همیشه از مرگ و مردن متنفر بوده ام و حیات را حتی به شکل نباتی اش ستوده ام.اما چند وقتی است که از زندگی و آدمها و بیشتر از خود نفس زندگی و این گونه دست و پا زدن بیهوده خسته شده ام.وقتی می بینم هر روز صبح تا شب باید کار بکنم و به هیچ جایی نرسم.وقتی میبینم هر از چند گاهی سروکله آن زن با پلیس پیدا میشود و مرا بیگناه به کلانتری میبرند و چون دزدان و موادفروشان با من رفتار میشود و مجبورم تمام طلاهای زنم و پس اندازم را بدهم تا پول یک سکه را جور بکنم.وقتی میبینم هیچ ارزش و احترامی به عنوان یک انسان در کشورم ندارم و در دنیا هم به پشیزی برای منِ ایرانی ارزش قائل نیستند سخت دلگیر میشوم از این روال کندِ مرگبار زندگی.
قصدی برای خود ویرانگری و نابودی ندارم،اما دیگر زندگی رو پوچ و بی هدف میبینم.پر از ملال و ناامیدی و تکرار رنجهای متفاوت.هر زمان که مرگم فرا برسد با آغوشی باز به پیشوازش میروم.کاش جای یکی از این بیشمار انسانی بودم که عاشق زندگی بودند و با مرض کرونا از این زندگی رخت بربستند.
فکر خوبی نیست. به عزیز دل و مادرتون فکر کنید که اگر نباشید چه عذابی میکشند
همه دنیا رنجه. ما در تعادلی از رنج زندگی میکنیم.
برای سکه هم اقدام کنید بعد از تاهل و با شرایط فعلی میتونید خیلی کمش کنید.
باشه
سلامتی نعمته
حالا اگه زندگی هر روز بر وفق مراد ما نیست
حتما دلایل قشنگی برای زندگی وجود داره
زیاد آدم حرف زدن نیستم اما نمیتونم بی تفاوت رد بشم.
تمام این سال ها که میخونمت همیشه برام جای سوال بود چجور با وجود این همه رنجی که پشت سر گذاشتی و این همه هوشی که داری، هیچ وقت کم نیاوردی!
قبل از اینکه خودت بگی شوخ طبعی همیشگی و این میل به زندگی واقعا توی نوشته هات موج میزنه، کمتر آدمی دیدم مثل تو
دیشب با خوندن این پستت واقعا گریه کردم (با اون آهنگ بنان)
چون هرکدوم به نحوی داره دهنمون آسفالت میشه
تعجبمه از آدمایی که هرازگاهی میان و تو رو به خاطر کارات، چمیدونم ملامت میکنن ولی آخه ما کی هستیم چه میدونیم از لحظه به لحظه ی حال این آدم.
من نمیگم به خاطر عزیز دل یا مادر و خانواده ت بازم بجنگ اصلا!
فقط به خاطر خودت که توی تمام این سال ها تنهایی جور خودت کشیدی
برای خاطر کسی که هستی، قلب مهربونی که داری
پسر تو واقعا قوی بودی و هستی از این به بعدم باز به خاطر خودت .
گور بابای زندگی و شرایطی که برامون رقم خورد.
خیلی نوشته هات بهم امید میده مهشید.ولی واقعا بریدم.زندگی خیلی سخت شده مهشید.
قربون گریه کردنت بشم
مثل دوستمون که گفتن منم خیلی ساله وبلاگ شمارو میخونم و خوبی ها و مهربونی هاتون کم نیستن. شرایط برای همه مون سخت شده ولی انشالا این وضعیت هم میگذره. مراقب خودتونو عزیزدل باشید.
چشم
آخ که منم همین حسارو دارم، با تفاوت اینکه تو مهریه میدی من پارسال که گوشیمو زدن هیچ،
همین هفته پیش هم جلو در خونمون زدن
بگو توانایی مالی نداری بکنن سه ماه یه بار
رفتم گفتم.محل نمیزارن.اصلا دادگاه ها یه وضعیه که فکرش رو هم نمیکنی
بعد سه ماه یه بار هم زیاده
سکه الان تقریبا ۷ تومن شده.و من یه کارمند ساده ام
واقعا از زن ها حمایت میشه برای مهریه؟!!! تو چطوری پیش رفتی که برات مهریه بریدن؟؟؟؟؟
والا دوست من ۲ سال خونه مامانش بود و دوندگی کرد تا تونست فقط طلاق بگیره! دخترش زیر ۷ سال بود، بازم جرات نداشت درخواست طلاق بده. شوهرش نفقه بچش رو که دادگاه براش ماهی ۲۰۰ تومن تعیین کرده رو حتی نمیده!
موندم با این قوانین مردپرست ، توچطور اینطوری شدی؟
دلم گرفت برات مرد.رهایی
Free like a bird