تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

جشن تو شروع زیبای شروع شادی هاست

سلامتی اندی که ترانه تولدش مبارک از نیاوران تا نازی آباد،از سرخس تا میناب،از اهر تا پسابندر توی همه تولدها پخش میشه و هر کس توی تولدش واسه لحظاتی کوتاه حس میکنه دنیا حول محور اون میچرخه و همه بهش افتخار میکنن.

سلامتی اندی و همه اونایی که بهم تبریک گفتن نامزدیم رو امشب میخوام بعد مدتها مست بکنم.

-------

پانوشت:دیگه گه بخورم مست بکنم.

سزاوار است مرد عاقل هنگام تناول لذائذ، یاد آورد تلخی دارو را و زیاد نخورد

نمیدونم چمه،فقط میدونم باید امشب برم به آغوشی که منو میخواد.آروم ندارم و قرار.دلواپس و بی تابم.

عزیزم جشن تولدت یه دنیا نوره

هر وقت تولدم میشه،خیلی اخلاقم گی طوری میشه و دلم‌ میخواد تاج بزارم سرم و ملکه بشم و همه بهم کادم بدن.خلاصه که فردا تولدم هست و تولدم مبارک

در روی زمین سعادتی بالاتر از یک عشق پاک و با دوام متصور نیست

با سلام

قسط های مهریه و وام ها و قرض هایی که کونم رو پاره کردن به هیچ جام نیست،دیشب با خانواده ام رفتیم خونه عزیز دل و انگشتر دستش کردیم و رسما نامزد شدیم.

هر کس این پست رو بخونه و بهم تبریک نگه خره.

فکر می‌کردم زندگی در دنیایی که او نیست عجیب باشد، با این حال، خیلی وقت بود عادت کرده بودم فقط با خاطره اش زندگی کنم

نمیدونم گفتم یا نه،ولی چند سال پیش با یه نفر دوست شدم و بهم گفت که بیا منو حامله بکن چون از تو بیشتر از شوهر بی غیرت و معتادم خوشم میاد،من گفتم نه و وقتی فهمیدم متاهله و اینقدر وقیحه به هم زدم.نمیدونم اون خانم کجاست و بچه دار شده یا نه،ولی چند درس میگیریم از این ماجرا،اول این که معتاد نشیم،دوم این که یاد بگیریم خوب کس بکنیم و سوم این که زنهامون رو دوست داشته باشیم وگرنه کونمون پارست.

پانوشت:الان بچه من نزدیک چهار سالش میشد اگر اون موقع تخمم رو توی مزرعه اش میکاشتم.

پانوشت دوم:الان دیگه آدم اونجوری نیستم.

تنها سعادتمند، کسی است که چشم به جهان نگشوده به خواب مرگ فرو رود

چند سال پیش،کمتر از ده سال پیش،یه روز صبح خیلی زود ما رو سوار اتوبوس کردن و بردن اهواز و رژه رفتیم و برگشتیم پادگان،دقیقا جایی که چند روز پیش سربازها به خاک و خو ن کشیده شدن،دقیقا همون جا.

چند سال پیش،کمتر از ده سال پیش،جایی دور دست و سردسیر،توی خدمت سربازی من مردن یه جوون رو دیدم که به زحمت بیست سالش میشد و برای اولین بار اسم "مننژیت" رو شنیدم.

چند سال پیش،کمتر از ده سال پیش یکی از کسایی که خیلی دوستش داشتم نیمه های شب توی برجک لوله کلاشینکف رو میزاره زیر گلوش و خودش رو میکشه و هیچ وقت هیچ کس نفهمید که چرا؟

میلیاردها سال وقت لازم است تا انسانی خلق شود، اما مرگ را ثانیه‌ای بس است

بعضی وبلاگ نویس ها فکر میکنن اگر مدت طولانی ننویسن یا رمز بزارن روی پست هاشون یا آدرس وبلاگشون رو عوض کنن تعداد کثیری از مردم رو توی خماری میزارن و حالا چی میشه ولی با کمال احترام عرض کنم که کیر و تخمدان هیچ کس هم نیست که اون آدم تخمی چه گهی میخوره.