تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

آهنگ لالایی زند وکیلی قشنگه.

امروز متوجه شدیم که یکی از دوستان خوب و خوش طینت و واقعا آقا سرطان خیلی پیشرفته داره.ناراحتیم از این بیشتره که میبینیم پسر خیلی کوچکی داره

اگر قراره که بمیره کاش من به جاش بمیرم.من یه عوضی بدذات و منحرف هستم  که هیچ جز مادرم از مرگم ناراحت نمیشه.

مرد آزاده حق دارد غمناک شود اگر روز خود را بدون انجام دادن کاری شایسته و مفید به سر برده باشد.

امروز وقتی داشتم برمیگشتم خونه توی تاکسی به یه مسیری رسیدیم که درختهای زیادی بود و همشون یه گلهای کوچیکی داشتن که توی فضا پخش شده بودن وداشتن مثل برف از آسمون به زمین میریختن و سولوی گیتار دیوید گیلمور هم تو تاکسی داشت پخش میشد که یهو یه ماشین محکم به ما زد.هیچیمون نشد و پیاده شدم و کرایه رو دادم و رفتم و به این فکر میکردم که اگر سرعتش بیشتر بود،اگر ما کمی موقعیتمون فرق میکرد و اگر هزار اتفاق دیگه مثل یه پازل کنار هم قرار میگرفت من الان اینجا نبودم

روزها به بطالت و بی هدفی و پوچ میگذره.میرم سرکار و میام خونه و میخوابم و فردا همین آش و کاسه و هر روز پرونده های بیشتری تو دادگاه و کلانتری واسم تشکیل میشه.خودم رو سپردم به جریان زندگی تا ببینم چی میشه.

یه غده تو کمرم هست که چند سال پیش تو خدمت متوجهش شدم.الان که چند سال گذشته هی داره بزرگتر میشه و عجیب بعضی روزها درد میکنه.نمیدونم خطرناکه یا نه.ولی مهم نیست.اگر هم بمیرم دیگه واسم اهمیتی نداره.من دیگه کاری تو این دنیا ندارم.نه دوستی دارم که واسم گریه بکنه و نه همسری که دوستم داشته باشه و نه کودکی که ازم به یادگار بمونه و نام خانوادگی من رو روی خودش داشته باشه.فقط دلم واسه مادرم میسوزه.

تو این قسمت آخری شهرزاد وقتی که بزرگ آقا یه ویلون به شیرین میده،حرف قشنگی شیرین بهش میزنه .با گریه به پدرش میگه که حال من با این چیزا خوب نمیشه.معنی این حرفش رو من با تمام وجودم فهمیدم.همه چیزایی که واسه عیاشی و خوشگذرونی واسه یه مرد لازمه تو زندگی من تقریبا هست.اما چه کنم که حال من خوب نمیشه.حال من با این چیزا خوب نمیشه.


برای کیمی آ ی نازنین

خیلی دلم میخواست یه روزی از نزدیک ببینمش و دستاش رو روی صورتم حس کنم و چشمهاش رو ببوسم.ولی لعنت به من که هیچ وقت نتونستم جلوی بارش افکار احمقانه رو بگیرم.چه اهمیتی داره کجا زندگی میکنه،چند سال داره و چه قیافه ای داره.فقط دلم میخواد بنویسه و بخونم.

باز هم "کیمی آ" ی دوست داشتنی و خوب و مهربون و هنرمند یه پست زیباگذاشت که منو دیوونه خودش کرد.

http://yeghatre-harf.blogsky.com/1395/02/03/post-77/63-هذیون

اولین انسانی که به جای سنگ فوحشی را پرتاب کرد بنیان‌گذار تمدن بود.

باز هم حادثه ای عجیب و بسیار دلخراش باعث شد تا من گریه کنم از ته دلم و به خودم  بگم که ما انسانها از حیوون هم پست تر هستیم.

داستان کودک نازنین افغانستانی رو شاید شنیده باشین.برای من جای تعجب داره که چطور یه نووجون یه دختر خردسال رو میدزده و بهش تجاوز میکنه و بعد به شکل بی رحمانه ای میکشه و در اسید میسوزونه.هر کدوم از این کارها از یه انسان بر نمی آد.آدم ربایی،تجاوز،قتل و سوزوندن یه جسد پاک و بی گناه و خردسال در اسید.

چطور آخه؟یکی بیاد به من توضیح بده.این جنایات بی رحمانه از هیچ کس برنمیاد،چطور یه پسر نوجوون تونسته همه این کارها رو بکنه؟