تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

عدالت بهتر از شجاعت است زیرا اگر مردم همگى عدالت را درباره همه بکار گیرند از شجاعت بى نیاز مى شوند.

سخن اول:طرفداری روحانی دم انتخابات ما رو حامله کردن از بس که میگفتن "به عقب برنمیگردیم"،حالا که مثل عهد بوق کهنه بستن در کون بچشون میبینم به عقب برگشتن یا نه؟

سخن دوم:کور بشم اگه دروغ بگم،یکی از همین روزها سرکار بودم و رفتم توی سایت دوقرون دیدم نوشته سکه سه میلیون و پونصد،بلند شدم رفتم دستشوری و پی پی کردم و دستام رو شستم و بعدش کرم زدم و دوباره رفتم توی سایت دیدم سکه شده چهار تومن،به اندازه یه ریدن من توی مستراح طول کشید تا سکه پونصد هزار تومن گرون شد.

سخن سوم:چند روز پیش خودشیرینی کردم و به عزیز دل گف تم خودم میرم فردوسی واست ارز میخرم.هر صرافی میرفتم‌میگفتن قانون شده فرد مسافر و پاسپورت و بلیطش باید حضور داشته باشن تا ارز بفروشیم،منم اومدم دم در صرافی یه یارویی اونجا بود که رفت واسم از داخل خود صرافی ارز آورد و فقط ۲۵ تومن ازم شیرینی گرفت.گفت هر چی میخوای و هر چقدر ارز میخوای بهت میدم.

سخن چهارم:مملکت رو هواست و هممون رو داره سیل میبره و روزهای بدبختی مملکت هنکز نرسیده.اون قدر پرونده های قتل و دزدی زیاد بشه،اون قدر زندانی ها زیاد بشن که توی تاریخ بی سابقه باشه.

سخن پنجم: مگه نگفتم mimech بیاد خودش رو معرفی بکنه؟چرا نیومد؟؟

تویی که به اسم Mimech بهم پیام دادی،کی هستی ناقلای شیطون؟؟

دیروز که گذشت و به فردا هم اطمینان نیست، امروزت را با اعمال صالحه غنیمت شمار

صبح ساعت ۶ از خونه زدم بیرون،هوا گرگ و میش بود،هنوز هم توی راه برگشتم،کار پدرم رو در آورده.عزیز دل رفته اتریش،چند وقتی نیست،زودتر بگذره و بیاد،هنوز یک روز نشده که شیاطین درونم زنده شدن و صد البته دلتنگش هم شدم.شانس بزرگ زندگی من همین عزیز دل هست،خیلی دوستش دارم.

حوصله آشپزی ندارم،یه زرشک پلو با مرغ میخرم و با دو تا لامپ کم مصرف،یکی رو میزنم توی پاگرد اول،یه دختری اومده طبقه اول و خودش تنها زندگی میکنه.نمیخوام راه پله تاریک باشه و بترسه شب که میاد خونه.هر چند گه خوریش به من نیومده ولی نمیدونم چرا میخوام این کار رو بکنم.یه لامپ رو هم میزنم توی پاگرد طبقه خودم.بعد تی رو بر میدارم و راه پله ها رو تی میکشم تا بشن مثل دسته گل.


شیطان، همانند گردش خون در تن آدمی جریان دارد

وقتی به خشتک و داخل شرتم نگاه میکنم شیطان رو میبینم،از زمانی که تعهد در رابطه برام‌ معنی پیدا کرد در حال نبرد با شیطان درون شرتم هستم.شاید باورش سخت باشه،ولی واقعا واسم سخته.واقعا واسم سخته و عذاب میکشم اما مثل مسیحی های تندرو و شیعیان قمه زن که به یاد عیسی بن مریم و حسین بن علی خودشون رو زخمی میکنن تا با خون التیام پیدا بکنن و گناهانشون پاک بشه،منم به خودم عذاب میدم و با خود درونیم میجنگم تا خیانت نکنم و پاک بمونم.به خودم از خودم پناه میبرم.نمیخوام به عزیز دلم خیانت بکنم،نمیخوام،نمیخوام....

خلایق هر چه لایق

روزی رو میبینم که واسه یه تیکه نون خالی آدم کشته بشه.

احساسات بیان نشده هیچ وقت فراموش نمیشوند.

تنها زندگی کردن خیلی بدی ها داره ولی خوبی هایی که داره اینه که هر چی دلت خواست میتونی فیلم ببینی و کسی مزاحمت نیست و همش میتونی توی خونه لخت مادرزاد بگردی و هر غذایی خواستی بخوری و هر وقت دوست داشتی فیلم سوپر با صدای بلند ببینی  و هر وقت خواستی بیایی خونه و هر وقت دلت خواست بزنی بیرون از خونه و صبح زود بری حموم یا هر وقت دوست داشتی کولر رو روشن بکنی.

همسایه طبقه پایینی تازه داشت وسیله میبرد توی خونه اش منم به رسم ادب واسش یه پارچ آب و یخ بردم،هم‌پارچ ابم و هم‌دو تا لیوانم از سرویس ظرفهای لومینارکم بود.الان چند روز شده که نیومده به من تحویل بده.نکنه شکونده باشه.خیلی استرس دارم.میدونم یه کم خاله زنک شدم ولی خوب زحمت کشیدم واسه خریدن این ظرفها و خیلی دوستشون دارم.

البته یه چیز جدیدی که یاد گرفتم درست کردن پاستا پنه با سس آلفردو هست که فکر میکنم پاستای من در مناطق شمال و شمال غربی تهران حرف اول رو میزنه و هیچ حریفی نداشته باشم.

حرف دیگه ای ندارم.فعلا از حضورتون مرخص میشم باید برم گلدونام رو آب بدم و طرفها رو بشورم و داخل کابیتها رو تمیز بکنم و کف آشپزخونه رو تمیز بکنم و با سیم بیفتم به جون توالت فرنگی و حموم بعد هم مسواک بزنم و جیش بکنم و بخوابم و فردا صبح زود دوش بگیرم و صبحانه بخورم و برم سرکار،اوه داشت یادم میرفت کرفس هم آب بگیرم که فردا بعد ناهار آب کرفس بخورم.توی پست های آینده از مراقبت های پوست و مو و ناخن میگم

بوس بوس