این قدر این روزها آدمهای مرده و در حال مرگ می بینم که دیگه دارم خودم هم به یه مرده متحرک تبدیل میشم.تنها آرزوی من البته دو آرزوی من اینها هستن:
1-راحت بمیرم.
2-بعد از مرگ فراموش نشم.
امروز موقع برگشتن از کار توی یکی از پله برقیها یه پیرمردی دست زن پیرش رو گرفت و رفتن رو پله برقی و من به این فکر کردم که وقتی به سن اینها رسیدم آیا کسی رو دارم که دستم رو بگیره یا دستش رو بگیرم؟نمیدونم والا.اصلا من به سن اینها میرسم؟بعید میدونم و یا در خوشبینانه ترین حالت وقتی به سن اینها رسیدم توی یه آسایشگاه سالمندان درجه 3 و ارزون قیمت هستم و تو پوشک خودم ریدم و مراقبین اونجا منو میزنن و دست میندازن.
خیلی دیدم به زندگی بد شده،من از اون تیپ آدمها هستم که حتما باید یه زن تو زندگیم باشه تا شارژ باشم و با روحیه،وگرنه همین عنی میشم که الان شدم.باید یکی رو دوباره پیدا کنم.