تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

اینها چشمانشان مانند چشمان بچه‌هاست که مرتب سرگرمی می‌خواهند، مرتب می‌خواهند یک چیز شیرین در دهانشان باشد.

بچه که بودیم نمیدونم من زیادی پوسی و نازنازی و حساس بودم یا واقعا برنامه های تلویزیونی و کارتون ها مزخرف بود.اینجا چند تا از چیزایی که از برنامه های تلویزیونی که باعث استرسم میشد تو کودکی و یادم میاد میگم.جالب اینجاست که ما خیلی از وقتها متوجه نمیشیم چه چیزای عادی و پیش پا افتاده ای باعث ترس و استرس در بچه ها میشن.

اسلشر اول:یه نمایش عروسکی انیمیشن طوری بود که سایه بودن انگار و طراحی عجیبی داشت و ایرانی بود و یه عده روستایی سر یه چشمه آب دعوا داشتن و بیل داشتن و مدام با هم گلاویز بودن.اسمش یادم نمیاد،احتمالا اونایی که همسن من یا بزرگتر از من باشن یادشون بیاد.خیلی از اون میترسیدم.

اسلشر دوم:از کارتون بی خانمان و پرین و پاریکال بدم میومد،پر از حس ترس و ناامیدی و عاری از عشق بود.تلخ و مصیبت بار بود زندگی پرین،مرگ پدرش،مرگ مادرش،این که پدر بزرگش نمیخواستش.خیلی برای منِ کودک اون حجم فلاکت استرس زا بود.

اسلشر سوم:از کارتون هاچ زنبور عسل بدم میومد،پر از گریه بود،اونم مادر نداشت،تیتراژ اولش یه آهنگ خیلی معروف بود که به من فقط استرس میداد،بعد یه حشره آخوندک میفتاد دنبالشون.خیلی بدم میومد از حس و حال اون کارتون.

اسلشر چهارم:از چوبین هم بدم میومد.اونم مادر نداشت،واسه یه بچه ای که تنها پشت و پناهش مادرش هست دیدن اون حجم از کارتون که مادر نداشتن خیلی سخت بود‌.یه سگ های مکانیکی و خفاش های ترسناکی هم تو کارتون بود.

اسلشر پنجم:پینوکیو رو دوست نداشتم،احمق و خنگ و کودن بود،خصوصا یه قسمتی اش یادم میاد که پینوکیو تبدیل به خر شد.این قدر ناراحت شدم،این قدر ناراحت شدم که حد و حساب نداشت،همش با خودم میگفتم یعنی میشه یه بچه تبدیل به خر بشه.حالا چی کار باید کرد؟خیلی ترسیدم.

اسلشر ششم:برنامه خونه مادر بزرگه رو دوست نداشتم،هاپوکومار و خود مادر بزرگه خیلی ترسناک بودن به نظرم.

اسلشر هفتم: همین ها یادم میاد.شما چی یادتون میاد؟

بوس،دوستتون دارم.

نظرات 22 + ارسال نظر
کاوه خدانشناس سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 01:11 ب.ظ

منم همه اینایی که گفتیرو دوست نداشتم. چه جالب.

چه عجب فحش ندادی

کاوه خدانشناس سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 01:23 ب.ظ

چرا باید فحش بدم. اون پستم خودت گفتی از من بدتون میاد بگین.

دوست داری بهم بوس بدی؟

مهدیه سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 01:31 ب.ظ

توضیحات رو یادته
من چقد مینرسیدم

توضیحات نه.
چی بود؟

مرضیه سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 01:40 ب.ظ http://Fear-hope.blogsky.com

من از چوبین و کارتون دوقلوهای افسانه ای و دقیقا همونایی که شما گفتی یعنی پرین و هاج زنبور عسل و کزت ( بینوایان) و بی خانمان و سریال اولیور توییست و هاکل بری فین و یه فیلم هم بود سارا کرو که خیلی غمناک بود و یه فیلم سینمایی ترسناک که اسمش قلموی سحرآمیز بود و زیاد هم پخشش می‌کردند و خیلی ازش می ترسیدم و سمندون و خیلی کارتون‌های دیگه حسهای منفی و ترس می‌گرفتم، به جز اون مورد اول که گفتید و انگار محو یادم میاد همه رو خاطرم هست. کارتون زنان کوچک هم غم انگیز بود اما دوستش داشتم و کارتون دکتر ارنست هم حس بدی بهم نمی‌داد و کم و بیش آموزنده بود. همه این کارتونها رو با دقت دنبال میکردم و یه قسمت هم رد نمیدادم، بین اینها فقط فوتبالیستها به طور کامل بهم حس خوب و مثبتی میداد. ای کیو سان هم خوب بود هر چند اونم دنبال مادرش بود انگار ولی جذاب بود برام . به عنوان یه دختر عاشق فوتبالیستها بودم و تو رویاهام خودمو یه دختر فوتبالیست تصور میکردم و حتی تو تصورم عاشق سوباسا بودم و حتی فکر میکردم با مدل واقعیش اگر آشنا بشم ازدواج میکنم!!!
احتمالا دهه شصتی اونم اوایل دهه شصت باید باشید. واقعا چرا اینا پخش میشد و چرا هیچکس به فکر روح و روان ما بچه ها نبود و هیچ نظارتی پشت این برنامه ها و کارتون ها نبود؟ نتیجه شده اینهمه استرس و اضطراب درونی و یه غم نهان تو وجود همه ما دهه شصتی ها و البته ترس همیشگی از دست دادن عزیزانمون

آفرین چه خوب یادت اومد.من اینا رو فراموش کرده بودم.
سارا کرو یادم نمیاد.قلم موی سحرآمیز مزخرف هم یادم اومد اسمش رو گفتی میرفتن توی خونه خرابه سوخته یه آدم ترسناک دیدن همه موهاش ریخت و کچل شد.واقعا مزخرف بود.
خیلی کارتون های بدی بودن.تو از من بیشتر ضربه خوردی از این کارتون ها.من فکر کردم فقط خودم متنفر بودم از اینا
حالا با یه فوتبالیست ازدواج کردی؟

کاوه خدانشناس سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 02:21 ب.ظ

دیدی خودت تنت میخواره. ریدم...

تن من فقط با تن تو آروم میشه.بیا بخوابیم رو همدیگه

خانوم ف سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 02:38 ب.ظ http://Khanomef.blogsky.com

هیچی برای من ترسناک تر از سمندون‌نبود
هنوز که هنوز فوببای زیر زمین دارم
دو تا کاراگاه عروسکی هم بودن ،که تن پوش عروسکی میپوشیدن،با اونا هم شب ادرار میشدم
به این برکت قسم
بینوایان پینیکیو یا همینایی که گفتی برام دلهره آور بود
الانم دوس ندارم نگاه کنم
خونه مادربزرگه که دیگه نگو
ریدم وسط فرق سر اون طراح عروسکش با اون قیافه عنترِ مادربزرگه

چاق و لاغر رو میگی.آره خیلی ترسناک بودن.من همیشه فکر میکردم خودم خیلی نازنازی بودم که وقتی روز اینا رو میدیدم شبها میشاشیدم تو خواب،نگو بقیه هم اینجوری بودن.
منم هنوز که هنوزه از اون یارو سمندون میترسم.تخم سگ ها برنامه کودک که تبود فیلم ترسناک بود

اتش سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 02:41 ب.ظ

سمندون مزخرف رو بگوووو آخه چرا واقعا احمق بودن
اون چاق و لاغر که ی مامور دنبالشون بود
همگی روح و روان بچه ها رو خراش میدادم
تف ب سازنده هاشون

آره.سمندون هم خیلی تخمی و ترسناک بود با اون موهاش و قیافه اش و اون زیرزمینی که توش زندگی میکرد و اون ادا و اطوارهاش.یه چیزی هم همیشه میخورد،تخم مرغ بود،چی بود؟
چاق و لاغر هم قیافه های کریه و زشتی داشتن،یه ربات هم همیشه قصد جونشون رو داشت

نیکو سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 02:59 ب.ظ

کارتون بابا لنگ دراز و زنان کوچک رو دوست داشتم.
وروجک و آقای نجار رو هم یادت میاد؟
از سریال چاق و لاغر که عروسکی بود می ترسیدم.

بابالنگ دراز و زنان کوچک هم یه رگه هایی از پدوفیلی داشت.
هر دوشون هم پر از بدبختی و بیچارگی بود.
اره.یادم میاد نیکو عزیز

رضوان سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 03:19 ب.ظ

نکنه أموزش اونا این بوده که بدتر از شما اونا هستند.گلنار ساخته کامبوزیا پرتوی هم دوتا خرس داشت پسرم از خرس نر می ترسید.
مگه تام و جری و سفر های گالیور و کار اگاه گجت نکته آموزشی داشته؟

مشکل نسل شما این بود که فکر میکردین باید کودکان سرسخت و آبدیده و قوی به بار بیان،بسیج کودکان،کارتون های پر از بدبختی،دروس آمادگی دفاعی و ...
ولی نتیجه شد یک نسل ضعیف،پر از افسردگی،طلاق،خودکشی و سرشکستی و ناامیدی.

کاوه خدانشناس سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 03:19 ب.ظ

بابا زمان سمندون که اندازه کیر خر سن داشتی. یعنی چی میترسیدم میترسیدم.

مودب باش وگرنه دیگه بوست نمیکنم

نسیم سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 03:42 ب.ظ http://nssmafar.blogfa.com

از این همه کارتونی که گفتین من تک و توک چند قسمتی دیدم چون هر وقت نشستم پای tv مامانم گفت اینا چیه ؟ فقط از درس و مشق میندازدت ،خاموش کن و... تابستونم میگفت تکراریه و...
از اونطرفم چون راه پله برا پشت بوم نداشتیم آنتن که با نشستن پرنده و باد واینا جابجا میشد تا بابام حوصله کنه درست کنه هزار دفعه این کارتون ها تموم میشد
حسرت یه کارتون دیدن تو عالم بچگی مونده رو دلم

خدا رو شکر
هیچی از دست ندادی

قره بالا سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 03:50 ب.ظ http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

من سنم به اینا قد نمیده
در حد چندتا تصویر محو ازشون خاطره دارم

ولی کارتون‌هایی که جدیدا میسازن رو هم اصلا دوس ندارم
خیلی بی روحن

تو کارت درسته سلطان

هدیه سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 03:58 ب.ظ http://6bahman.blogfa.com

کارتون رامکال (راکون و استرلینگ )صحنه ای که رامکال رو رها کرد تو طبیعت
کلا استرلینگ هم مادر نداشت تمام برنامه هایی که گفتید منم همین حس رو راجع بهشون داشتم
بچه های کوه تاراک (جکی و جیل دوتا خرس کوچولو )مادرشون شکار شده بود...
مصیبت کامل بودن بابا ....

دقیقا درست میگی

کاوه خداشناس سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 04:01 ب.ظ

درکت می کنم. منم همیشه از خدانشناس میترسیدم.

جفتتون رو آخرش میکنم

مرضیه سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 04:29 ب.ظ http://Fear-hope.blogsky.com

نه با فوبتالبست ازدواج نکردم، با یه مهندس مکانیک ازدواج کردم که الان مثل خود شما تبدیل شده به یه مهندس در خدمت حمل و نقل عمومی همون اسنپ، که البته همونم ازش درآمد نداره. :(
وای چاق و لاغر رو که خانم ف گفت یادم رفته بود، بدترینش بود، اون آدم آهنی که میومد زهرترک میشدم.
هاپوکومار خونه مادربزرگه که هیچی نگم. دلم برای اون گربهه مخمل خیلی می‌سوخت، همش تنبیه میشد و کتک میخورد از مادربزرگه، خیلی بدبخت بود. من از این کارتون ها متنفر نبودم و مشتاقانه نگاه میکردم اما همیشه هم موقع پخشش بدنم منقبض میشد و مطمینم همه ما دهه شصتی ها به یه نحوی تاثیر منفی ازشون گرفتیم حتی تا همین الان

خوبه پس با شوشو همکار هستیم.
چرا در آمد نداره؟تهران خوبه که،شهرستان ها یه کم وضع خرابه
تاثیر منفی گذاشته دیگه.این همه طلاق و اجرا گذاشتن مهریه و خودکشی و افسردگی دهه ۶۰ ها فکر کردی دلیلش چیه؟

کاوه خداشناس و کاوه خدانشناس سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 04:40 ب.ظ

ما با هم جمع میشیم تورو می کنیم. ما دو تاییم.

من که از خدامه

مهدیه سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 08:33 ب.ظ

اه
کیبوردم خودش تغییر داده کلمه رو
توشیشان
اون پسره ک مامانش ولش میکرد
وای من چقدر میترسیدم

توشیشان عالی بود ولی ترسناک
جایی که نباید حرف میزد و دورش مارهایی عظیم میپیچید و میرفت تو زمین خیلی خوف انگیز بود

ملی سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 09:11 ب.ظ

من کارتونه نیکو و نیک رو دوس داشتم

همون دو تا زنبور؟

اعظم 46 چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 12:32 ق.ظ

می خونمت اما خاموش این بار اینقدر خندیدم خاطرات برام زنده شد. تلویزیون از بس برنامه نداشت با پسرم (دهه شصتیه) همه ی کارتون هایی که اسم بردید دیدم اما حس نکردم که پسرم ترسیده! شاید ترسیده من نفهمیدم؟ نمی دونم
راستی ارزوکردی دهه چهل ها بمیرند اما در تست مرگ، من 76 سال عمر می کنم الله اعلم

سلام اعظم عزیز
من آرزوی مرگ هیچ کس رو نکردم
توی اون تست من ۸ سال دیگه میمیرم.

مهناز چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 03:20 ق.ظ

من از سریال سیلاس میترسیدم
موسیقیش فضاش همه چیش

سیلاس کدوم بود؟یادم نمیاد

مهناز چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 01:12 ب.ظ

بهتر که یادت نمیاد تراویس
چون خیلی ترسناک بود
البته برای من
راجع به پس بچه ای که توی سیرک کار میکرد
موسیقیش رو دوباره خواستم گوش کنم تا شروع شد قطع کردم

باید برم ببینم چیه که این قدر ترسناک بوده

مهناز پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 01:27 ق.ظ

سیلاس دیدی تراویس؟

عکس هاش رو توی اینترنت دیدم ولی یادم نیومد دیده باشم.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد