تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

بازوی پدر و آغوش مادر ، امن ترین جای آرامش برای هرکس است.



چند روز دیگه که دقیقا نمیدونم چند روز دیگه میشه روز مرد یا پدر هست که بیشتر به نام روز پدر شناخته میشه.
منم ناخودآگاه یاد پدر خودم افتادم.پدرم یه مرد خیلی معمولی بود که ما رو هم زیاد دوست نداشت.و هیچ وقت واسه این که شرایط زندگیمون بهبود پیدا بکنه تلاش نکرد.هیچ وقت به خواسته های ما توجهی نداشت و دست محبتی به سر من نکشید.پدر من مرد شوخ طبعی بود که هیچ اعتقادی به مذهب و خدا نداشت.یادم میاد که خیلی هم حرف میزد.به خصوص این اواخر.بدن خیلی سفیدی داشت که به هیچ وجه من مثل اون نشدم.
همیشه و همیشه پدر من دو تا شعر رو واسه من و داداشم میخوند و هیچ وقت هم این دوتا شعر از یادم نمیره:
"پسر نوح با بدان بنشست،خاندان نبوتش گم شد"
"بر زمینت میزند نادان دوست"
یه عادت دیگه ای هم که پدر من داشت،این بود که عاشق دوست شدن با آدمهای نخاله بود.درستِ که هیچ وقت اونا رو به خونمون راه نمیداد و خودش هم همیشه نقش یه مرد خانواده مهربون رو به خوبی بازی میکرد.اما همیشه با جوونهای لات و آدمهای عجیب و غریب دوستی میکرد.
یه حدود 7 سال من با پدرم قهر بودم و همدیگه رو نمیدیدیم و از حال هم خبر نداشتیم.بعد از 7 سال چند ماهی آشتی بودیم اما دوباره بین ما جرو بحث شد و با هم قهر کردیم و دیگه هیچ وقت ندیدمش و فقط تو مراسم ختمش شرکت کردم.
بعضی وقتها دلم واسش تنگ میشه.میدونم که با مرگ همه چیز تموم میشه و دیگه هیچ وقت نمیبینمش.اما پدرم بود.خاطرات زیادی ازش دارم.دلم واسش تنگ میشه.
یه چیز دیگه هم که همیشه ذهن منو به خودش مشغول میکنه اینِ که پدر من به خاطر بیماری سرطان تو 58 سالگی مرد و من اصلا دلم نمیخواد توی اون سن بمیرم.
همیشه تو زندگیم به خودم گفتم که اگر روزی من ازدواج کردم پدری میشم درست برعکس پدر خودم.هر کاری که اون در حق ما کرد من نمیکنم و هر چیزی که اون واسه ما نکرد من انجام میدم.پدرم الگوی کامل یه پدر خوب بود در جهت برعکس.