بعد از مدتها یه کار کردم که دوست داشتم،رفتم موزه هنرهای معاصر وتو سالن سینما تک فیلم درخت زندگی رو دیدم.اونجا خیلی خوش گذشت.چون توی محیطی بودم که لیاقتش رو داشتم.دوتا هنرپیشه هم اومده بودن که اسماشون رو نمیدونستم.با یه مردی آشنا شدم که به نظرم همجنسگرا میومد و اصرار داشت که بعد از فیلم با هم بریم انقلاب،هر چقدر به مغزم فشار آوردم دیدم من که همجنسگرا نیستم و در صورت بودن هم این یارو از اون تیپا بود که نه دوست داشتم بکنمش نه دوست داشتم بهش بدم.لذا بعد از فیلم پیچوندمش و رفتم توالت.اونجا با یه زن میانسال هم آشنا شدم که بهم گفت من از دوستای فلانی هستم.فلانی یه زنیه که تو تئاتر صاحب نامه و من بهش گفتم علاقه ای به تئاتر ندارم.با هم راجع به فیلم حرف زدیم و دیدم که خیلی اطلاعات نداره.بعد از اتمام فیلم من داشتم یه تابلو رو میدیدم که یه دختری بهم گفت فیلم چطور بود؟و با هم کلی راجع به فیلم حرف زدیم.دختر با معلوماتی بود.نتونستم بهش حالی کنم که دوست دارم دوباره ببینمش.خداحافظی کرد و رفت.
در طی زمان بهم ثابت شده که من فقط برای زنای میانسال و مردای همجنسگرا جذابیت دارم.
استرس لعنتی
همیشه استرس دارم،نمیدونم چرا نمیتونم مثل یه آدم معمولی زندگی کنم،همیشه میترسم،نکنه کارنباشه،نکنه فقیر بشم،نکنه تصادف کنم،نکنه بمیرم ،یا نکنه اتفاقی واسه اونایی که دوست دارم بیفته،نکنه اگه با دختری دوست شدم ولم کنه،نکنه بهم تجاوز بشه،نکنه،نکنه،نکنه و...... . حتی تو خواب هم من استرس دارم و در حال گریه یا دعوا هستم،نشد خواب یه دختر ببینم.
بعضی ها میگن باید برم پیش روانشناس یا روانپزشک که من نمیدونم فرقشون چیه،اما به نظر من فقط دخترا و همجنسبازها میرن پیش روانشناس.