تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

میم مو فرفری

دیروز "میم مو فرفری" رو دیدم.دوستی که چند ساله میشناسمش و قدیمی هست.شل و سفت میشه همیشه دوستی ما.بگیر و نگیر داریم.رفته بود توی یه کار جدید و راضی بود.خوبیش اینه که همیشه منو دوست داره.بعضی دوستها همیشه با آدم مهربون هستن.میم مو فرفری هم از اوناست.

آنچه از مالَت رفت و تو را پند آموخت، از دستت نشُد و نسوخت.

با "ف بداخلاق"،از کشور دوست و همسایه به جایی نرسیدم از بس که بداخلاقه.ولی در عوضش امشب با"گ گندمگون"بیرون بودم.احساس میکنم خیلی دوستش دارم.فقط یه بدی داره و اونم این که بچه بالاشهره،یعنی خیلی بالاست و خیلی هم وضع مادی و مالیش خوبه.خوشش باشه.من که از اول نمیدونستم اینقدر پولداره و واسم هم مهم نیست،ولی همین پولدار بودن ممکنه باعث بشه که نتونیم به جایی برسیم.باید دید چی میشه.

خوشبختی نامه ای نیست که یک روز،نامه رسانی،زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دست های منتظر تو بسپارد.

در مورد مفهوم خوشبختی زیاد فکر کردم و هیچ وقت به هیچ نتیجه ای هم نرسیدم که یعنی چی خوشبختی؟و خوشبختی چی هست؟

الان که خیلی زیاد زندگیم تغییر کرده تازه دارم متوجه خیلی از چیزها میشم.و چشمهام به روی خیلی چیزا باز شده.خوشبختی یعنی همین لحظه ای که دارم به راحتی زندگی میکنم،یعنی همین که بدون بیماری و رنج مریض داشتن زندگی میکنم،یعنی که خیلی راحت میتونم هر چی میخوام بخورم و چند جفت کفش و پیراهن دارم.ممکنه بعضی ها بگن نباید به کم قانع بود و باید بلندپرواز بود و دید وسیعی داشت.ولی واسه من همین که همه اطرافیانم پول دارن و بدنشون سالم هست خودش خوشبختی هست.خوشبختی "تری سام" با دو تا بور و سبزه نیست،خوشبختی ماشین آخرین و خونه و ویلای خیلی خوب نیست.نمیگم اونا بده،خیلی هم خوب هستن ولی خوشبختی نیستن.لااقل واسه من نیستن.

من همین که شغل خوبی دارم و خانواده ام در سلامت هستن و میتونم با ماشین خودم برم میدون سمت امام حسین و چند سیخ جگر بخورم و بعدش سیگار بکشم یعنی خوشبختی.

چو در کابل این داستان فاش گشت / سر مرزبان پر ز پرخاش گشت

تو این مدتی که از تجربیات ناب آشناییم حرف نمیزدم نه که بیکار باشم که رکود برای من مرگِ و سخت مشغول آزمون و خطا و پیدا کردن تیکه گم پازل زندگیم بودم.با دختری آشنا شدم که اسمش رو میزارم"ف بداخلاق" و از اهالی کشور دوست و برادر افغانستان هست.اون قدر این دختر رو دوست دارم که حاضرم همه زندگیم رو ول کنم و سی سال بعدی زندگیم رو یه معلم باشم توی یکی از قصبه های پغمان.

دلم میخواد هر صبح وقتی چشم باز میکنم صورت ماهش رو ببینم و اون لپ هاش که چال میشن با خنده هایی که اونقدر کم هستن که انگار فخر میفروشن به زمین و آسمون.

این پرسش همیشه برایم وجود دارد که چگونه انسان‌ها می‌توانند، با تحقیرِ دیگران احساسِ بزرگی کنند.

مطلبی از باب ارادتم و انتقادم نسبت به برخی از وبلاگ نویس ها میخوام عرض می کنم که اگر مثلا سی چهل نفر خواننده ثابت دارین دلیل بر این نمیشه که توهم نویسنده بودن یا فیلسوف بودن بردارین و نسخه های جهانشمول برای همه امراض روحی بشری تجویز بکنید و یا این که فکر بکنید سلبریتی هستین و خبری هست.

بعضی ها توی وبلاگشون چنان حکمرانی میکنن که انگار ملک سلیمان نبی هست وبلاگشون و خودشون هم شهنشاه،چنان غرق توهم شدن که فکر میکنن ارنست همینگوی یا زیگموند فروید هستن.و هر کس کمی خلاف نظرشون چیزی میگن چنان جواب تند و تیزی بهش میدن که انگار اون بنده خدا گناه کبیره کرده که نظر داده.

دوست عزیز،برادر و خواهر محترم وبلاگ نویس متوهم نباش.

و حالا نکته دوم رو به شما خواننده های وبلاگ ها میگم،اینقدر پر و بال به وبلاگ نویس ها ندین.اکثر وبلاگ نویس ها یا خالی بند هستن یا دروغگو و هیچ کس هم شبیه نوشته هاش نیست.هیچ کسی رو الکی بالا نبرن.هیچ وبلاگ نویسی خاص نیست.

کانال موسیقی

دوستان کانال تلگرام رو دیشب درست کردم.کاناله و کسی نمیتونه چت بکنه و چیزی بنویسه.فقط و فقط ترانه و موسیقی میزارم.عضو بشین و اگر هم دوست داشتین ترانه درخواستی هم داریم.

قربون همتون

راز موفقیت در زندگی این است که برای استفاده از فرصتِ به‌دست آمده، کاملأ آماده باشد.

توی چند قسمت از برنامه خندوانه دیدم که مهموناش در مورد موفقیت در زندگی صحبت میکنن که حرفهای خیلی قشنگی هم میزدن.مثل حافظ ناظری که برین اگه فرصتش رو دارین از آپارات ببینید.همه افراد موفق متفق القول هستن که موفقیت قفلی است که کلید اون پشتکار و تلاش هست.تا اینجای کار درست بود.اما شما دختر خانمی رو از یکی از روستاهای میناب یا سراوان یا حومه آبدانان یا بهمنشیر یا گیوی یا مناطق محروم در نظر بگیرید،این دختر خانم عزیز که اسیر خانواده و محیط و فقر و محرومیت هست چطور باید موفق بشه؟رسالت این دختر اینه که در سنین پایین ازدواج بکنه و بچه دار بشه و بچه بزرگ بکنه.یا در همین مناطق یه پسر رو در نظر بگیرین،بدون کار،بدون پول،چطور میخواد موفق بشه؟؟تلاش،پشتکار و زحمت برای موفقیت واقعا جواب نمیده در این محیط ها.

نکته بعدی اینه که شانس و خوش اقبالی نقش مهمی در موفقیت یه آدم داره.خود من پتج سال پیش پول یه نخ سیگار نداشتم،بلند شدم اومدم تهران،اما خوش شانس بودم و اقبال خوبی داشتم که تونستم توی زندگیم موفق بشم.هزاران جوون از من لایق تر و بیکار توی اجتماع وجود داره،منتهای مراتب من خوش شانس تر بودم.درسته که زحمت کشیدم،ولی خیلی ها زحمت میکشن توی زندگیشون،خیلی ها مثل سگ کار میکنن ولی به هیچ جایی هم نمیرسن

اگر کودکی در خانواده ای متمول با دید باز و پدری مادری آزاد اندیش به دنیا بیاد و خودش هم زحمت بکشه و تلاش بکنه مسلما موفق میشه.

---------------

نکته بعدی که میخوام عرض کنم اینه که براساس تلقین های اشتباه سیستم آموزشی و تربیت نادرست خانواده ها و اثر بد محیط و عواملی مثل رسانه های گروهی موفقیت مترادف شده با کسب ثروت زیاد.در صورتی که این اشتباه هست.گروهی با یک درجه تخفیف میگن که موفقیت به این معنی هست که شما توی هر فیلدی که هستی بهترین باشی.این هم به نظر من اشتباه هست.من فکر میکنم که موفقیت یعنی این که ما از کاری که انجام میدیم و نقش هایی که در زندگی داریم راضی باشیم و دیگران نیز حس خوبی نسبت به ما داشته باشن.یعنی جایی زندگی کنیم و با کسی زندگی کنیم که دوستش داشته باشیم و همکار،برادر،خواهر،فرزند،پدر،مادر،رفیق،شوهر و یا همسر خوبی باشیم و دیگران ما رو دوست داشته باشن.

قربون همتون.

پینوکیو … چوبی بمون، دنیای آدما سنگیه.

نمیدونم به چه علت و دلیلی دارم کم کم حس های ترسم رو  از دست میدم.من معروف بودم به این که از مرگ میترسم،از بیکاری میترسم،از بی پولی میترسم،از تنهایی میترسم و در مجموع اگر میخواستم لیستی از ترس هام رو بنویسم به اندازه طومار امضاهای تغییر نام خلیج عربی به فارس میشد.ولی دیگه الان نمیترسم.دیگه از هیچ چیزی نمیترسم و استرس هیچ چیزی رو هم ندارم.اگر بیکار شدم یه کار جدید پیدا میکنم با حقوق کمتر،یه لقمه نون کمتر میخورم و کمتر خرج میکنم و اگر هم قراره تنها باشم بزار باشم.دارم یاد میگیرم بتونم تنهایی هم لذت ببرم از زندگیم.کل حرفم اینه که دیگه از هیچی نمیترسم،شاید ته دلم از مرگ بترسم که عقل سلیم اینو حکم میکنه ولی اون استرس سابق رو دیگه ندارم.

و یه مطلب دیگه هم این که ازهیچ کسی دیگه من ناراحت نمیشم.همسرم که یک سال و نیم با هم زندگی کردیم،زیر یه پتو خوابیدیم و تا دم صبح بیدار بودیم و حرف میزدیم و میبوسیدیم همدیگه رو،با هم غذا درست میکردیم و میخندیدم و میرفتیم بیرون و آجیل میخریدیم و شمال میرفتیم و خوشبخت بودیم،بعد از اختلافاتمون بدترین شکایتها رو از من کرد و پای من رو به کلانتری و دادگاه و دادسرا و هزار جای دیگه باز کرد و بدترین حرفها رو پشت سرم زد و بدترین تهمت ها رو بهم زد و مسائلی رو با آدمهای غریبه مطرح کرد که خیلی خصوصی و بین خودمون بود فقط.وقتی اون این کار رو با من کرد یاد گرفتم که دیگه از همه انتظار همه چیزی رو باید داشته باشم.اگر کسی به من خوبی کرد و محبت کرد که دمش گرم و در حد توانم و بیشتر جبران میکنم اما اگر کسی بر علیه من رفتار کرد و دشمنی کرد با من ازش ناراحت نمیشم.

خلاصه که زندگی ادامه داره با همه خوبی ها و بدیهاش.

قربون همتون.


کاش دلا جوون بمونه ما هم پیر بشیم ولی بزرگ نه.

توی محاسباتم اشتباه کردم.

آلبوم "پیر شدیم ولی بزرگ نه2" از هنرمندان افسانه ای علیرضا جی جی و سیجل امشب ساعت21 از سایت رادیو جوان پخش جهانی میشه.

قربون همتون.

هیچ‌کس در این دنیای ناقص، کامل نیست.

بعضی وقتها مثل الان دلم میخواد خیلی دور باشم از اینجا،دوست دارم برم به جایی که تنها باشم. فکر نکنم حال من خوب بشه جز با مهاجرت و رفتن از این خاک.