تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

پیانو می شپند یک شوپن به پشت یک پیانو و ما نمی شنویم

دشمن اول:خیلی ها دوست دارن من وبلاگ رو درش رو ببندم و دیگه هیچ اثری ازش نمونه توی جهان اینترنت و وبلاگ نویسی.

دشمن دوم:یه سری ها هستن که دنبال این هستن ببینن من کدوم وبلاگ نویسی رو دوست دارم و میرن هی بهش فحش میدن و بهش توهین میکنن.

دشمن سوم:یه سری ها بای دیفالت،فارغ از نوشته پست و پیامی که داره،فقط فحش میدن،فحش و فحش.

برای این سه گروه فقط یه پیام دارم:"بیایین کیرم رو بخورین".

تا روزی که بلاگ اسکای باشه منم هستم،فیلتر هم بشم آدرسم رو عوض میکنم،بلاگ اسکای جمع شد میرم بیان،بیان جمع شد میرم بلاگفا،بلاگفا جمع شد میرم سایت میخرم.هیچ جوری نمیتونید من رو از اینترنت جمع بکنید.من تا روزی که زنده هستم مثل یک پیامبر،مثل یک معلم توی اینترنت میمونم و درس های اخلاقی بهتون میدم.

این حقیقتی شگفت انگیز است که هر انسانی راز و معمایی عمیق برای دیگران است.

خونه باید ماوایی برای آرامش و راحتی باشه.اما به واسطه بساز و بفروش های نامرد و همسایه های بد و عوامل شهر نشینی گاهی به جهنمی تبدیل میشه که گویی خدا در این دنیا برامون مهیا کرده تا نه تنها همه گناهانمون پاک بشه بلکه تا هفت پشت پیش و پسمون هم به جبران عذابی که در این دنیا کشیدیم از گناه پاک بشن.توی این پست به عذاب بعضی خونه ها اشاره میکنم و تقدیمش میکنم به زهرای عزیز از وبلاگ پیچکhttps://pichakkk.blogsky.com/

شما هم عذابی به ذهنتون اومد بگین.

عذاب اول:لوله کش.اگر اوسای با ایمانی کار لوله کشی ساختمان رو انجام نده تا روز انقراض عالم هستی خونه با مشکل مواجه هست،مستراحش میزنه بالا،سقف نم برمیداره،کاشی ها کنده میشن،بوی فاضلاب همیشه توی خونه هست و هیچ راهی و هیچ چاره ای براش نیست.

عذاب دوم:خونه بدون پنجره.بعضی وقتها چاره ای نداریم،خصوصا در تهران.مجبوریم در خونه هایی ساکن بشیم که پنجره ای به آسمون ندارن،زمستون سرد هستن و تابستون گرم،همیشه سردرد داریم و هوا توی خونه جریان نداره و همیشه خفه و بی نور هست.

عذاب سوم:پکیج و آبگرمکن و موتورخونه مثل بخت آدم میمونه،اگر از اول سفید بخت بودی تا آخرش هم سفید بختی.اگر آبگرمکن ات از اول خوب بود خدا دوستت داشته وگرنه هر چی تعمیرش بکنی یا آب رو گرم نمیکنه یا هی گرم و سرد میشه یا همیشه خرابه.

عذاب چهارم:دیوارهای نازک عذاب دیگه ای هستن،شب میخوای بخوابی ولی حتی صدای خروپف و گوزیدن همسایه رو به وضوح میشنوی،انگار نشسته روی پات و داره میگوزه.اگر همسایه حشری یا زوج جوونی باشن که دیگه حسابت با کرام الکاتبین هست و انگار قشنگ توی بغل تو داره توی کس زنش تلمبه میزنه.صدای ترانه های تخمی مجید خراطها و جم تی وی هم بیست و چهاری توی خونه ات هست.

عذاب پنجم:خونه بدون آسانسور.خونه ای که آسانسورش همیشه خرابه و تو هم طبقه چهارم به بالایی و زانو درد هم داری،دقیقا یوم الحساب میشه،حالا اگه یه پلاستیک خیار و گوجه هم دستت باشه که دیگه هیچ.باید بشینی توی پاگرد طبقه اول تا برق میاد یا آسانسور رو درست بکنن،حالا چقدر طول میکشه فقط خدا میدونه.

عذاب ششم:خونه بدون انباری و پارکینگ.جای پارک پیدا کردن توی بعضی محله ها مثل پیدا کردن شهر گمشده آتلانتیس میمونه،رقابت شدیدی در حد جام جهانی بین همسایه ها واسه پارک کردن ماشین وجود داره و انباری هم نگو که داغ دلم تازه شد،چقدر وسیله میتونستیم داشته باشیم ولی به خاطر نداشتن انباری مجبور به دور انداختنشون شدیم.

عذاب هفتم:ایرادات برق کشی،یه لامپ روشن میکنی یهو با یه صدای مهیبی برق میره،فیوز میپره،یخچال میسوزه خود به خود،چهار تا چراغ روشن بکنی برق ساختمون نمیکشه،دیگه چه برسه به کولرگازی و اسپیلت.

عذاب هشتم:خونه گرم.خونه ای که از هر چهار طرف تحت تابش آفتاب هست،توی تابستون هر چی کولر آبی زور بزنه،انگار نشستی توی سونا،اسپیلت هم بخری خدا تومن باید پولش رو بدی و هر ماه هم صدها هزار تومن پول برق باید بدی‌.

عذاب نهم:این رو واسه دشمنتون هم نخواهید.خونه موش دار.خونه ای که موش داره آدم حساس رو به مرز دیوانگی میرسونه،شب که میخواهی بخوابی تا یه سایه ببینی فکر میکنی موش هست،تا یه کم پات میخاره از جا میپری و فکر میکنی موش اومده توی رختخوابت،تا روزی که به هزار مکر و حیله و هزینه موش ها رو نگیری آروم نمیشی و تا ماه ها بعد دچار ترومای روحی میشی.

عذاب دهم:خونه موریانه دار،مارمولک دار،سوسک دار،عقرب دار.بیشتر توی خونه های جنوب این چیزا هستن.هر کاری هم بکنی ریشه کن نمیشن.خصوصا موریانه رو،همه کمدهات،دیوارهات،لباسهات،میزهات،مبل های خونه ات توی یه شب تا صبح الوده موریانه میشه و هیچ راه حلی نداری جز این که به درگاه خدا دست بلند کنی و بگی خدایا چه گهی خوردم که این عذاب نازل شد،العفو.موریانه اون قدر بده که حتی دعا برای دفع موریانه هم وجود داره.
توی این پست فقط در مورد خودِ خونه حرف زدم و گرنه که عذاب الهی دیگه ای هم مثل همسایه بد،خیابون باریک و محله پرترافیک و شلوغ هم وجود داره که پست های جداگانه ای میطلبه.
امیدوارم آبتون سرد و نونتون گرم باشه و هیچ وقت توی خونه هاتون به مشکل بر نخورین.
همین.دوستتون دارم.

درد و رنج زمانی پایان می‌یابد که به معنا برسید.

اسکورسیزی اول:بعضی ها وقتی باهاشون فیلم نگاه میکنی مغزت رو میگان این قدر سوال میپرسن،این کی بود؟اون کی بود؟چی گفت؟دختره کی بود؟چرا بوسش کرد؟

اسکورسیزی دوم: بعضی ها اینجورین:یه فیلم شش ساعته میبینی یا یه سریال هزار قسمتی،دریغ از یه بوس معمولی،تا میان میشینن یهو زنه لخت میشه و یه صحنه زننده نشون میده و فکر میکنن کل مدت نشستی و داری فیلم صحنه دار میبینی.

اسکورسیزی سوم: بعضی ها خدای اسپویل هستن،تا فیلم رو میزاری میگن عه اینو دیدم،این جوری میشه الان فلانی میاد این کار رو میکنه،میدونی الان چی میشه؟اینجوری میشه.فیلم دیدن باهاشون مثل زهرمار هست.

اسکورسیزی چهارم: بعضی ها خیلی هیجانی میشن موقع فیلم دیدن،یهو جیغ میکشن،فحش میدن،بعدش میزنن زیر گریه.با اینا فیلم دیدن خوبه.

اسکورسیزی پنجم:فیلم دیدن واسه بعضی ها از خوردن صدتا دیازپام بدتره،یعنی تا فیلم شروع میشه به چنان خواب عمیقی میرن که میتونی روشون عمل جراحی انجام بدی حتی.آخر فیلم هم که تیتراژ پایانی میاد یهو برمیگردن به زندگی و میگن چی شد پس؟چرا فیلم رو نمیزاری؟

اسکورسیزی ششم:بعضی ها صد بار فیلم رو pause میکنن،یه بار میرن دستشویی،یه بار میرن تخمه بیارن از آشپزخونه،یه بار میرن تلفنشون رو جواب بدن،یه بار زنگ خونه رو میزنن.

اسکورسیزی هفتم:بعضی ها پنج دقیقه از فیلم رو میبینن یهو خسته میشن میگن میشه فیلم دیگه ای بزاری.این خیلی خسته کننده هست،یه چی دیگه میزاری میگن این قدیمی هست.دهن آدم رو سرویس میکنن.

اسکورسیزی هشتم:بعضی ها فقط دنبال فیلم صحنه دار هستن،اگه هنرپیشه ها بیست و چهاری نزنن تو همدیگه اصلا حوصله نمیکنن ببینن فیلم رو.همَش هم میزنن جلو تا به صحنه هاش برسه فیلم.

اسکورسیزی نهم:همین.بوس.دوستتون دارم.

تبعید به قطب جنوب یا قله‌ی مون بلان، آن‌قدر آدمی را از دیگران دور نمی‌کند که طرز فکرت با طرز فکر دیگران متفاوت باشد ...

حقیقتا از بس که پست گذاشتم و راجع به همه چیز حرف زدم دیگه فکر میکنم چیزی توی دنیا نمونده باشه که در موردش حرف نزده باشم.در این مورد هم فکر کنم قبلا جایی توی یه پستی یه چیزایی نوشتم.

اگر من الان بنا به هر دلیلی سینگل بشم،بدون شک و بلاتردید تا آخر عمرم نه تنها ازدواج نخواهم کرد بلکه با هیچ زنی هم وارد رابطه نمیشم و دنبال هیچ دختری هم نمیفتم و یه گی و همجنسگرای مطلق میشم و فکر میکنم سرنوشت محتوم بیشتر مردان و نسل هایی که  در آینده به وجود میان همین باشه.قرن هاست که زنها چس کنشون رو زدن به برق و مردهای بیچاره واسه کس و رسیدن به معشوق چه خطرها کرده اند و چه جان ها داده اند،کشته شدن،زیر بار مهریه رفتن،بدهکار شدن و هزار بدبختی دیگه سر مردها اومده فقط به خاطر ازدواج یا این که با یک زن باشن.ولی کم کم ورق روزگار داره برمیگرده،تابوی همجنسگرایی داره از بین میره،صحبت از گرایش ها عادی شده،اصلا شما یه سرچ بزن Daisy Taylor یا امثالهم تا ببینید که مردها دارن از جنس زن بی نیاز میشن.رابطه بین مردها اینجوریه که آشنا میشن،کاری به هم ندارن،مکان که گیرشون اومد یه زنگ میزنن به طرف که سلطان مکان ردیفه،اونم یه کلمه میگه حله داداش و بعدش هم فوقع ماوقع.ولی حالا یه پسر بدبختی بخواد با یه دختر باشه،هفت خوان رستم رو باید بگذرونه تا بهش پیشنهاد بده،دلش رو نرم کنه،راضی اش کنه بیاد توی رابطه،خیلی خیلی کم پیش میاد یه رابطه درستی شکل بگیره،هزاران بار باید دلش شکسته بشه تا بالاخره به شهد کس برسه.

ضمنا یه چیزی رو توی پرانتز بگم،این نظر کاملا شخصی من هست.سکس رو اگر بخواهیم نمره بندی بکنیم و بهش ۱۰۰ نمره بدیم.وقتی با یه زن میخوابی تهش میرسی به ۶۰ یا ۶۵.یعنی در میاری و یه کم با بدبختی و ناز واست میخوره،حالا اگه بو نده طرف،اگه قشنگ بخوره برات،اگه کس تمیزی داشته باشه،اگه قشنگ گردنت رو بخوره و عشقبازی بکنه باهات و حال اساسی بهت بده و کیرت وسط کار نخوابه و همه اینا تهش میشه ۶۵،ولی من نمیدونم لامصب با یه داداشی که سکس بکنی چه حکمتی هست که به اون ۱۰۰ میرسی.فکر کنم این در مورد لزبین ها هم صدق میکنه.بعدش هم وقتی گی باشی دیگه زن توی زندگی ات نیست،دردسرهاش رو نداره،غر زدن هاش رو نداره،بدبختی های ازدواج و تاهل و تعهد رو نداری.

اینایی که گفتم برای نسل های آینده اتفاق میفته نه فورا ولی حتما.

عادت بدترین بیماریه، کاری می کنه که آدم به هر بدبختی و دردی سر خم کنه و بتونه کنار آدم های نفرت انگیز دووم بیاره.

بوتیمار اول:همکار خانمی داشتم که میگفت من از بغل هر مردی رد بشم میتونم بوی بدنش رو بفهمم و از روی بوی بدنش میتونم بفهمم چقدر حشری هست و به من میگفت تو از چند متری هم بوی شهوت و سکس میدی.ولی خودش همیشه بوی عرق میداد،چون رو پوشش رو هیچ وقت عوض نمیکرد و اسپری فیک شی میزد و حتی یک بار من واسش یه عطر خریدم و بهش هدیه دادم و بعد از اون رابطمون خراب شد و الحق که عطر جدایی میاره و دیگه هیچ وقت انگشتام رو فشار نداد.

بوتیمار دوم:میخواستم جق بزنم و هیچی دم دستم نبود،کتابی توی کتابخانه دیدم به اسم بیماری های زنان برک و نواک،با این خیال که پر از عکس کس های رنگارنگ و زیبا باشه برش داشتم،درست حدس زدم توش پر عکس کس بود ولی حالم از دیدنشون به هم خورد،کتاب رو گوشه ای پرت کردم و کیرم خوابید جوری که با هفت هزار سالگان سر به سر شد از دیدن اون عکسها.

بوتیمار سوم:دلم میخواست پاک و منزه و نجیب و زیبا بنویسم،جوری که هر آدمی از خوندنش لذت ببره،ولی چه کنم که قدرت شیمیایی هورمون ها خیلی زیاده و سخت و سریع من رو به سمت مبتذل شدن سوق میده،انسان مبتذلی هستم،دست خودم نیست،هزاران فیلم ببینم و کتاب بخونم و هر کاری بکنم دلم فقط ابتذال رو میخواد ولی نه از نوع عیانش،ابتذالی نرم و ملایم و زیرپوستی.

بوتیمار چهارم:سخت دلگیر هستین خیلی هاتون از شکست های عشقی و رابطه های نافرجام و دیت های کوتاه و سکس های گذری،ولی واقعا نمیدونید که چه لذتی داره از غم عشق نالیدن،قسمت زیبای عشق در هجران و فراق هست،سالها از آخرین باری که در غم عشق گریه کردم و در فراق یار میسوختم میگذره،سالها از آخرین باری که به بهانه رد کردن دلبری که همراهم بود از خیابون،دستش رو گرفته ام و اونم دستم رو فشار داده گذشته.عشق هست،یار هست،همسر هست،همبستر هست و زندگی زیبا و روان جریان داره،اما گاهی در غروبی از جمعه های آخر فروردین با خودت فکر میکنی که آخرین بار که از دیدن صورت یک نفر یا شنیدن یک نفر دلت هری ریخته و انگار خون توی گونه هات دویده چقدر گذشته،آخرین باری که کیرت بی اختیار با حرف زدن با یکی راست یا شرتت خیس شده از این که کنارش نشستی چقدر گذشته؟

همین.دوستتون دارم.

بارون اومدو یادم داد تو زورت بیشتره…

میدونید چی دوست دارم؟یه گروه تلگرامی از وبلاگ نویس ها و خواننده ها،ولی من گروه رو نزنم.یکی که خودش خواننده زیاد داره گروه رو بزنه،لینکش رو بزاره تو وبلاگش منم برم توی گروهش.این جوری دوست دارم.در واقع خیلی دوست دارم.گروه هم بین ۱۵ تا ۲۰ نفر عضو داشته باشن،حالا بیشتر هم بشه ایرادی نداره،نصفشون پسر باشن،نصفشون هم دختر.گروه این چنینی آرزوست.

کسی که پارسایی خوی او، بخشندگی طبیعت او و بردباری منش او باشد، دوستانش زیاد شوند.

دوست عزیز وبلاگ نویسم از بلاگفا قطع امید کرده و اومده به بلاگ اسکای،این وبلاگ نویس عزیز دوست مشترک من و خانم ف هست که جفتمون دوستش داریم.قشنگ و زیبا مینویسه و دوسش دارم.

 وبلاگ سرگذشت من https://ndflhm.blogsky.com/

هیچی با ارزش تر از این نیست که بدونی کی وقت رفتنه.

سلام

ظهر جمعه تون بخیر

طبق تحقیقات و چیزایی که گفتین مشخص شد جن ها شبیه میمون هستن و بد جوری خورد توی ذوقم و مشخص شد نمیشه تریپ سکس باهاشون برداشت.به همین خاطر دیگه پرونده جن ها رو میبندم.برام دیگه جذابیتی ندارن.

تقریبا تمام فیلم های داداش گلم رایان گاسلینگ رو دیدم و دیگه خیالم راحت شد و پرونده رایان گاسلینگ رو هم میبندم.

همه ترانه های داداش گلم مرتضی یراحی رو هم گوش دادم،یکی از یکی قشنگ تر و دیگه پرونده اینم میبندم.

دیگه فعلا چیز جالبی وجود نداره که در موردش حرف بزنم.برنامه های آتی ام این است که فصل پنجم قصه ندیمه رو ببینم،سریال Louie رو از داداش گلم" لوئیس سی کی" ببینم،سریال in treatment رو میخوام دانلود کنم و ببینم،چون یکی از وبلاگ هایی که میخونم تعریفش رو داده بود،یادم نیست وبلاگ دکتر غمگین بود یا کی بود.دیگه برنامه خاصی ندارم،آهان کلیپ های بیشتری از عشق جدیدم daisy taylor ببینم،دوسش دارم خو.دیگه چی،ورزش بکنم؟نه،ورزش دوست ندارم.

از شنبه کار‌کنم،حواسم بیشتر به زنم باشه،پولام رو جمع کنم براش چیزایی بخرم که دوست داره.دیگه این که کمتر جق بزنم،نه اینو نمیتونم انجام بدم.به اندازه بزنم.اون قدری که همیشه fresh و سرحال و با تمرکز باشم،چون اگه نزنم حواس پرت و خسته و بی حوصله ام.وقتی میزنم حالم خوبه.دیگه چی؟کتاب بخونم؟کتاب جدید ندارم،کتاب الکترونیک بدم میاد،باید ببینم کجای شیراز کتاب دست دوم دارن.

آهان،ماشین رو ببرم تعویض روغن و فیلترهوا و فیلتر بنزین بکنم،کولرش رو سرویس بکنم،بار آخری که بردم تعمیرگاه نمیدونم چه گهی خورده تعمیرکار دکمه AC رو که میزنم خنک نمیکنه،اینم یه خرج دیگه رو دستم گذاشت،ولی خوب فدای سرم،ایرادی نداره.شیراز همه چیزش خوبه جز این گرمای تابستونش،اگر تابستون ها گرم نبود بهترین شهر ایران بود،در واقع به نظر من بهترین شهری توی ایران وجود نداره،شهرهای کوچیکش که حرفش رو نزن،شهرهای بزرگش مثل اهواز که هواش تخمیه،پر از دزده،آبش هم خوب نیست،تبریزی ها که همه ترک هستن و واویلا،اصفهانی ها که نژادپرست و عن هستن،مشهدی ها که شمع دزدن،تهران که شلوغ و آلوده و گرونه،کرمان که به همه جای جهان دوره و ته دنیاست،شیراز که تابستوناش جهنمه.اینم شهرهای بزرگ ایران که هر کدوم یه ایراد بزرگ دارن،نمیدونم بارسلون و پاریس و نیویورک و بمبئی و پکن و توکیو و ریاض و بیت الحم و هونولولو چطور هستن،حتما اونا هم یه ایرادهایی دارن.

دیگه این که امسال تصمیم دارم اگه همه چیز طبق محاسباتم پیش بره،در واقع دارم گوز گوز میکنم من هیچ وقت توی زندگیم محاسبه و برنامه ریزی نداشتم،ولی دوست دارم یه جاروبرقی و یه ماشین ظرفشویی و یه ماشین لباسشویی و تلویزیون بخرم.تلویزیون حالا نه ولی اونای دیگه رو دوست دارم بخرم.تا ببینم چی میشه.البته که واسه عمل عزیز دل زیر بار قرض رفتم ولی فدای سرش.

همین دیگه.دوستتون دارم.بوس


هر دو عالم چو شد مسخر تو جمع شد جن و انس بر در تو

اگر بهم نمیگین چطوری میتونم یه جن داشته باشم واسه خودم حداقل مطالب و کتاب هایی معرفی بکنید من بخونم،من جن میخوام.میخوام یه جن داشته باشم هر وقت تنها بودم صداش کنم بیاد با هم حرف بزنیم بعد لباساش رو بپوشه و دوباره غیب بشه.بعد اگه بتونم یکی از این جن ها رو تسخیر کنم میره مثلا واسم پول بیاره یا هر کاری بگم میکنه واسم؟

بعد اینا چه جوری میان‌پیش آدم،همین جور سرزده میان؟میگم جن ها هم خوشگل و زشت دارن؟کیرشون چه شکلیه؟کسشون چه شکلی هست؟توش بزاریم حامله میشن؟مریضی جنسی که ندارن؟مثل زگیل تناسلی و اینا؟

قفلی جدیدم جن هست،هر جور فکرش رو میکنم میبینم خیلی به صرفه هست آدم یه دونه زید جن داشته باشه،هر وقت تنها باشه بیاد بخوردش و بده و بعدش هم غیبش بزنه و بره،توقع کادو و هدیه و ولنتاین و تولد هم نداره،بی موقع هم مسیج نمیده که زن آدم بفهمه.خرجی هم نداره.همسایه ها و اینا هم کسی نمیفهمه.میاد میده و میره‌‌.دیگه چی از این بهتر؟؟؟

چقدر زشت و ناروا است که انسان، گنهکاری که از او پوزش می‌طلبد، عقوبت نماید.

باد برد خاطراتم اول:اونایی که از من بدشون‌میاد نفرینشون‌نمیکنم فقط میگم ایشالا فیستول مقعدی بگیرن.

باد برد خاطراتم دوم: این همه میایین این‌وبلاگ رو میخونید و گاها فحش میدین و بعضی هاتون استفاده ابزاری میکنید از من و باهام سکس چت میکنید و این حرفها،حالا نوش جونتون،حلالتون باشه،من ذاتا جنده هستم.ولی یه چیزی ازتون میخواستم نامردا بهم‌یاد ندادین،من گفتم چه طوری میشه با جن ها و تحقیقا جن های زن ارتباط گرفت،هیچ کدومتون هیچی نگفت.رنجش پیدا کردم ازتون.

باد برد خاطراتم سوم:یه سریالی بود میخواستم ببینمش اسمش رو هم به ذهنم سپرده بودم ولی یادم‌ رفت.لعنت به این ذهن ضعیف.داستان سریال این بود که مریض ها میومدن پیش یه روانشناس و همش ظاهرا توی مطب میگذشت و با حرف زدن و جلسات تراپی سریال میگذشت  و همین بود انگار.داستان جلسات تراپیست با مریض هاش بود.میخواستم ببینمش ولی اسمش یادم رفت.تولوخدا اگه کسی اینو دیده اسمش رو بگه،بازم مثل داستان جن ها نشه که هیچی نگفتین.

باد برد خاطراتم چهارم:چه طوری یه لینک میزارین و لینکتون یک کلمه هست.من وقتی لینک میزارم همه لینک میاد و اون یه کلمه نمیاد.

باد برد خاطراتم پنجم:بعضی وبلاگ ها چقدر زیبا و قشنگ مینویسن.صبح چند وبلاگ خوندم،بسیار زیبا نوشته بودن.آفرین،کاش منم میتونستم اینجوری قشنگ بنویسم.

باد برد خاطراتم ششم:همین.دوستتون دارم.