دیگه برچسب نمیزنم،به نظرم اصلا جالب نیست.همون حالت کلاسیک قبل رو داشته باشم بهتره.
حال نکردم با برچسب
به یه سطح جدید و هوشمندانه از کصنمک بازی رسیدم اونم هوشمندی در هشتگ ها یا همون بزچسب ها.
به نظرتون جالب نیست.لِول آپ شدم.
به نظرتون اگر پُست هام برچسب داشته باشه بازدید وبلاگ بیشتر میشه یا خیر؟؟؟
از این مدل پستها زیاد دارم،چه کنم دلتنگی گاهی هجوم میاره.
وقتی سالها وبلاگ بنویسی،توی یه دوره هایی یه کسایی پیدا میشن که میان و یهو غیبشون میزنه و تو میمونی و یک دنیا دلتنگی
دلتنگی اول:یه داداشی داشتم به اسم ژوبین و اسم وبلاگش وجدان بیدار بود،حقیقتا سوراخمون کرده بود.خیلی هم کف کُس بود.فکر کنم بیمارستان روانی،جایی بستری شده،خیلی جاش خالیه.داشی برگرد.
دلتنگی دوم:یه دختری بود،ترمه اسمش بود،خیلی علی الظاهر محبت داشت،همین اواخر بود،نمیدونم چی شد اونم یهو غیبش زد.
دلتنگی سوم:یه وبلاگ نویس بود قدیم ها،اسمش مهدیس بود،حقیقتا خوشگل بود،واقعا خوشگل بود.منم خیلی موس موس میکردم دورش،اونم از من خوشش میومد ولی پلن مهاجرت و یا ازدواج با یه پسر پولدار داشت که من هیچ کدوم نبودم.نمیدونم الان کجاست ولی اگه اینجا رو میخونی امیدوارم خوشبخت شده باشی.
دلتنگی چهارم:کتی،کتی خیلی مهربون بود ولی خیلی مشکوک بود،سینه های درشت و خیلی زیبایی داشت.دو تا شماره ازش دارم از سال ۹۴ ولی هر دو خاموشه.کتی عاشقت هستم هنوز.
دلتنگی پنجم:پریسان.هیچ وقت نفهمیدم چرا و به چه دلیل از من خشمگین هست.فحش هایی میداد که زمین میلرزید.نفرین های مدل پیرزنی میکرد و خیلی بددهن بود.یه عکس تار از خودش داد و فهمیدم همچین مالی نیست.خدا رو شکر کشید بیرون،چند سالی آزار آنلاینم میداد.
دلتنگی ششم:یه دختر دیگه بود اسمش آناهیتا بود،اونم خیلی دوست داشتم،سالها پیش دو سه باری هم بیرون رفتیم،من دوستش داشتم و رابطه پر اُفت و خیز و پر قهر و آشتی داشتیم.بهش پیشنهاد ازدواج هم دادم ولی رد کرد و دیگه ازش خبری ندارم.آناهیتای عزیزم،قربون اون استعداد عجیبت توی زبان آموزی و بازی های کامپیوتری و معماری،امیدوارم که شاد و خوشحال باشی و داداشت کمتر اذیت بکنه.
دلتنگی هفتم:سپیده مشهدی با اون پاهای لاغر و بلند و رون های خوش تراشش که کاری و رسالتی توی دنیا نداشت جز آزار زبانی من.
دلتنگی هشتم:خورشید.جنوبی بود،زیبا بود و مهربون.من هیچ وقت اخلاقم باهاش خوب نبود.امیدوارم از سر تقصیراتم بگذره و روزهای شادتری توی زندگیش داشته باشه.
دلتنگی نهم:یه خانمی بود اسمش یادم رفته،خانومی اسم مستعارش بود،وبلاگی داشت و مهربون بود.امیدوارم بچه دار شده باشه.
دلتنگی دهم:مدیکو.خانمی بود که دانشجوی پزشکی بود ولی جذب نتورک مارکتینگ شده بود و پدر بداخلاقی داشت.امیدوارم تا الان دکتر شده باشه و پولدار.
همین.دوستتون دارم.بوس
این هوش مصنوعی Chatgpt حقیقتا چیز عجیب و باهوشی هست،خیلی زیبا و بدون حاشیه و جانبداری به همه سوالات جواب کامل میده و از زیر سوالات خاک بر سری یه جورای ظریفی در میره.
میدونم ناراحت میشن خانم ها ولی باور بفرمایید این هوش مصنوعی رو کمی رنگ و لعاب احساسی بهش بدن و ذخیره اش بکنن روی یه هارد و بزارنش تو ی یکی از این سکس دول ها،دیگه هیچ مردی سراغ زن ها نمیره،اصلا هیچ مردعاقلی نه دنبال دوست دختره میره و نه ازدواج میکنه.هر وقت هم از پوسته اش خسته شد آدم میره عوضش میکنه پوسته رو و یه تایلندی میزاره یا یه برزیلی ممه گنده میزاره.دقیقا تا زنده هستیم داره داستان فیلم Her اتفاق میفته.
صد البته این هوش مصنوعی هم میتونه توی پوست یه مرد هم قرار بگیره،یه مرد خَرکی سیاه پوست با کیر گنده ای که اصلا حین کار نخوابه و آبش هم مثل ۹۹.۹ درصد از مردها زیر یک دقیقه نیاد.
امیدوارم کاسه کوزه این هوش مصنوعی رو جمع کنن بره پی کارش وگرنه بدجوری روابط به گا میره.
پانوشت:داداشی ها ببخشید اون ۹۹.۹ درصد همه خودم بودم،شماها ماشالا همتون کمرتون از فولاده.
فقط منم که دلم میخواد "آریانا گرانده" رو حتی عنش رو هم بخورم و گرمای شاشش رو روی بدنم حس کنم یا شما هم اینجوری هستین؟
این برنامه زندگی پس از زندگی رو میبینم.
با خودم میگم مگه ممکنه؟چنین چیزی و این حرفهاشون مگه واقعیت داره؟
نمیدونم والا،شاید هم اون دنیایی باشه،جایی که درد و رنج نباشه و روح هامون اونجا آزاد بچرخن.فقط نمیدونم روح هامون میتونن اونجا کون همدیگه رو بلیسن یا نه؟
فکر کردین من میرم که این مادرجنده هایی که پست های رمز دار رو میخونن بشن وبلاگ نویس؟اینایی که پیام خصوصی میدن و گدایی پول میکنن بشن وبلاگ نویس؟این کس نمک هایی که تمام روتین روزانه شون رو از لحظه بیدار شدن تا خوابیدن با تمام جزئیات میان میگن بشن وبلاگ نویس؟این بیمارهای روانی که یک کلمه از حرفهاشون رو نمیفهمی بشن وبلاگ نویس؟اینایی که تمام وبلاگشون پُز دادن و تعریف سفرهای خارجیشون هست بیان بشن وبلاگ نویس؟
نه،از این خبرا نیست،تراویس از سال ۹۱ اومده تا ابد هم میخواد بمونه،فحشاتون منو قوی تر میکنه،توهین هاتون باعث میشه کیرم سفت تر بشه،فحش هاتون منو ارضا میکنه.
هیچ مکتب و مدرسه و دانشگاهی پیدا نمیشه که اندازه داداشتون تو این وبلاگ مطالب مفید داشته باشه.بوس به صورت همتون حتی اونایی که از من بدشون میاد چون من میبخشم.
ترانه پست:"ابدی" از داداشم سهراب ام جی.
هر موقع دکتر غمگین دوباره برگشت به وبلاگ نویسی،منم برمیگردم و می نویسم.
بلاگ اسکای رو که باز میکنم،فقط وبلاگ های تبلیغاتی میبینم و وبلاگ هایی که حتی یک کلمه اش رو نمیتونم درک کنم.
نظرات هم که همه سرزنش آمیز و توهین آمیز و پر از تحقیر و گوشه و کنایه.
قدرتی برای ادامه دادن ندارم.
به هیچ کس هم سر نمیزنم جز خانوم ف که نور چشمانم هست.
تا اون موقع خداحافظ.
فیلم موقعیت مهدی رو برای بار دوم دیدم به چند دلیل.
اول:این فیلم رو حضرت آقا هم دوست داره و تعریفش رو داده و پسندیده.منم چون حضرت آقام رو دوست دارم این فیلم رو هم دوست دارم.
دوم:توش ترکی حرف میزنن،من لای ترکها و شمالی ها و جنوبی ها بزرگ شدم.شمالی ها مزخرفن،ترک ها زود رنج هستن و جنوبی ها هم با صدای بلند حرف میزنن.ترک ها آدمهای خوب و سخت کوشی هستن ولی اخلاقای خاصی دارن،لذا اگر قصد ازدواج باهاشون داشتین،این حرف قدیمی ها رو به یاد بیارین که میگن از ترک ها دختر بگیرین و دختر به پسرشون ندین.
سوم:فیلم خیلی خوش ساختی هست،جلوه های ویژه اش،فیلم برداری اش،موسیقی زیباش،بازی هاش،همه چیز به نظر من خیلی خوب بود.من یه نسخه کیفیت بالا توی یه تلویزیون بزرگ و خیلی خوب دیدم و فهمیدم چقدر کیفیت فیلم دیدن و لذتی که از فیلم میبری به تلویزیونت ارتباط داره.
چهارم:برخلاف بیشتر فیلمهای جنگی ایرانی سعی در مقدس نشون دادن جنگ نداشت،آدمها رو ناامید و ناراحت نشون میداد توی جبهه و بسیار واقع گرایانه به موضوع جنگ نگاه کرده بود.
پنجم:خیلی زیبا و قشنگ روابط بین انسانی رو به تصویر کشیده بود.
همین.دوستتون دارم.