تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

چه احساس نابی،چه آرامشی،الان بهترین وقت دل بستنه

یک ساعت ورزش کردم و خیس عرق شدم.دقیقا وقتی که داشتم سرد میکردم و حالم خیلی خوب بود و همه انرژی های بد و فکرای منفی و مسموم داشتن از بدنم خارج میشدن ترانه "چشم تو" از مهدی یراحی شروع به پخش شد،این ترانه توی کلیپ عروسیمون هم هست و وقتی آهنگ پخش شد عزیز دل یه یک دقیقه ای با آهنگ رقصید و گفت" اینم تقدیم به تو".همه اینا رو به فال نیک گرفتم و از خونت گذشتم عرفان.

سر پست ژن برتر افغانستانی ها همه اومدن نظر دادن ولی عرفان بود فقط که فحش زشت داد.و بعد و قبل از اون هم هی میومد فحش زشت میداد،عرفان پسرم فشاری نشو،ورزش بکن،کار بکن،درس بخون.واقعا دعوای من تو مثل دعوای عرفان و مهراد هیدن بود.

در نهایت تو هم اگر دل مهربونی داری و دشمن هات رو میبخشی پس یه بوس فقط به هاله قدسی بده،هاله قدسی خواننده خوب و مهربون وبلاگ من هست که پر از دانش و معلومات هست و دوستش دارم.بوس همه برای تو هاله قدسی.

حالا که میخوای بری،بزار فقط یه بار سر بزارم رو شونه هات.

از بچگی ام یه اُب ریز ملایم داشتم،خفیف بوده،اونجوری نبوده که کون بدم و پلمپم رو باز کنم،ولی یه زیرابرویی برمی داشتم و یکی دو باری رنگ کردم موهام رو اون قدیما.بعد کم کم دیگه از سرم افتاد کونی مونی بازی.ولی چیزی که همیشه داشتم و بهش هم افتخار میکردم رقص خوبم بود،من همیشه رقص قشنگی داشتم.ولی یه چند سالی هم بود شکم و پهلو اومده بود بیرون و حس رقص از سرم افتاده بود.حالا که تقریبا فکر کنم یک ماهی  میشه که ورزش میکنم دوباره احساس میکنم کمرم نرم شده و بین ست ها یه قری میدم و یه شونه ای تکون میدم و همچین حرکاتم بهتر شده.زده به سرم که اصلا به جای یک ،یک و نیم ساعت حرکات ورزشی،برقصم.این جوریش رو هم امتحان بکنم.مثلا یک ساعت رقص ایرانی یا لاتین یا سالسا یا بندری،مربی برقصه،منم باهاش برقصم.باید ببینم کلیپاش توی یوتیوب هست، خارجیش رو هست دیدم، ولی ایرانی ها از بس که تنبل و بی خاصیت هستن بعید میدونم کلیپش باشه.کلا ایرانی ها فقط گنده گوز و پرادعا هستن توی همه چیز.بزار ریدن به ایرانی جماعت رو بزارم توی یه پست دیگه.آره داشتم میگفتم رقص هم خیلی خوبه،این چربی های پهلو اگر آب میشد دیگه هیچی نمیخواستم.

در نهایت کیرم تو کص مادر عرفان که کامنت فحش میزاره.

اگه تو هم مثل من رقص و شادی رو دوست داری پس یه بوس بده به حسین سرشار بده.

داغ عشقم‌، نیست الفت با تن‌ آسانی مرا پیچ و تاب شعله باشد نقش پیشانی مرا

دیروز اینقدر احساسی شده بودم واسه بچه که امروز صبح زود پا شدم رفتم مرکز ناباروری و گفتم سگ تو پول،۳ میلیون کارت کشیدم و کارت جنین هام رو گرفتم.۶ تا جنین دارم.

دوستان عزیز دل هم بیمه تکمیلی داره و هم بیمه تامین اجتماعی،والا اینایی که توی تلویزیون و سایتها میگن تا ۹۰ درصد هزینه ها رو میدن دروغ محض هست.تا الان که من نزدیک ۱۰۰ تومن هزینه کردم،یک ریال هم  بیمه ها ندادن.اگر میدادن هزار جور تا حالا خایه مالی کرده بودم و گفته بودن مملکت گل و بلبله.

اینایی که میگن بیمه میدن نمیدونم چی رو میده،شاید واسه خودشون و سپاهی ها و نظامی ها و دولتی ها رو میده،به ما که والا تا حالا هیچ هزینه ای ندادن،هیچ وامی ندادن،همه رو از جیب تا حالا نزدیک ۱۰۰ تومن دادم،بلکه هم بیشتر،حساب جزئیاتش رو ندارم.

دیگه این که سگ تو پول،مهم نیست،آخرش بچه دار بشیم دیگه بقیه اش مهم نیست.

حالا فردا میخوام برم کارگزاری بیمه،اگه هزینه اش رو داد و میام و میگم،ولی تا الان که بنده در خدمت شما هستم این حرف که ۹۰ درصد هزینه های ناباروری رو بیمه ها میدن دروغی بیش نیست.

اگه تو هم از گرونی خودرو ناراحتی پس یه بوس به هادی پاکزاد بده.


گل توی گلدون باز دوباره داره میمیره،راه نفس رو بغض بیداد تو میگیره.

اگر این برنامه ivf برای بچه دار شدن جواب نداد،سراغ تخمک اهدایی و رحم اجاره ای نمیرم دیگه.میرم سراغ بهزیستی و فرزندخواندگی،فقط نمیدونم منی که به خاطر مهریه فراری هستم امکانش رو دارم که بچه به سرپرستی بگیرم یا خیر؟چون تنها نقطه سیاه زندگی ام همونه وگرنه که از لحاظ مالی اوکی هستم.از لحاظ روانی هم آدم خوبی هستم.خود روانشناس اینو بهم گفت.بیشتر اینایی هم که بچه میخوان دختر زیر ۲ سال میخوان.من میگم یا دختر یا پسر بالای پنج شش سال بهمون بدن.

صبح هم عکس بچه توی اینترنت دیدم دوباره گریه کردم،گریه اونجوری که نه زار بزنم و ضجه بزنم،این مدلی که آروم اشکی بشم و اشکام ناخودآگاه بریزه.چی کار کنم دیگه،حسرت بچه دارم.هر کاری حاضرم بکنم واسه این که بچه ای بیاد توی زندگی خودم و زنم.خیلی بروز نمیدم این موضوع رو به عزیز دل چون میدونم ناراحت میشه و شاید هم سرخورده بشه و خیلی به تخمم وار گرفتم این موضوع بچه دار شدن رو ولی تمام سلول های بدنم بچه داشتن رو فریاد میزنه.

حتی گاهی افکار احمقانه ای به سرم میزنه که دویست سیصد تومن جمع کنم برم یه بچه ای،نوزادی از یه جای دورافتاده و محروم بیارم ولی میترسم نتونم واسش شناسنامه بگیرم.حالا البته ایشالا ivf میکنیم و همون بار اول خدا بهمون یه دوقلو یا یه دونه بده.عزیز دل چند شب پیش میگفت حتی حاضره بچه ای داشته باشه که سندرم داون باشه،گفت چه عیبی داره،راضیم به رضای خدا میبرمش مدرسه،بهش یه کاری یاد میدم،تر و خشکش میکنم.

یه روزی این قدر عشق توی وجودم بود که از فرط عشق گریه میکردم و نمیدونستم پای کی بریزم این عشق رو و فقط دلم میخواست یکی رو خوشبخت بکنم و مرد زندگی و شوهر یه زن باشم حالا که به اونجا رسیدم انگار همه وجودم تشنه پدر شدن هست،این که یه بچه رو بغل کنم و اون قدر تکونش بدم تا بخوابه و واسش پدری بکنم.هیچ هم واسم مهم نیست که از اسپرم خودم باشه یا نباشه،فقط من پدرش باشم.

یه روزی یه داستان واقعی خوندم که یه مردی سه تا بچه داشته و طی یه آزمایشی پی میبره که اصلا اسپرم هاش توانایی باروری ندارن و بعد از آزمایش زنتیک میفهمه هر سه بچه اش از سه پدر مختلف هستن و حالا که میخواد طلاق بده زن رو،زنه هم رفته مهریه رو گذاشته اجرا و مرده رو انداخته زندان.اینو که واسه عزیز دل تعریف کردم گفت چه مرد احمقی خوب زندگی اش رو میکرده دیگه حالا،چه کاری بوده،سه تا بچه هم داشته،زنه هم داشته زندگی اش رو میکرده باهاش.اون موقع من حرص میخوردم که این چه تزی هست تو داری،ولی الان میبینم که راست میگفته،والا بچه این قدر خوبه به نظر من که ارزش داره آدم به هر کاری دست بزنه.کاش خدا،طبیعت،یونیورس،کائنات،هر چی که هست یا نیست ببینه که چه میلی به والد بودن در من و زنم هست و یه بچه هم یا دوتا یا سه تا به ما عطا بکنه.

حالا میخوام آخوند بشم،این آمریکایی های حروم زاده و غربی ها و سلبریتی هاشون و رسانه هاشون هم که با جنگ نرم این فکر رو به مردم ایران القا کردن که بچه نیارن خودشون پشت سر هم فقط بچه میارن،ادی مورفی ۱۰ تا،ایلان ماسک ۹ تا،مل گیبسون ۹ تا،رابرت دنیرو ۶ تا.همین جور یا میزان یا بچه به سرپرستی میگیرن.

اگه تو هم مثل من دلت بوی نی نی میخواد و عاشق دست کشیدن روی سر نرمشون هستی و دیوونه لحظه ای هستی که بعد شیر خوردن میخوابن پس یه بوس به اون بچه ای بده که قدیما کلیپش اومد بیرون و ماست و نعنا میخورد و میگفت خوشمزست.

دوست داشتن که عیب نیست بابا جان. دوست داشتن دل آدم را روشن می‌کند. اما کینه و نفرت دل آدم را سیاه می‌کند.

هر چی فکر میکنم میبینم که سکس عالی ترین نعمتی هست که خداوند متعال یا طبیعت به انسان عطا کرده.آن چه که ما رو از سایر حیوانات متمایز کرده همین نیروی سکس هست که موتور محرکه انسانها برای جهش های ژنتیکی بوده.کارخانه های تولید لباس،عطر،زیور آلات،لوازم بهداشتی همه و همه فقط در خدمت این هستن که انسانها زیباتر بشن و بتونن به سکس برسن.

آدمی که سکس داره،میتونه به درجات بهتری از انسانیت برسه،واسه همین هست که توی همه مذاهب و آیین ها به ازدواج و یا به سکس تاکید فراوان داشتن.

هیچ چیز بدی در مورد سکس وجود نداره،دو تن عریان که عاشقانه همدیگه رو در بر میگیرن و همین هم آغوشی ست که قرن ها و تا ابد دستمایه آثار هنری،مجسمه ها،شعرها،کتاب ها و هر چیز زیبایی شده.هیچ چیز زیباتر از آشنا شدن با تن یک نفر نیست،بوی بدن هر کسی زیبایی خاص خودش رو داره.چه تصویری زیباتر از اتاق به هم ریخته ای که هر طرفش یه تیکه لباس افتاده باشه و توی رختخوابت ببینی که چند تار مو از طرف مقابلت روش هست.به انسان انگیزه برای ورزش و شادی و تشکیل خانواده و کسب درآمد و عشق میده.چشمها رو زیباتر میکنه و روحیه رو خوب میکنه.اگه طرف چاق باشه و وقتی دراز بکشه و شکمش لایه لایه چربی داشته باشه،یه جوری قشنگه،لاغر باشه یه جور دیگه،سیاه باشه،سفید باشه،هر آدمی با هر رنگ پوستی زیبایی های خاص خودش رو داره.تو فقط باید عاشق سکس باشی،باید دلت بخواد،باید کاشف باشی،آبت زود بیاد یه جوری باحاله،دیر بیاد یه جور دیگه،وسط کار بخوابه بازم قشنگه،یه کم استراحت میکنی و از نو.

هر چی فکر میکنم هیچ چیزی در دنیا وجود نداره که جای سکس رو بتونه برای انسان بگیر و بیخود نیست که این کار انسانی ترین کار انسان هست.

میان آدمیان چیزی نیست، جز دیوارهایی که خود ساخته‌اند .

یه چیزی بگم شاید باورتون نشه،ولی یه مدتی میشه در مورد سکس دارم عمیق تر فکر میکنم و به نظرم کار بیخودی هست،واقعا کار بیخودی هست،همه پول و مال و وقت و انرژی ذهنی و جسمی و همه چیز آدم رو هم میگیره.از زحمت هایی که برای رسیدن به سکس باید کشید،از تحقیرهایی که یه سکس به آدم میده و از رنج روحی به آدم تحمیل میکنه صرف نظر میکنم و نمیگمشون ولی واقعا اگر غریزه و شهوت رو از این کار بزاریم کنار میبینیم چه عمل دهشتناکی هست.دو بدن لخت هی باید بمالن به هم،جاهایی رو بخوری و بلیسی که همش توی شرته و عرق کرده،کیرت رو در بیاری و بکنی توی کُصی که نمیدونی توش چی هست،قارچ،عفونت،ویروس،بیماری.

نفس نفس زدن،عرق کردن،داد و بیداد کردن عین حیوون ها،یه کیر زشت بدبو رو باید بخوری،سوراخی که کثافات و عن و گه ازش خارج میشه رو باید بلیسی،شاید هم  سوراخ کونی پرمو،باید لخت بشی و عریان و خودت رو در معرض قضاوت قرار بدی.کیرت راست بشه و بکنی،آبت یا زود و زیر ده ثانیه میاد و خیط و خجالت زده میشی یا آبت دیر میاد و مجبوری هی ادامه بدی و خسته و خیس از عرق میشی،یا کیرت میخوابه وسط سکس و دیگه بلند نمیشه.کص ات باید تمیز باشه،باید بی مو باشه،اگه سیاهه یه جور خجالت میکشی،اگه لبه اضافه داره یه جور دیگه،استرس این رو داری که چه جوری زیربغل و کشاله رون و کون و پوست  پر از ترک و سلولیت رو پنهان بکنی.کون اگر بدی  تا چند روز دردش رو باید تحمل بکنی،بواسیرت بعد یه مدت میزنه بیرون،وقتی میبوسی باید بوی دهن طرف رو با تمام وجودت حس بکنی،اگر دندون هاش خراب باشه،اگر عاشق ترشی سیر باشه،اگه سیگاری باشه باید تحمل بکنی،تازه تف طرف هم میره تو دهنت،وقتی کیر یکی رو ساک میزنی موهای کیرش میره توی دهنت و گیر میکنه لای زبون و دندونات و وسط ساک زدن باید هی موها رو در بیاری.اگه به کیرش اسپری زده باشه و بهت نگه دهنت بی حس میشه و اگه توی کاندوم کیرش بخوابه باید کیر تو کاندومی رو ساک بزنی و مزه مصنوعی تخمی میوه و آدامس رو حس بکنی. اگه پر مو باشه طرف و بخوابه روت همه موهاش میریزه روی رختخوابت و روی بدنت.وقتی با یکی میخوابی و سکس میکنی تازه بوی بدنش رو متوجه میشی،بعضی ها بوی مرغ و خروس و ماکیان میدن،بعضی ها بوی گه و چس میدن،بعضی ها بوی سبزی قرمه میدن،بعضی ها بوی تند و ترش میدن،باید همه اینا رو تحمل بکنی.آب منی یه مایع سفید و بدبو هست،بوش عین وایتکس هست،مزه اش هم تخمی،بی مزه،یه رگه های تلخی و گاهی شیرینی داره،ترس از حاملگی،بوی کثافتش میمونه و میزنه  زیر دماغت.کمی دیر بشوری میچسبه بهت،سریع خشک میشه.طرف میخوابه شکمش رو میبینی صد لایه چربی همین جور لایه لایه روی هم افتاده،باید بگردی تا کص یا کیر موش موش اش رو پیدا بکنی،بعد سکس بدنت بوی طرف رو میگیره،اگزجره نمیکنم ولی بعضی وقتها دلت میخواد تنت رو با سیم ظرفشویی بشوری تا فقط کثافتی که وجودت به خاطر سکس گرفته پاک بشه و بره.باید جوش هایی رو که روی کون هستن یا به خاطر تراشیدن موهای کیر و کص پر از جوش شده رو ببینی و بلیسی و ببوسی.

هر جوری فکر میکنم سکس کاری عبث،بیهوده،به غایت منزجر کننده،کثیف،چندش آور،غیربهداشتی،غیراخلاقی و دور از انسانیت هست.

آنجایی که من فکر می‌کنم، نمی‌توانم بگویم من هستم و آنجایی که می‌توانم بگویم من هستم، فکر نمی‌کنم.

مخاطب اصلی این نوشته خودم هستم.به کسی برنخوره.منظور از هر چیزی که میگم خود خودم هستم.کسی ناراحت نشه.

از اون جایی که ما مردم همه چیز دان و بامطالعه در همه سطوحی هستیم و هر چیزی که میگیم وحی منزل هست پس این اجازه رو داریم که در همه امور دنیوی و اُخروی صاحب نظر باشیم خصوصا نزد افرادی که تحصیلات عالیه و دانشگاهی دارن.فی الواقع هر چه فرد مدرک تحصیلی بالاتری داشته باشه از نظر ما مدرکش پوچ تر هست و به قول احمدی نژاد کاغذپاره ای بیش نیست.مثلا طرف پزشکه،هزار سال درس خونده،پاره شده،بعد برمیگردیم جلو روش یا پشت سرش میگیم که تو بلد نیستی و خودم میرم عنبرالنسا آتیش میزنم و نفس میکشم خوب میشم.طرف روانپزشکه،مشاوره،هزار تا کیس دیده و درس خونده،صاف برمیگردیم میگیم روانپزشکها خودشون دیوونه هستن.یا مثلا یارو سینما خونده،هزار کتاب خونده و صدها ساعت کلاس و دانشگاه رفته و میزانس و دکوپاژ و سناریو و صدتا چیز بلده و میدونه کدوم فیلم خوبه و کدوم فیلم متوسط بعد یه عنتری مثل من چون توی یه فیلم پروپاچه و سرو سینه ندیدم میگم فیلم خوبی نیست.اصولا ایرانی های عزیز عادت دارن هر چه مدرک تحصیلی شخص بالاتر باشه بیشتر دنبال چیزی بگردن که مدرک و تحصیلاتش رو زیر سوال ببرن.من واقعا نمیدونم چرا اینجوریه و این چه عادت بدی هست.میدونید چی خیلی بده؟خرده دانش،مثلا طرف یه جایی اسم مثلا چه میدونم ژاک لاکان به گوشش خورده دیگه خودش رو خدای روانشناسی میدونه،یه جایی مثلا شنیده میشل فوکو،دیگه چنان میره رو منبر که نمیشه جمعش کرد،این خرده دانش که بیشتر هم به واسطه شبکه های اجتماعی و این پادکست های کسشعر علی بندری و امثالهم بهش دست پیدا کردیم امر رو بر ما مشتبه کردن که علامه همه چی دان هستیم.یارو سالهای سال توی دانشگاه و حوزه فلسفه خونده،بعد یه عن آقایی مثل من تا میبینه طرف فلسفه خونده خیلی لوده طور میگه خوب ثابت کن به من که خدا وجود داره،بزنی تو دهنش پر خون بشه.یا چه میدونم تا میفهمیم طرف لیسانس زبان داره میخوایم باهاش کَل بندازیم،یه باریه جایی بودم یارو اسکل دوزاری برگشت به اون طرفی که لیسانس انگلیسی داشت گفت can you speak english ، طرف هم نه گذاشت نه برداشت یه چیزایی با لهجه غلیظ بریتیش به یارو گفت،طرف فهمید گه زیادی خورده بلند زد زیر خنده.خوب رید بهش،دمش گرم.

آهان،یه چیز دیگه،هممون هم خدای فوتبال،خدای سیاست،خدای سینما،خدای موسیقی،خدای مهاجرت،خدای علم اقتصاد و خدای سکس هستیم.یکیمون نیست که توی این زمینه ها تبحر نداشته باشه.

مهندس کامپیوتری؟خوب مهندس برنامه نویسی زبان کیو بیسیک بلدی؟

سینما خوندی؟فیلمهای ژان کوک گدار چرت و پرته

علوم سیاسی خوندی؟به نظرم نظریه های نادر چامسکی محکوم به شکست هستن.

فلسفه خوندی؟شرح بده ببینم ملاصدرا در صدرالمتاهلین چی گفته؟

روانشناسی خوندی؟هه،فروید که میخواسته مادر خودش رو هم آره...

هر چی خونده باشین و هر رشته ای خونده باشین باز هم عده ای پیدا میشن که دلشون میخواد دانش اندک خودشون رو به رخ بکشن و زحمات شما و مدرک تحصیلی شما رو بی ارزش جلوه بدن.

اگه تو هم تا حالا با این جور آدمها سروکار داشتی و ریدن تو اعصابت پس برو صورت ماه اسلاوی ژیژک رو ببوس.

آن که اندک رنجی را تحمل نتواند، محتمل است که به رنجی کلان گرفتار آید.

مربای حویجی که دیشب داشتم درست میکردم خیلی خوب شده،بار اولم هم بود درست میکردم.فقط یه کمی شیره اش کم شد.آب بیشتری باید میریختم.شکرم کم بود،عجیبه،واقعا عجیبه،هر تلاشی که در زمینه غذایی مثل آشپزی،درست کردن شراب،آبجو،ترشی،خیارشور،مربا،نون،انواع خورشت ها،ته چین ها،قلیه ماهی و هر کاری میکنم خوب از آب در میاد.دلمه برگ مو درست نکردم تا حالا،وگرنه که دلمه فلفل دلمه ای ام هم خوب از آب در اومد.

بگفتم درد من درمان کن ای دوست بگفتا درد تو درمان ندارد

توی این نزدیک چهل سالی که عمر با عزت از معبود یکتا گرفتم ظلم های زیادی به بدنم کردم و حقیقتا یوم الحساب که اعضا و جوارحم به گواهی در بیان و شهادت بدن بر علیه من به قول معروف" روی خود را بعد مردن صائب از شرم گناه// در نقاب خاک از شرمندگی پوشیده است".ولی خوب دیگه چه میشه گفت.توی این پُست از ظلم هایی که به کیرم یا دستم یا پاهام یا معده ام یا دلم کردم نمیگم بلکه از ظلم هایی که به کمرم کردم میگم،امیدوارم که منو ببخشه.

کمر اول:حدودای سال ۷۹ یا ۸۰ بود که رفته بودم توی یه پارک،اتفاقا اون سالها هم ورزش میکردم و جوون و محکم بودم،یه دستگاهی اون موقع توی پارکهای شهرستان ها بود به اسم تاب زنجیری یا تاب جوانان،هر شهری یه چیزی میگفتن،که سوار تاب میشدی و با سرعت دور خودش میچرخید تا وایمیساد و پیاده میشدی و مردم دور تاب نگاه میکردن و اونایی هم که سوار بودن جیغ میکشیدن و اگر روسری دختری با مانتوی گشاد خفاشی و اُپل کمی عقب میرفت که الحمدالله و خوشحال تر میشدیم،منم سوار تاب بودم و تاب داشت وایمیساد ولی در حال حرکت بود و دلم‌میخواست جلوی دخترها خودی نشون بدم و از تاب در حال حرکت پریدم پایین غافل از این که در طبیعت چیزی به اسم نیروی گریز از مرکز وجود داره،وقتی پریدم پایین به شدت و به کمر کوبیده شدم به دیواره های بتونی دور تاب و دخترها بهم خندیدن،که البته بازم به نفعم بود.خودم رو یه جوری جمع و جور کردم و دور شدم ولی اون شب شباب تا صبح بیدار بودم از درد و جرات هم نداشتم به ننه بابام بگم.

کمر دوم:در روزگاری که تازه به تهران اومده بودم،توی آسایشگاه سالمندان کار میکردم،بعضی از این پولدارها کس کش ترین عالم هستن و بیخودی نیست که پولدار شدن چون خارکسته هستن.مسئول آسایشگاه که اتفاقا زن زیبایی هم بود و روانشناسی و پرستاری خونده بود و ظاهرا منو بهتر از خودم میشناخت نمیدونم چه چیزی،سحری جادویی بهم گفت که من قبول کردم یکی از پیرزن ها رو بغل بگیرم و ببرم طبقه چهارم یه ساختمان بی آسانسور توی دروس،حالا هر طبقه ای هم که میرسیدیم پیرزنه آژیته و آلزایمری بود و دستش رو میگرقت به نرده ها و نمیزاشت بریم بالا.خلاصه اون روز هم کمرم صدایی داد که فهمیدم دیگه این کمر اون کمر سابق نمیشه و رسیدم طبقه چهارم و پیرزن رو گذاشتم تو رختخواب و به محض رسیدن به تخت یه دونه زد توی صورتم و یه تف انداخت تو صورتم و پسرش و عروسش هم فقط خندیدن،یک ریال،تو بگو یک ریال هم بهم ندادن.از چهار طبقه دوباره اومدم پایین ولی داغون بودم.

کمر سوم:چند سال پیش با یه خانمی دوست شدم که ازم بزرگتر بود،فکر کنم ده،پانزده سالی بزرگتر بود و خوش اخلاق بود و مهربون ولی خوب قیافه درست و حسابی نداشت ولی خوب مهم نبود،من تشنه بودم و اونم چشمه.هم میکردمش و هم موهام رو کوتاه میکرد،دستی بر آرایشگری هم داشت.یه بار موقع سکس روی مبل بودیم و نشسته بود روی کیرم،بهش گفتم پاهات رو حلقه بکن دور کمرم میخوام بلند بشم،گفت مَکُن ای کارَ بَچه،عیب دار مِیشی،گفتم هیچی نمیشه و پاهاش رو حلقه کرد دور کمرم،کیرم توی کسش بود و از جام بلند شدم،اونجا بود که فهمیدم این گوز مال این کون نبود و خدای بالا سر شاهده نشستم رو زمین و الان که به یاد میارم فقط میگم خدایا شکرت کیرم نشکست،زرنگی کردم زود نشستم سرجام،ریدم با این زرنگیم.حالم بد شد،صورتم خیس عرق سرد شد و رنگم پرید.دوستم برام آب قند و عرق نعنا درست کرد و بهم داد خوردم ولی واقعا دیگه کمرم کمر سابق نشد.

کمر چهارم:یه بار هم اروپا بودم،توی اون مدت کم که اونجا بودم عَمَلگی و کار یدی میکردم،شب هاش هم آبجو میخوردم.من نمیدونم چرا اون خراب شده آسانسور نداشتن هیچ کدوم ساختمون هاش،یه جا طبقه چهارم کار میکردم و قرار بود من نخاله ها رو ببرم توی یه زمینی بریزم،ظاهرا کار خلاف مقرراتی هم بود،اونجا هم پدر کمرم رو در آوردم،خصوصا یه جایی نشستم روی زمین و یه توالت فرنگی رو بلند کردم و زارت خشتکم پاره شد و چند تا ترک و سوری و عَمله اوکراینی بودن بهم خندیدن.خلاصه توالت فرنگی رو آوردم از چهار طبقه باریک و پیچ در پیچ پایین.ولی کمرم داغون شد و فهمیدم دیگه آدم سابق نمیشم.

کمر پنجم:یه بار دیگه با اون زن نمک نشناس و بی معرفت زندگی میکردم،خواهرش یه جایی بود از شانس تخمی ما بازم طبقه چهار بدون آسانسور،قراره همیشه توی طبقه چهارم ها کون من گذاشته بشه.یه پکیج رفتم از خیابون طالقانی تهران خریدم براش،چون همش مینالید که این پکیج خرابه و آب سرد میشه و بچه کونش یخ میزنه.منم معرفت به خرج دادم،خواهر زنم بود دیگه،دوستش داشتم مثل خواهر خودم یا زن خودم،چه میدونستم بعدا کونم میزارن و زن سابقم رو خط میدن که مهریه ات رو بزار اجرا،بگذریم. خلاصه رفتم خیابون طالقانی پکیج ایران رادیاتور خریدم و اسنپ گرفتم و بلند کردم و دیدم سنگینه ولی جو گیر بودم و این که زن سابق و خواهر زن سابق رو خوشحال بکنم بهم نیرو می داد پکیج رو گذاشتم عقب  اسنپ و رسیدیم در خونشون و چهار طبقه پکیج رو انداختم رو کولم و  بردم بالا.اونجا هم کمرم یه صدای مبهمی داد و گفتم گه نخور کمر بیا بالا.نمیدونم والا پکیج چند کیلو هست،واسه من خیلی سنگین بود،خصوصا ۴ طبقه ببری بالا.

خیلی داستان ها از ظلم به کمرم دارم واسه تعریف کردن.قدر سلامتی تون رو بدونید،قدر جوونی تون رو بدونید.ورزش بکنید و اگر کمر خوبی دارین یه بوس به سعید امیرسلیمانی بده.

آن قدر به این سو نیامدی تا از سیلاب بهاره ی عمر تو رودخانه عریض تر شد

تا مربام درست بشه این بنده کمترین که صاحب شناسنامه و کارت ملی و کارت سوخت و گواهینامه ماشین هست و آدم ساده دلی هست چند تا خاطره بگه.

یادمه توی یه محلی قدیم زندگی میکردیم پیر پسر کس خل مشنگ بی آزاری توش زندگی میکرد با مادرش.زن همسایه منو دوست داشت،یکی دو سالی از من بزرگتر بود،ولی برادرم چشمش دنبالش بود و همیشه میمالیدش،بدش نمیومد منم از این کارا بکنم ولی من خیلی دیر به لحاظ جنسی بالغ شدم و بیشتر جق زدن رو دوست داشتم.از این که تنم به تن کسی بخوره یه جوری میشدم،موهام سیخ میشد و پشت گردنم تیر میکشید.القصه زن همسایه تعریف میکرد که دوره جوونی این پسره با یه دختری بیرون رفته و بسیجی ها یا کمیته ای یا هر چی که بوده اون موقع اینو گرفتن و معلوم نیست که چه بر سرش گذشته که مشاعرش رو از دست داده بود طفل معصوم.

یه داستان دیگه هم بود که خودم به چشم دیدم و اونم این بود که دو طرف یه خیابونی رو بنزهای شهربانی و پاترول کمیته بست و ریختن توی یه خونه و معلوم شد طرف توی خونه اش ویدئو داره و البته که بیچاره زنده برنگشت به خونه اش.خدا بیامرزدش،به خاطر فیلم شعله و بروسعلی و شو طنین به رحمت خدا رفت.

یه داستان دیگه هم از ماجرایی که بر خودم گذشت بگم،یه بار هم دوره خدمت سربازی بودم و من با نرم افزار Nimbuzz که روی موبایلهای جاوا و گوشی های قدیمی سونی اریکسون نصب میشد با یه دختر اهوازی دوست شدم و واسش یه گل سینه پروانه ای قشنگ خریدم و رفتم دیدنش و کنار کارون بودیم که پلیس اومد و از پشت گردنم رو گرفت،هیچ کاری هم‌ نمیکردیم،مثل دو تا جوون ساده لباس تنمون بود.هر دومون خیلی معمولی بودیم.خلاصه پشت گردنم رو گرفت و دو نفر بودن گفت چی کار میکنی،گفتم هیچی،مگه کار بدی کردم که یهو یه دونه محکم زد تو صورتم جوری که مغزم سوت کشید و دختره شوکه شد و زد زیر گریه که تو رو خدا ولمون کنید و ببخشید و منم صورتم قرمز شد و بغض کرده بودم.خلاصه که ولمون کردن و رفتن و منم ناخودآگاه اشکم سرازیر شد.دیگه اونا رفتن و دختره هم گفت بهتره ادامه ندیم و به سرعت و بدون خداحافظی فرار کرد،منم غرور جوانیم جلوی دختره خرد شد و تحقیر شدم تو پارک و خیلی ناراحت شدم.

 اون سالهای سیاه گذشت.نمیدونم والا شاید فلسفه و نتیجه گیری حرف من درست نباشه و از دید خصوصا جوون تر ها و دهه هشتادی ها یا دیگران احمقانه به نظر بیاد.ولی من فکر میکنم دیگه مردم به خاطر نوع پوشش و روسری و این چیزا نباید خیلی مبارزه بکنن.خوب الان آزادی هست دیگه.چی میخوایم دیگه،الان میدونم بازم قراره فحش بخورم.ولی خوب ما از اون سالهای سیاه دهه شصت و هفتاد رسیدیم به این که الان دخترا تقریبا لخت میان بیرون،والا من دخترایی که توی خیابون میبینم تقریبا لخت هستن.خوب دیگه چی میخوایم؟دیگه به همین قدر آزادی در پوشش اکتفا بکنن مردم.چون من از اون روزی میترسم که اون جریانات رادیکال و تندرو برگردن دوباره.از روزی میترسم که تفکرات تندرویانه بخواد حاکم بشه.نمیدونم والا من در جایگاهی نیستم که بخوام حرف بزنم،من یه راننده اسنپ ساده هستم.اگر حرفی زدم و به کسی برخورد ببخشید.

تا اینجا اومدی یه بوس به اکبر زنجانپور بده.