تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

یاد ایامی که در گلشن نوایی داشتم

الان که فصل بازگشایی مدارس رو پشت سر گذاشتیم یاد عهد بوق افتادم که ما هم میرفتیم مدرسه.منتهای مراتب ما اون موقع تِحران نبودیم و جنوب بودیم.

یه  هفته قبل از مدرسه بابام منو میبرد به یه آرایشگاهی که اسمش حسن سلمانی بود و موهای من رو از ته میتراشید.این کار همیشه و هر سال بود.این حسن سلمانی هم خیلی حرف میزد اونقدر حرف میزد که من خسته میشدم.بعضی وقتها هم که مثلا یه چیزی میخواست بگه که من نفهمم و مربوط به بزرگترها بود یه کم آرومتر میگفت و البته من میفهمیدم صداش رو.اما نمیفهمیدم منظورش از گفتن اون حرف چی بوده.این سلمانی هم هیچ وقت موها رو مدل نمیزد و مخصوص مردهای پیر یا میانسال بود.من اون موقع دوست داشتم برم یه آرایشگاهی که توش عکس رامبو و راکی و آرنولد و خداداد عزیزی و جواد زرینچه و پوستر داریوش باشه.اما تو این آراشگاه هیچ خبری از این حرفا نبود.

الان دیگه نه حسن سلمانی زنده هست نه بابای من.اون آرایشگاه رو هم کوبیدن و یه آپارتمان هفت،هشت طبقه ساختن.دیگه هم نیازی نیست هیچ آرایشگری وقتی میخواد حرفای مربوط به بزرگسالها بزنه صداش رو بیاره پایین و دیگه هیچ کودکی هم نیست که نفهمه اون حرفها یعنی چی.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد