بعضی مشاغل مثل پزشکی و آتش نشانی و پلیس کارشون اینه که جون آدمها رو نجات بدن،اما بعضی شغلها هستن که در روز شاید چندین جون رو از مرگ حتمی نجات میدن و اصلا به چشم نمیان و هیچ کسی هم متوجه نمیشه . یکی از این مشاغل رانندگان BRT هستن.اکثر آدمهایی که تو اتوبوس هستن با یه ترمز ناگهانی چرتشون پاره میشه و زیر زبون به راننده چند تا فحش میدن و اونایی که پر رو تر هست حتی دادوبیداد هم راه می اندازن که آقا این چه وضع رانندگیه،اما نمیدونن تو همون لحظه راننده با اون ترمز جون یه عابر پیاده احمق یا یه موتورسوار احمق دیگه رو نجات میده.هیچ کس متوجه این موضوع نمیشه حتی خود اون عابر و اون موتوری هم متوجه نمیشن به جز خود راننده.
با اون ترمزی که انجام میده،مسیر زندگی یه نفر رو تغییر میده.
بعضی وقتها فکر میکنم عدم توفیقم در نداشتن یه دوست دختر نداشتن ماشین هست.گلی هم حرفهایی راجع به ماشین زد که منو تو فکر فرو برد.
پس این همه پسر آسمون جل بی پولِ مزخرف که یک ریال هم ته جیبشون ندارن چطور دوست دختر دارند؟
لعنتی،من معنی عمیق ترین فیلمهای فلسفی رو میفهمم،من میتونم خیلی از چیزهای عمیق رو درک کنم اما تو پیدا کردن یه دوست دختر موندم،چرا نمیتونم کاری بکنم که یه دختر دوستم داشته باشه؟شاید گلی بعدها دوستم داشته باشه،شاید اگه ماشین داشتم دوستم داشته باشه.