم،دیگه هیچ وقت کوتاه نمیام و هیچ وقت دیگه ناز نمیکشم.

دوستی با دخترهای زیادی داشتم.از هر نوع خانواده و تحصیلات و شهرهای مختلف و الان فهمیدم که نباید دیگه کوتاه اومد.همیشه اینو سرلوحه خودم قرار میدم:"خوبی که از حد بگذرد نادان خیال بد کند".

خوب بودن و محبت و خرج کردن بی حد و حصر و صداقت و راستگویی و تعهد و وفاداری حماقت محض است و لاغیر،چه در ازدواج و چه در هر نوع رابطه دوستی.

والسلام.

آدم‌ها زن و شوهر و دوست‌دختر و دوست‌پسر می‌گیرند، برای این‌که به خودشان اجازه ندهند تا بیش از حد عجیب و غریب شوند

ساعت 6 صبح

من دارم میرم سرکار

اما فکرم مشغول اینه که ما پسرا چرا دوست دخترهامون رو که چند وقتی باهاشون بودیم و خوب و خوش بودیم رو ول میکنیم و میریم با کسی ازدواج میکنیم که هیچ شناختی روش نداریم.

این شهر تا همیشه بوی ما رو میده بیرونمون نمی کنه چون توی ما رو دیده

دیروز دم تاتر شهر یه کاری داشتم که باید انجام میدادم و اصلا توی مود این نبودم که برم دنبال کسی یا بخوام با کسی آشنا بشم.در اثنای منتظر بودن برای تحویل امانتی ام بودم که توی ولوله گیتار زن ها و سروصدای دخترها با همخوانی ترانه حمید صفت چهره زیبایی منو به خودش جذب کرد و علی الظاهر که اونم بی میل نبود.از سرم افتاد و داشتم میرفتم خونه که پشیمون شدم و برگشتم و رفتم کنارش نشستم و باهاش دوست شدم.از من 8 سال بزرگتر بود و طنز تلخ ماجرا از جایی شروع میشه که دقیقا هم استانی و هم زبون و همشهری "سین چشم سبز" بود،ولی مگه مهمه؟؟؟همین که یه نفر باشه نه از پشت مانیتور و موبایل و مجازی،یک نفر که واقعی باشه و بتونی دستاش رو لمس کنی کافیه.حال 8 سال از من بزرگتر باشه یا که 18 سال.

القصه امروز هم بیرون رفتیم و موقع شام من به سرم زد که ببرمش رستوران ولیمه سر چهاراه امیراکرم.اونجا رو به یاد آوردم که اولین بار بی پول و تنها و غریب روز اولی که اومدم تهران رفتم اونجا و حالا بعد از چند سال همه چیز تغییر کرده بود و من دوباره همون جا بودم و  جالب این که دقیقا روی همون صندلی نشسته بودم.

با خودم گفتم که کی میدونه که آخرش چی میشه.زندگی همیشه غیرقابل پیش بینی هست.شام خوردیم،دست دادیم و رفتیم دنبال زندگی هامون.

من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی‌کند.

دوستان عزیزم علی الظاهر همین طور که داره پیش میره باید یه گروه تشکیل بدیم به اسم:"وبلاگ نویسان متاهل شکست خورده" یا "وبلاگ نویسان در آستانه طلاق"  یا"وبلاگ نویسان بیچاره و درمانده در زندگی زناشوئی" .

واقعا داره چی میشه؟چرا همه اینجوری شدیم؟

اگر ما به معایب کوچک خود اعتراف می‌کنیم برای آن است که به طرف مقابل خود بفهمانیم که از معایب بزرگتر بری هستیم.

اعتراف میکنم در مقطعی از زمان و در گذشته از اوناش بودم که بعد از اتمام صحبت تلفنی با دوست دخترم خیلی لوس و یخ میگفتم تو اول قطع کن،من قطع نمیکنم.

اعتراف میکنم با موی پر از ژل و سبیل فابریک که شبیه مخمل خونه مادربزرگه بودم فکر میکردم خیلی جذابم و دختربازی میکردم.

اعتراف میکنم تو شبای سرد زمستون و زیر برف و بارون ساعتها پای تلفن عمومی بودم و زر مفت میزدم.

هر کاری هر چقدر هم خز و غیرمعقول تو دوره خودش باید انجام بشه و گرنه همیشه رو ک*ن آدم میمونه.


گل را میتوان زیر پا لِه کرد، ولی بوی عطر آن در فضا را نمی‌توان کشت

من برگشتم.

دلتنگی و دوری از وبلاگ برای من نیست.دیگه مودبانه تر مینویسم.

ولی خداییش هر چیزی هم که بی ادبی مینوشتم درون مایه ای پندآموز داشت.

و در نهایت عاشق همتون هستم.

از سخت ترین درس‌های زندگی این است که آدمی یاد بگیرد چگونه بگوید خداحافظ.

با فیلتر شدن این وبلاگ بنده حقیر فدوی امت هم به آخر خط وبلاگ نویسی رسیدم.دوباره برمیگردم،اما نمیدونم کی و چه زمانی.اما چیزی که مطمئن هستم دیگه  توی این وبلاگ هیچ چیزی نمینویسم.

وبلاگ رو حذف نمیکنم تا نوشته هام چونان طوماری سرگردان درون یک بطری تو دریای اینترنت به جا بمونه ازم.

از دوستان خوبم چی بگم که گفتنی خیلی دارم. آدمهای خیلی خوبی این وبلاگ رو میخوندن و این همیشه باعث افتخار من بود که با نوشته هام تو قلبشون جایی داشتم.دلم واسه همه تنگ میشه،چه اونایی که تو پیام خصوصی بهم فحش میدادن و چه اونایی که همیشه نسبت به من لطف داشتن.باور نمیکنم که منم دارم تبدیل میشم به آدمی که دیگه هیچ کس ازش یاد نمیکنه.

وقتش رسیده که با بزرگترین ترس زندگیم روبرو بشم،ترس فراموش شدن.

زندگی من این روزها اون قدری به هم ریخته و نامنظم شده که فقط باید واسه سامان دهی و سازمان یافتن خودم تلاش بکنم.من و"سین چشم سبز" هم دیر یا زود طلاق میگیریم.

دیگه حرفی واسه گفتن نمونده.قسمت نظرات رو باز میزارم واسه همیشه.فقط بچه های خوبی باشین و حرف بد نزنین.

دوستون دارم.قربون همتون.

تراویس بیکل.

11 فروردین 1395