تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

بر مزار هر شهید گمنام صلوات

من اصولا هیچ وقت فلسفه وجودی خیلی از مسائل سربازی رو نفهمیدم و به نظرم دو سال از عمرم تو سربازی تلف شد و هیچی هم یاد نگرفتم و برعکس همه که تا آخر عمرشون از سربازیشون خاطره میگن،بنده حقیر هیچ خاطره ای به یاد ندارم اما هیچ وقت و هیچ وقت و هرگز لحظه ای که "امیر دریادار سیاری" با من دست داد رو فراموش نمیکنم.بهم یه جایزه نقدی مختصر داد و منم گفتم ممنون امیر و اون بهم گفت:" خواهش میکنم پسرم".من فکر میکنم این لحظه باشکوه ترین لحظه زندگی من بود که فرمانده کل نیروی دریایی ارتش به من گفت:" پسرم".

من برم اشکهام رو پاک کنم و بیام.

گپ زدن در مورد بیماری ها مثل قصه های هزار و یک شب جز سرگرمی هاست.

یه دختر تو ساختمون ما هستن که من ندیدمش و صداش رو هم حتی نشنیدم.فقط همیشه صدای سرفه اش از تو حیاط خلوت شنیده میشه،فرق نمیکنه چه زمانی باشه،همیشه و همیشه سرفه میکنه،حتی نصفه شب ها و به نظر من چقدر صدای سرفه اش قشنگه.

اگر کسی را نیافته ای که با رفتنش نابود شوی، تمام زندگیت را باخته ای.

بعضی وقتها دوست دارم بدونم اونایی رو که قبلا میشناختم الان کجا هستن و چی کار میکنن،این حس دلتنگی الان واسه آدمها بیشتر شده

خیلی دوست دارم بدونم  وبلاگی که هر روز چندین مرتبه آپ میشد و الان چند ماهی هست که آپ نشده صاحبش کجاست یا چرا وبلاگ رو بسته؟چرا دوستان سابق موبایلهاشون خاموشه؟چرا پروفایل فیسبوکشون ما هاست که تغییر نکرده؟چرا هیچ وقت آنلاین نیستن؟چرا مسیجها به دستشون نمیرسه؟چرا بعضی ها تو اینترنت نمیشه هیچ سرنخی ازشون پیدا کرد؟

برای فرشته ای که فقط اسپانیایی میخواند

من به هیچ وجهی اهل کپی کردن مطالب دیگران و یا الگو گرفتن از دیگران نیستم،مثل Linkinpark که فقط یک بار ترانه Adele رو کاور کردن.اما مطلبی تو یکی از وبلاگها دیدم که حیفم اومد شما نخونیدش:


"اگه یه روز فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب‌بازی دیگه‌ای براش بادکنک می‌خرم.
بازی با بادکنک خیلی چیزا رو به بچه یاد می‌ده.
بهش یاد می‌ده که باید بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره.
بهش یاد می‌ده که چیزای دوست داشتنی می‌تونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه.
و مهمتر از همه بهش یاد می‌ده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اونقدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده."


منبع:http://yekiboudyekinaboud.blogsky.com/1391/08/19/post-72

انتخاب هر ایرانی

برنامه های تلویزیونی،رادیویی و صفحاتی در اینترنت وجود دارن که از مخاطب این سوال رو میپرسن که اگر رئیس جمهور بودین چه کاری انجام میدایدن و حالا بنده حقیر در کمال و نهایت فروتنی و خضوع به این سوال جواب میدم:

مارتین اسکورسیزی رو به ایران دعوت میکردم و چند ماهی نگهش میداشتم و یک سلسه نشست و پرسش و پاسخ ترتیب میدادم.

راجر واترز و دیوید گیلمور رو راضی میکردم که یه بار دیگه با هم تو ایران رو صحنه بیان.

یه جشنی تو فضای باز برگزار میکردم که فقط تو اون مراسم موسیقی راک اجرا بشه.

حجاب اجباری رو لغو میکردم.

سازها رو تو تلویزیون نشون میدادم.

اشتغال زایی انجام میدادم.

طرح ساماندهی فاحشه ها و زنان خیابانی رو انجام میدادم.

قانون نداشتن کراوات در عکسهای رسمی رو لغو میکردم.

تمام سعیم رو میکردم که قیمت مسکن رو کاهش بدم.

اعدام در ملاعام رو ممنوع میکردم.

برنامه های کنترل جمعیت رو بار دیگه اجرا میکردم.

گاز شهری رو به تمام ایران توسعه میدادم.

سینماهایی رو برای اکران و نمایش فیلمهای خاص در تمام ایران احداث میکردم.

فیلترینگ و سانسور اینترنت رو ممنوع میکردم.

میزان،رای ملت است.

من که به شخصه،اصلا رای نمیدم.بنا بر دلایل شخصی

اما امیدوارم رئیس جمهور بعدی بتونه اوضاع اقتصادی رو سروسامون بده و اشتغال زایی انجام بده

متاسفانه، به هیچکس نمیشه گفت ماتریکس چیه، خودت باید اون رو ببینی.

بعد از مدت ها مریض شدم،البته نه اونجوری که زمین گیر بشم.

به احتمال خیلی قوی مریضیم به خاطر این تنش چند روز گذشته باشه.

فکر میکنم به یه پنومونی خیلی خیلی خفیف مبتلا شدم.

در حال کلنجار هستم که اگه به گلی مسیج بزنم،خوب میشه یا نه،میترسم باهام مثل یه سگ رفتار بکنه.

تراینینگ هم این هفته شروع میشه.

همه چیز داره خوب پیش میره جز این که هیچ دوستی ندارم و نمیدونم چرا این قدر اخلاقم گه هست که هیچ کس نمیتونه تحملم بکنه.

بهترین جای جهان،فرصت آغوش تو

فحش کاری های من و اشکان تو فیسبوک تموم شد و امروز عصر ساعت 4 میدون ولی عصر قرار گذاشتیم و همدیگه رو دیدیم.من میخواستم بشینم خونه و مناظره رو ببینم،اما اون قدر دلم واسه اشکان تنگ شده بود که بیخیال هر چی مناظره هست شدم.بعد از حدود 7ماه یابیشتر اشکان رو دیدم.همون تیشرت مشکی تنش بود که اون سری هم تنش بود،حتما کارش خوب نیست و درآمدش کافی نیست.وقتی دیدمش اون قدر خوشحال شدم که حد وحسابی نداشت.خیلی اشکان رو دوست دارم،اگر دختر بودم حتما باهاش دوست میشدم،البته این رو این سری فهمیدم.اشکان عزیزم مثل سابق نبود.خیلی ناراحت شدم.طراوت سابق رو نداشت.رفتیم تو پارک لاله و من تو دلم یاد گلی افتادم.اونجا نشستیم،اشکان سیگار جی1 داشت و من بهمن کوچیک،من نتونستم زیاد سیگار بکشم،فکر کنم مریض شدم.خیلی با اشکان حرف زدیم،از هر دری حرف زدیم و بهش گفتم که اشکان چرا من اینجوری هستم و چرا رابطه هام پایدار نیست و بهم گفت که همیشه تو مقصر هستی و اخلاقای تخمی زیاد داری وباید خودت رو عوض کنی،برادرم هم همین رو گفته بود پس نتیجه گرفتم که خودم مقصر هستم.

من یه خوبی دارم اونم اینه که هر چی دلم هست رو به زبون میارم،حدود 8 بار به اشکان گفتم که دوستت دارم و تو بهترین دوست منی.

دوست دارم برم جنوب

یکی از شبکه های ماهواره داشت یه تصاویر قشنگی از جنوب و بازارهای ماهی و لنج ها و آدم ها نشون میداد.خیلی دلم گرفت.

مهندس عزیز

چقدر این مهندس غرضی رو دوست دارم من.