اگه فقط یک روز،فقط یک روز از زندگیم مونده باشه دست دلم رو میگیرم و از ایران میرم.این بمونه بین من و شما،من آخرش از ایران میرم.نمیدونم کی و چه زمانی و چطور ولی میرم.
تراویس بیکل
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1395 ساعت 09:13 ب.ظ
سلااام دووست.... چقدر خوشحالم که دوباره برگشتی....بعضی ها باید باشن .... جای خالیشون با هیچ چیزی پر نمیشه..... در مورد این پُست یه چیزی رو که خودم بهش رسیدم میخوام بهت بگم..... گفتی حتی اگه یه روز هم از زندگیت مونده دست دلت رو می گیری و از اینجا میبریش..... بعضی کارها باید در زمان خودش انجام بشه...... مثلا مهاجرت..... تا سن خاصی منطقیه بعد از اون حتی اگه شرایطش هم جور بشه دیگه دست و دل ادم بهش نمیره...... مثل قضیه ی خو کردن به زندان برای زندانی..... ای کاش بتونم منظورم رو درست بهت برسونم..... من خودم زمانی زحمت زیادی کشیدم برای انجام کارهام و رفتن از اینجا... در میانه ی راه بنا به اتفاقاتی دیگه شرایط رفتن رو نداشتم..... سالها گذشت و حالا...... با اینکه هنوز میدونم این بهترین کاره به تنگنای اینجا خو گرفتم..... با وجود مشقتهاش..... نه اینکه راضی باشم تن دادن به بعضی تغییرها توان بالایی می طلبه.....واقعا باید جوون بود برای انجامش تو هم تا جوونی و پر از توانایی عملی کردن همه ی غیر ممکنها..... برای رسیدن به خواسته ات برنامه ریزی کن و با قدمهای کوچیک حتی.....شروعش کن... هر چی زمان بگذره ازش دورتر میشی تراویس..... یه جایی می گفت برای رسیدن به خواسته ها و ارزوهاتون بجنگید و تلاش کنید....وگرنه زندگی مجبورتون می کنه چیزهایی که هست و دارید رو دوست داشته باشید.....
آن خانه قشنگ است ولی خانه ما نیست ( با تلخیص)
خونه ما هم میشه
دوست مقیم فرنگ هم خوبه تو هر جا باشی عزیزی
قربونت.اونجا اگه رفتم شماها هم پاتوق دارین.میتونین بیایین
من هم میرم. اما نه برای زندگی. برنامه دارم برای سفر به نقاط مختلف دنیا.
خیلی هم خوب و عالی
سلااام دووست....
چقدر خوشحالم که دوباره برگشتی....بعضی ها باید باشن .... جای خالیشون با هیچ چیزی پر نمیشه.....
در مورد این پُست یه چیزی رو که خودم بهش رسیدم میخوام بهت بگم..... گفتی حتی اگه یه روز هم از زندگیت مونده دست دلت رو می گیری و از اینجا میبریش.....
بعضی کارها باید در زمان خودش انجام بشه...... مثلا مهاجرت..... تا سن خاصی منطقیه بعد از اون حتی اگه شرایطش هم جور بشه دیگه دست و دل ادم بهش نمیره...... مثل قضیه ی خو کردن به زندان برای زندانی.....
ای کاش بتونم منظورم رو درست بهت برسونم.....
من خودم زمانی زحمت زیادی کشیدم برای انجام کارهام و رفتن از اینجا...
در میانه ی راه بنا به اتفاقاتی دیگه شرایط رفتن رو نداشتم..... سالها گذشت و حالا...... با اینکه هنوز میدونم این بهترین کاره به تنگنای اینجا خو گرفتم..... با وجود مشقتهاش..... نه اینکه راضی باشم
تن دادن به بعضی تغییرها توان بالایی می طلبه.....واقعا باید جوون بود برای انجامش
تو هم تا جوونی و پر از توانایی عملی کردن همه ی غیر ممکنها..... برای رسیدن به خواسته ات برنامه ریزی کن و با قدمهای کوچیک حتی.....شروعش کن...
هر چی زمان بگذره ازش دورتر میشی تراویس.....
یه جایی می گفت برای رسیدن به خواسته ها و ارزوهاتون بجنگید و تلاش کنید....وگرنه زندگی مجبورتون می کنه چیزهایی که هست و دارید رو دوست داشته باشید.....
سلام کتی مهربون
جواب حرفات خیلی طولانی میشه.به موقعش بهت میگم
مرسی مهربون
می تو
قربونت
تراویس من چند روز وبلاگ شما رو نمی تونستم وارد بشم، فکر کردم برایی همیشه رفتین ناراحت شدم، خوشحالم اینجا بازم فعاله، رفتین خارج بازم بنویسین
من هیچ وقت دست از نوشتن نمیکشم.دعا کن من بتونم برم خارج.