تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

تو این دنیایه بی درو پیکر دنباله تیکه ی گمه پازلیم

سخن اول:چشمه ذوق و شوق نوشتنم خشک شده.

سخن دوم:نوشتن من توی این وبلاگ با تنها بودن من رابطه مستقیم داره.

سخن سوم:با "میم خوش عکس" به پایان راه رسیدم و دلم واسه صدای دورگه اش تنگ میشه.افسوس که من آدم سابق نمیشم.

سخن چهارم:هر چقدر هم پوست کلفت و خر باشه یه آدم مثل من،باز هم طلاق و مسائل پیرامونش  که به وجود میاد تمام شخصیت و جهان بینی آدم رو عوض میکنه.

سخن پنجم:من اگه دختر بودم هیچ وقت با پسرهایی که پاتوقشون کافه ها و خیابان انقلاب و تاتر شهر و ایناست رفیق نمیشدم.

سخن ششم:نمیدونم چرا صبح ها خواب میمونم و به موقع به کار نمیرسم.

سخن هفتم:برادرم به من میگه که"دله" شدی.

سخن هشتم:با یه همکار نشسته بودیم و غذا میخوردیم که یه خانمی رد شد و همکارم گفت که اگه این پا بده من میکنمش،منم بهش گفتم که ولی من حاضرم پونصدهزار تومن بدم فقط واسه این که بتونم نیم ساعت بوی موهاش رو استشمام کنم و سر شونه هاش رو ببوسم و انگشتام رو  روی رگ های سبز پشت دستش بکشم و موهای پشت گردنش رو  ببوسم.چشماش گرد شد و گفت تو حالت خیلی خرابه.

سخن نهم:هیچ وقت به یه مرد نگین که من گرسنه هستم چون اولین چیزی که توی ذهنش میاد اینه که بیا اینو بخور و اگر به زبون نیاره توی دلش میگه و دیگه این که نگین کمرتون درد میکنه چون باز هم توی ذهنش میاد که صابونت رو عوض کن.شاید همه مردها اینجوری نباشن ولی من که اینجوریم.

سخن دهم:قربون همتون.

نظرات 13 + ارسال نظر
خصوصی نویس یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 10:40 ب.ظ

منم دخترا رو می بینم به همون چیزایی که تو فکر کردی فکررمیکنم.

مرسی

نازنین یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 11:46 ب.ظ

یادته قبلن بهت گفتم تو خیلی شبیه دوس پسر منی؟
اونم دقیقن یکی از وصایاش به من این بود که هیچ وخت به یه پسر نگو چی بخورم یا کجا بشینم!
:)))

اوه اوه.اون کجا بشینم رو یادم رفته بود.خوب اومدی اینو

نل دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:22 ق.ظ

درباره سخن هشتم
خانم(اسمشو میزارم ایکس) از قبل دیده بودی؟بهش فکر کرده بودی؟ یا همینجوری تصورت نسبت به یک خانم اینجوری بود و شخصش برات مهم نبود؟
مثلا اگ خانم ایگرگ هم ازکنارتون میرفت همین حرفو میزدی؟(تیپ خانم ایکس و ایگرگ یکی باشه مثلا)

شخص خاصی بود

. دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:36 ق.ظ

چه رمانتیک
بدون 500 هم می ارزه
شایدم بیشتر لذت داره

شاید هم بیشتر

فاطمه دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:06 ق.ظ

چرا با یه روانشناس یا مشاور صحبت نمی کنید؟ درسته هزینه مالی داره اما شاید زودتر با همه چیز کنار اومدید یا براتون حل شد...

وقتی یه همچین مطلبی میخونم میگم چقدر نویسنده بی ادبه البته ببخشیدا

ببخشید بی ادبم

مرضیه دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:08 ق.ظ

البته که ماجرای صابون رو نفهمیدم ولی من چیز دیگه ای به ذهنم میاد و هیچ وقتم به هیچ آقایی نمیگم کمرم یا هیچ کجای دیگه م درد می کنه.

کار خوبی میکنی

دلقک دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:11 ق.ظ http://jokker.blogfa.com

چشمه ذوق و شوق نوشتن رو خوب اومدی :)))))))))))

قربونت.تو که از من بدت میاد

مینا دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:24 ب.ظ

همین دیگه! چیزی ندارم بگم

مرسی

خانومی دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:37 ب.ظ http://maaan.blog.ir

سخن پنجمت رو متوجه نشدم ، به نظرم آوایی که زیاد کافه میرن از اون ایی که نمیرن خیلی باحال تر و جالب ترن!

شهرزاد دوشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 07:33 ب.ظ

بسی خندیدم ... خدا حفظ کنه شما اقایونو کلا ذهنتون حول و محور یچی میچرخه ... پاینده باشید ...

زنده باشید

فاطمه سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 12:25 ق.ظ http://life-me.blogsky.com/

سخن نهم: بعضی از ما دخترا واقعا از این ذهنیات شما بی اطلاعیم. یعنی واقعا نمیدونیم چی میگذره اون تو! البته بنده بواسطه سوتی ها فراوان در این زمینه همیشه حواسم هست دیگه!

آفرین به تو

الف.واو سه‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 10:49 ق.ظ http://www.havabanoo.blogsky.com

هاها
منو یاد یک نفر انداختید عمیقا...
بعد از شناختن ایشون متوجه شدم همه پسرها بی ادبند و همه شون اول از همه اینا به ذهنشون میرسه....حتی اگه به رو نیارند:D

یاد کی انداختم تو رو؟؟؟

روزهای خوب چهارشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 09:56 ب.ظ

اوه اوه من گشنمه نوک زبونمه تا گفتی رفتم تو فکر که سرکار جلو کیا گفتم
خیلی خوبه که انقد رمانتیکی
واقعا انقد رمنسی ؟
این چیزارو تو فیلما دیدم به شخصه

هر چی سرم میاد از این رمانتیک بودنم هست

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد