چند سال پیش،کمتر از ده سال پیش،یه روز صبح خیلی زود ما رو سوار اتوبوس کردن و بردن اهواز و رژه رفتیم و برگشتیم پادگان،دقیقا جایی که چند روز پیش سربازها به خاک و خو ن کشیده شدن،دقیقا همون جا.
چند سال پیش،کمتر از ده سال پیش،جایی دور دست و سردسیر،توی خدمت سربازی من مردن یه جوون رو دیدم که به زحمت بیست سالش میشد و برای اولین بار اسم "مننژیت" رو شنیدم.
چند سال پیش،کمتر از ده سال پیش یکی از کسایی که خیلی دوستش داشتم نیمه های شب توی برجک لوله کلاشینکف رو میزاره زیر گلوش و خودش رو میکشه و هیچ وقت هیچ کس نفهمید که چرا؟
همه ی کلمات و واژه ها دیگه برای ابراز تاسف و تسلیت بوی تکرار گرفتن. ولی شما مثل همیشه خوب نوشتی.
ممنون
همین قدر تلخ؟
زندگی میتونست بهتر از این باشه...
آیینه رازحضورت
ازپس لحظه ها قاپیدم
تا تنهایی ات را
حس نکنم
(هنرمند)
.................................
سلام و درود
وعرض ادب[گل][گل][لبخند]
حالیم نشد چی به چیه