از شمال برگشتم.
به محض این که به زادگاه همسرم رسیدم مثل این بود که طوفان کاترینا به اونجا رسیده.همه چیز داغون شده بود.باورم نمیشد.زمین اون روستا پوشیده از انار و نارنگی و پرتقال بود.تمام سقف ها سوراخ شده بود و همه پنجره ها و شیشه ها شکسته شده بود.همه باغ ها و مزارع نابود شده بود.
ولی در مجموع سفر خوبی بود و خواهر همسر رو دادیم به یه پسره دماغ گنده شمالی خسیس و برگشتیم.
چه خبر بوده اونجا.سمت ما فقط بارون و رعد برق شدید بود.
خدارو شکر خودت و سین چشم سبز سالم رفتین و برگشتین.
تابلو معلومه با باجناقت حال نکردیا،دماغ گنده،خسیس
آخ آخ چه بد!!!بخاطر سیل این اتفاقات افتاده؟
حالا درسته دماغ گنده و خسیس بوده ولی ایشالا شوور خوبی برای خواهر همسرتون باشه
چه جالب یعنی وسط اون طوفان کاترینا...شما عروسی و مجلس و بزن برقص داشتید ؟؟؟؟!!!
میگن...زندگی ادامه داره...پس راست میگن.................
حالا چرا خسیسس؟
مشکلت با پسره دماغ گندگی و خسیسیش بود؟ :دی
البته خسیسی مشکل بزرگیه، امیدوارم آدم چیپی نباشه حداقل!
آخرش به همون یارو که نوشته بودی رفت یا نه!؟
نه.یکی دیگه