تو جریان فرار از شوروی به این سمت ، یکی از فامیل های خیلی دور پدر بزرگش موقعی که بچه بودن از اونور میخواستن بیان اینور . گویا تو راه دیدن یه مادر بچه به بغل بوده و یکهو بچشو میزاره وسط راه و میاد اینور . نمیدونم به چه درجه ای خسنگی یا ب طاقتی یا استیصال رسیده بود که اینطور ول کرده بچشو .. همسایه مادربزرگمم از اونور امده ست . میگفت مادرم صابون رو ذوب میکرد طلاهامون رو مزاشت توش .
طفلک بیچاره. دنیا گاهی وقتا خیلی بی رحم می شه. آدم ها ازاون بی رحم تر. به نظر من که داعشی ها یک مشت سادیسمی هستن و بس.
تو اخبار دیدی این خانمو؟؟
عایا بچه ی معلولش دختر بوده؟؟
آره فکر کنم.نمیدونم والا.شاید
فکر کنم اگه پدر میشدی ، ازون پدرای خیلی خوب میشدی ...
فدات مهربون
تو جریان فرار از شوروی به این سمت ، یکی از فامیل های خیلی دور پدر بزرگش موقعی که بچه بودن از اونور میخواستن بیان اینور . گویا تو راه دیدن یه مادر بچه به بغل بوده و یکهو بچشو میزاره وسط راه و میاد اینور . نمیدونم به چه درجه ای خسنگی یا ب طاقتی یا استیصال رسیده بود که اینطور ول کرده بچشو ..
همسایه مادربزرگمم از اونور امده ست . میگفت مادرم صابون رو ذوب میکرد طلاهامون رو مزاشت توش .
اینو منم شنیدم داغون شدم
ینی طرف با خودش گفته اون یکیو بزارم ۳ تا بچه مو نجات بدم. دو دو تا چار تا تو عشق مادری .چقدر سخت. انگار خدا حوصله نداره