چند شب پیش،دیر وقت و زمانی که فکر کنم آخرین قطار داشت حرکت میکرد با عزیز دل سوار مترو بودیم به مقصدی.روبروی ما پدری با دو پسر خردسالش نشسته بودن.به عزیز دل گفتم که فکر میکنی منم روزی پسری از خودم داشته باشم؟؟اینجوری که زندگیم پیش میره بعید میدونم تا آخر عمرم بتونم خونه و زندگی داشته باشم.بغض کرد و فکر کنم قطره اشکی هم ریخت.
اگر بچه دارین دوستش داشته باشین،براش وقت بزارین،واسش قصه بگین و داستان بخونین،مشغولش بکنید و خوب تربیتش بکنید.از بهشت و جهنم نترسونیدش و بزارین وقتی بزرگ شد انتخاب بکنه که چه جهان بینی میخواد داشته باشه،بچه هایی که توی خونه شما هستن و هیچ اهمیتی بهشون نمیدین.آرزوی خیلی از مردم دنیا هستن.
اقا این عزیز دل کیه تو نوشته هات یه مدته
پارتنره ، همسر جدیده ، کیه ؟؟
واسم مجهوله خب !
معرفی لطفا .
دوست دارم تعلیق توی نوشته هام باشه
امیدوارم هر چی بهترینه بدست بیاری
خیلی ممنونم از محبت شما
امیدوارم بشه اونی که میخوای
امیدوارم همین عزیزدل نی نیتونو به دنیا بیاره تا ابد بهش اهمیت بدید و هی نی نی بیارید و هی اهمیت بدید هی خوشبخت باشید زیر یک سقف
مرسی
من انقدر روحیم به هم ریخته اس که به این فکر میکنم اگر بچه دار بشم واقعا حوصله وقت گذاشتن واسه بچه رو دارم و لی هیچوقت این موضوع رو به شوهرم نمیگم