تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

در انتظار

چهارشنبه حرف زدیم و امروز شنبه هست و هنوز هیچ خبری از جواب مثبت یا منفی مرضیه نیست.

چه فکر کردنی بود دیگه تموم نشد.

"میم ای کی جی" سابق،مرضیه فعلی

بالاخره تصمیم به ازدواج گرفتم.اونم با کسی که حدود 9 ماهی میشه که میشناسمش و زیر نظر دارمش.و قبلا هم دو دفعه در موردش نوشتم.راستش تو این مدت اینقدر با آدمهای عجیب و غریب آشنا شدم و اونقدر بی وفایی و نامهربونی از همه دیدم که دلزده شدم از روابط این جوری.بعد نشستم با خودم فکر کردم و دیدم که هیچ چیز واسه من مثل ازدواج نمیشه.و الان تو شرایط نسبتا ایده آل هستم.خلاصه دیروز با "مرضیه" یه جایی تو قلهک قرار گذاشتیم و رفتیم یه کافی شاپ نشستیم و یک ساعت من حرف زدم و دهنم کف کرد که از بس حرف زدم و حالا قرار شده بره فکراش رو بکنه و بهم خبرش رو بده.

تو آرشیو مطالب منتشر شده گشتم و این ها رو پیدا کردم

پنجشنبه 14 آذر92

چهارشنبه 20 آذر

بیناترین چشم‌ها، چشمی است که در خیر نفوذ کند؛ و شنواترین گوش‌ها، گوشی است که پذیرای پند باشد و از آن‌ها سود برد.

دو نکته رو از باب دوستی و محبتی که نسبت به خوانندگان عزیز دارم در نهایت خضوع و فروتنی این کوچکترین بنده خدمتگزار فدوی امت عرض میکنم و اضافه کنم که این دو نکته کاملا مردانه هستن:

نکته اول: وقتی یک گلدون،ماهی،ماشین یا هر چیزی که میخریم باید مراقبش باشیم تا بتونیم سالها ازش نگه داری بکنیم.مثلا اگر کامپیوتر داریم داخلش رو هوا گیری بکنیم،ویندوزش رو عوض بکنیم.یا اگر ماشین داریم روغنش رو عوض بکنیم،باد چرخ ها رو تنظیم کنیم.اینا رو که گفتم مثال بود و میخوام بگم که زن آدم یا نامزد یا دوست دختر فابریک آدم همین حکم رو داره.باید حواست بهش باشه.ببینی کم و کسری نداره،بعضی وقتها یه پولی بهش بدی،یه گلی واسش بخری،بهش بگی که موهاش رو رنگ بکنه،اگر بردیش بیرون،حواست باشه که توالت پیدا بکنی و بفرستیش حتما بره کارش رو بکنه.چون خانم ها این چیزها رو نمیگن و باید خود مرد حواسش باشه،نیاز نیست حتما یه خانم ذکر بکنه که پاستیل و لواشک دوست داره.این نقطه مشترک همه خانمهاست که اینا رو دوست دارن.خودت واسش بخر،وقتی میخواین از خیابون رد بشین اون طرفی وایسا که ماشین ها به سمت شما میان،وقتی باهاش میری بیرون نیاز نیست به فروشنده خانم بگی عزیزم و هی تو چشمهاش زل بزنی،اگر زن خوشگلی دیدی خودت رو کنترل کن و با نگاهت نخورش،اون خانمی که همراه تو هست این کار از صد تا فحش واسش بدتره،بهش یادآوری کن که دوستش داری و از همه زن ها خوشگل تره،کار درستی نیست از خاطراتت دوست دخترهای قبلیت واسش بگی.هر وقت که دیدیش و دست دادین دستاش رو ببوس،این کار اصلا یه مرد رو کوچیک نمیکنه،خیالتون راحت.


نکته دوم: اگر مرد هستین و این نکات رو میخونید باید بدونید که ما مردها وقتی سنمون بالا رفت پروستاتمون ایراد پیدا میکنه و احتمال سرطان پروستات خیلی زیاد میشه.حالا یه چیزی میخوام بهتون یاد بدم که بدونید که آیا پروستاتتون ضعیف هست یا نه؟وقتی میرین توالت و دارین ادرار میکنید تو همون حالتی که شاش داره به سرعت از مجرا خارج میشه ببینید میتونید که سرعتش رو با منقبض کردن ماهیچه های کم کنید یا نه؟در حالت عادی بدون این که دست به آلت بزنید یا دست به جایی بزنید میشه سرعت ادرار رو کم یا حتی متوقفش کرد و دوباره شروع به شاشیدن کرد.اگر تونستید این کار رو انجام بدهید پروستات شما خوبِ و مشکلی ندارید،اما اگر رفتید توالت و شروع به شاشیدن کردید و نتونستید متوقفش کنید،به احتمال زیاد باید به یه متخصص اورولوژیست مراجعه کنید.

والسلام علیکم

أن یکون فی صحة جیدة

الطبیب وعالم النفس:ربما الناس سید التراویس بیکل

السبت-12 جمادی الثانیه1435


به دوستی که بعد از عشق بین دو نفر حکمفرما می‌شود باید عقیده داشت.

بعد از مدتها باز هم میخوام یه پست بزارم

خبر خاصی نبود این چند وقت اخیر جز این که "ف صدا قشنگ" بهم گفت که دارم ازدواج میکنم و من خوشحال شدم که قدمم سبک بوده و بعد از 37 سال تا یک ماه با من دوست شد بختش باز شد و داره ازدواج میکنه.با دختری به اسم"م هدیه" یه قرار گذاشتم و با هم رفتیم بیرون و بهش یه روسری دادم و بهم یه لیوان خوشگلی داد و بعد از این که به خونه برگشتم متوجه شدم که به درد من نمیخوره و اونم احتمالا به همین نتیجه رسیده.چون نه دیگه از اون خبری شد و نه من زنگ یا مسیج دادم.


گفتگوی تمدنها

امروز بیرون از اتاقم بودم و وقتی برگشتم دیدم که یکی از همکارها یه پسر چینی رو با خودش ‌‍ْ اورده و اون پِسره گوشی موبایل داشت.گوشی ها حدود یک ساعت تو دستمون بودن و اونم صبورانه فقط نگاه میکرد تا این که بالاخره من ازش یه گوشی خریدم و خیلی هم راضی هستم از گوشی

واین اولین پست من با گوشی موبایل گالکسی s4  سیصد تومانی میباشد


اگر مادر نباشد، جسم انسان ساخته نمی‌شود و اگر کتاب نباشد، روح انسان پرورش نمی‌یابد.

چند سال پیش مامان من رمانی چند جلدی از یه نفر گرفته بود به اسم "کلیدر" یا یه همچین چیزی از یه نویسنده به اسم

"دولت آبادی" و وقتی که یه جلدش رو تموم میکرد به منم میگفت که بیا تو هم از جلد اول این رمان شروع کن و بخون و من به خاطر این که از اون شخصی که این رمان رو ازش گرفته بود بیزار بودم هیچ وقت دست به اون کتاب ها هم نزدم و دلم میخواست پاره شون بکنم.اما دیروز بر حسب اتفاق یه جمله تو یکی از این سایتها دیدم که منو به این فکر انداخت که ای کاش این کتاب رو میخوندم اون موقع.جمله این بود:

بیا وداع کنیم...

بیا وداع کنیم...

اگر بنا باشد کسی از ما بماند...

همان به که تو بمانی...

"کینه ی" تو به کار این دنیا بیشتر می آید تا "عشق" من !

بعضی آدم‌ها عین یک گل نایاب هستند، دیگران به جلوه‌شان حسد می‌برند. خیال می‌کنند این گل نایاب تمام نیروی زمین را می‌گیرد.

یادم میاد زمانی که تازه اومده بودم تهران یه جایی کار میکردم که یکی توش بود به اسم"مدیر داخلی خوشگل 24 ساله" که الان 26 سال داره.من اون موقع خیلی موس موس میکردم دور و ور این و خیلی از اون خوشم میومد اما نمیدونم بنا به چه دلایلی فقط دوست داشت همکار بمونیم.خیلی وراجی میکردیم و شوخی میکردیم و یه بار یه چیزی بهم گفت و اونم این بود که من گل خیلی دوست دارم و هر کس هم که بهم گل بده رو هم خیلی دوست دارم.من هیچ وقت واسش گل نخریدم.اما الان متوجه شدم که واقعا خریدن گل واسه خانمها کار بسیار خوب و پسندیده ای هست.حالا اون خانم میخواد دوست دختر،نامزد،همکار،خواهر یا مادر آدم باشه.

پافشاری در عشق ضعف ما را نشان می‌دهد نه قوت ما را.

این سریال پایتخت رو من خیلی دوست داشتم.به جز مسائل ایدئولوژیکی که توش گنجونده بودن و کمی توی ذوق آدم میزد بقیه اش خیلی خوب بود.و بر خلاف دو فصل قبلی این سریال علاوه بر طنز یه لایه های عمیق احساسی و عاطفی و عاشقانه هم توی این سریال بود.نکات مثبت این سریال اینا هستن که خیلی شخصیت ها به آدمهای واقعی نزدیک بودن.مثلا شخصیت نقی عین برادر من میمونه.و شاید هم به خاطر همین بود که من دوستش داشتم و دیگه این که بر خلاف سریال هایی که این روزها از صداوسیمای خودمون و شبکه های ماهواره ای پخش میشه و تمامی موضوعاتشون مبتی بر دروغ و خیانت هست.این سریال مقام زن رو پاسداشت کرده بود و خیلی تاکید داشت بر صمیمیت و اخوت و محبت بین اعضای خانواده.مثلا شما اون قسمتی رو به یاد بیارین که هما شب مسابقه میاد پیش نقی و تو سالن کشتی با هم چایی میخورن.به نظر من اون سکانس و دیالوگ ها و پیامی که اون سکانس داشت به صد تا سریال میارزید.و این که لحظاتی توی این سریال بود که واقعا اشک آدم رو در میاورد.یکی اونجایی که نقی میره سر قبر مادرش و گریه میکنه و یکی هم اون شبی که بهبود وصیت میکنه،بعد بهبود به نقی میگه که تو وصیتی نداری و نقی بهش جوابی داد که من تا همیشه فکر کنم یادم بمونه.اینطور گفت که :"من وصیتی ندارم،من فقط میگم که تا وقتی که زنده هستیم قدر هم رو بدونیم".

اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستارهٔ من باید دور، تاریک و بی‌معنی باشد-شاید من اصلاً ستاره نداشته‌ام

روز 29 اسفند با مامانم اومدیم بیرون و داشتیم تو مراکز خرید میگشتیم و خرید میکردیم و شمع و این جور چیزا واسه هفت سین میخریدیم و نقش یه پسر خوب رو بازی میکردم.یه نفر رو زمین کتاب گذاشته بود و میفروخت و تمامش کتابای صادق هدایت و اینا رو داشت و سرش هم شلوغ بود و من تمام مدت به این فکر میکردم که کی آخه میخواد شب عید "بوف کور" بخونه؟باری به هر حال میخواستم این رو بگم که این چند روز این جمله زیاد تو سرم میچرخه که آخرین دست نوشته صادق هدایت هست قبل از مرگش و به نظر من  خیلی قشنگ میاد:


"دیدار به قیامت. ما رفتیم و دل شما را شکستیم همین."






پانوشت:آهنگی که روی این وبلاگ در حال پخش هست رو خیلی دوست دارم.نمیدونم چه مطالبی گذاشته و چی نوشته اما آهنگ وبلاگش رو دوست دارم.http://missprismatic.blogfa.com

عشاق حقیقی، حال فراموشی وبی‌علاقگی را که احساس درد را از میان برمی‌دارد، بزرگ‌ترین بدبختی می‌شمارند.

بالاخره پس از سالها منم به مسافرت رفتم.در واقع تعطیلات فرصتی شد تا سه روز برم شمال.با یه تور رفتم که ما رو به جاهای خوبی برد و شب رو تو هتلی میخوابیدیم که من تو خواب هم نمیدیدم برم به همچین هتل اعیانی و خوبی.

همه چیز این سه روز خوب و عالی و بود و بهترین مسافرت عمرم بود و باعث شد تا تمام ناراحتی ها و شکست های عاطفی سال پیش رو فراموش کنم و با یه انرژی جدید برگردم سرکار.