تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

آنچه مردم را دانشمند می‌کند مطالبی که می‌خوانند نیست بلکه چیزهایی است که یاد می‌گیرند.

فکر اول:وقتی این شلوغی و ازدحام  و هجوم مردم به سمت اتوبوس ها و مترو و له کردن پاهارو میبینم به خودم میگم خدا نکنه تو تهران اتفاقی مثل سیل و جنگ و زلزله اتفاق بیفته و گرنه سنگ رو سنگ بند نمیشه.


فکر دوم: بعضی شبها به آسمون نگاه می کنم و به خودم میگم ای کاش موجوداتی مثل ما تو سارات دیگه ای هم زندگی میکردن.


فکر سوم: "سین چشم سبز" دهن من رو با تحقیقات روانشناسی سرویس کرده.من اگه واسه درسای خودم اینقدر تلاش کرده بودم دکترای کامپیوتر میگرفتم.


فکر چهارم: ورنر هرتزوگ رو دوست دارم.کارگردانی هست که فیلم مستند هم میسازه.در واقع من مستندهای ورنرهرتزوگ رو دوست دارم.چند شب پیش مستندی ازش دیم به اسم" غار رویاهای فراموش شده" که در مورد غاری بود که توش نقاشی هایی از انسان ها پیدا کرده بودن که مربوط به سی و دو هزار سال پیش بود.شوخی نیست.سی و دو هزار سال پیش انسان ها تو اون غار نقاشی هایی کشیده بودن که بی نهایت زیبا و هنرمندانه بودن.با خودم فکر میکنم که زمانی که اون شخص مشغول کشیدن اون نقاشی ها بوده به چی فکر کرده؟دغدغه و دلمشغولیش چی بوده؟و این که ما انسانها تا سی و دو هزار سال دیگه رو این کره هستیم؟

دستان تو بوی عید میدهند و من چقدر تو را دوست دارم.

اول:وقتی آمادگی بچه دار شدن نداری زیباترین چیزی که تو دنیا انتظارش رو داری پریود شدن همسرت هست.

دوم: خیلی ناراحت کننده هست که دیگه فیسبوک رنگ و لعاب سابق رو نداره.آخرین آدم زنده ای که تو کره زمین از فیسبوک متنفر میشه من هستم.

سوم:پیش بینی میکنم تا چند سال آینده هیچ کس دیگه PC و لپ تاپ نخره.و همه اسمارت فون داشته باشن.و این که تمام شرکت های اینترنتی کاسه کوزشون رو جمع کنن و مردم فقط از اینترنت سیم کارتشون استفاده کنن.

چهارم:بوی عید میاد،اما یه جوریه،هنوز حس و حال عید رو ندارم.هنوز هم عید منو نگرفته.

پنجم: خیلی از اونایی که متاهل میشن خواسته یا ناخواسته عن میشن و اخلاقاشون عوض میشه و تریپ متاهلی میشن و این گه خوری های اضافی.خوشحالم که هنوز هم کنجکاوی یه نوجوون،طراوت یه کودک و خوشحالی یه نوزاد از دیدن پستون مادر رو دارم.هنوز دارم نفس میکشم و زندگی منو نخورده(بیاد اینو بخوره).

ششم:سین چشم سبز تمام پروژه ها و تحقیق های درسی خودش و دوستاش رو میده من انجام بدم.فکر کنم همزمان با اون منم یه کارشناس ارشد روانشناسی بشم واسه خودم.


سفر

دارم واسه چهار روز با "سین چشم سبز"میرم شمال تا بهم تمام جنگل ها و برکه ها و جاهایی رو که یه روزی دوست داشته به شوهرش نشون بده رو ببینم.دارم میرم جاهایی رو ببینم که هر شب قبل از خواب در مورد اونا حرف میزنه.دارم میرم جاهایی رو ببینم که شاید یک روزی مجبور بشم و برم اونجا زندگی کنم.