حواس نمیزارین که یادم رفت اینو بگم.این قدر که حرف بد میزنید و فحش میدین.
امشب شب پانزدهم ماه رمضان هست،توی شبهای سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم ماه رمضان هر کس دعای مجیر رو بخونه خداوند گناهانش رو میبخشه،خوندن این دعا برای شفای بیمار و برطرف شدن غم و اندوه هم خیلی توصیه شده.
یه سوژه جدید واسه چس ناله نوشتن ملت وبلاگ نویس جور شد،تا قبل از این که فیلم برادران لیلا بود که وای چقدر این لیلا منه،وای چقدر فیلمش خوبه و این چرت و پرتا،حالا گذر کردیم و رسیدیم به خودکشی خدا بیامرز اسمش هم یادم رفت،صبر کنید گوگل کنم،هان،خدابیامرز کیومرث پوراحمد.
خو آخه چُسوها،گوزوها،عنترها کیومرث پوراحمد رو اصلا دیده بودین،شنیده بودین،خدابیامرزدش ولی چهره شناخته شده ای که مردم با خودش خاطره داشته باشن نبود.حالا یکی نوشته از صبح بغض کردم،یکی نوشته چقدر باهاش خاطره داشتم،یکی نوشته باورم نمیشه.واقعا که هر کس که از کس شعرهای اینجوری میگه باید بره تو کونم و رنگی در بیاد از بس که چیپ و دورو و تخمی و جنده توجه هست.خفه شین به سبک دکتر سکویی.
همین.دوستتون دارم.
دوستان قشنگم ازم گلایه کردین که جواب سوال رو ندادم. باید اعتراف کنم که من بعد بیماری کرونا و بیماری های سخت بعد از اون و عوارض ناشی از اون متاسفانه قسمت زیادی از خاطراتم رو از دست دادم،خیلی چیزها رو فراموش کردم.کمی حواس پرت شدم و خیلی فراموش کار شدم و همه اسامی و اسم خیابون ها و اسم افراد و اینا از یادم میره.آدم بدی نیستم،همه رو دوست دارم،ولی خوب فراموش کار و گیج شدم،سعی میکنم همه چیز رو بنویسم و طبقه بندی میکنم خیلی چیزها رو.ولی خوب دیگه متاسفانه یکی بعد کرونا خیلی از موهاش ریخت،یکی صورتش پر از جوش شد،یکی تیروئیدش داغون شد،یکی افسرده شد،یکی ریه اش نابود شد،یکی دیگه نمیتونه مثل قبل ورزش بکنه،یکی کیرش دیگه مثل سابق راست نمیشه و منم حافظه ام ضعیف شده و خاطراتم رو همگی فراموش کردم.پس منو ببخشید اگر چیزی ازم میپرسید و یادم میره جواب بدم،منو ببخشید اگر چیزی بهم میگین و فراموش میکنم،منو ببخشید اگر یه مطلب رو چند بار میپرسم.منو به خاطر همه بدی هام به خاطر خوبی خودتون ببخشید.
همین.دوستتون دارم.
میگم از این به بعد میخوام در جواب کامنت ها به جای بوس،بگم:"دوستت دارم".قشنگه،واقعی هست و حس خوبی توش هست و در ضمن واقعا هم دوستتون دارم.کسی که مخالف نیست؟دوست داشتن حلقه گمشده این روزهاست.
همین.دوستت دارم.
من یه نکته ای رو توضیح بدم.البته بارها قبلا توضیح دادم ولی خوب بازم ظاهرا به خاطر رفع سوتفاهمات بگم.
به طور پیش فرض هر کس توی این وبلاگ کامنت میزاره اگر خانم هست خواهر من هست و اگر آقا هست برادر من هست.همتون خواهر و برادرهای من هستین.مگر این که بعضی ها خودشون تمایل دارن که دیگه خواهر من نباشن.
وقتی هم میگم بوس،جنس بوسه ام مقدس هست از همون جنس بوسه ای که پاپ بر پای گناه کاران در مراسم پاشویان میزنه،از همون جنس بوسه مریم مجدلیه بر پاهای عیسی،از جنس اولین بوسه مادر بر نوزاد و از جنس بوسه اسیر بر خاک وطن هست.
نعوظ اول:بعضی لباس ها رو که میپوشم کیرم بیشتر راست میشه و حشری تر هستم توی اون لباس ها.شاید شما هم اینجوری باشین.لباس های نخی،راحت،دلباز،شرت های نخی،اینا باعث میشه حالم خوب باشه.بعضی جین هایی که سالار خفه میشه توش حال خوبی نداره.لباس های نرم و نازک رو هم بیشتر دوست دارم.
نعوظ دوم:وقتی پشم های کیرمو میزنم حالش خوشه،حال بهتری داره،سریع تر راست میشه و خوشحال تره.وقتی پر پشم هست دلگیر و ناراحته انگار،دوست نداره راست بشه و سلام بکنه.انگار وقتی تیغ میکشم بهتره.یه بار هم دوست دارم وکس بکنم.درد داره ولی دوس دارم خو.
نعوظ سوم:وقتی به خاطر تنبلی یا بی حالی چند روزی حموم نرم و کله ام چرب میشه انگار کیرم هم دیگه دلش نمیخواد راست بشه.تمیزی و بهداشت و بوی خوش ادوتویلت و بادی اسپلش انگار که روحم رو نوازش میکنه و روحم وقتی نوازش بشه کیرم بلند میشه خود به خود.
نعوظ چهارم:وقتی با یه دختری چت میکنم،اگر کمی بحثمون به جاهای پایین کمر بره یا عکسی واسم بفرسته بلافاصله و بدون معطلی راست میشه،دقیقا مثل پلنگی که یهو با سرعت شروع میکنه به دویدن.یعنی کافیه یه چیز محبت آمیز یا شهوت آمیز بشنوم از یه خانم توی چت.دیگه راست میشه.انگار خودش واسه خودش تصمیم میگیره و من نقشی ندارم.
نعوظ پنجم:وقتی مریض هستم،هر چقدر بیشتر مریض هستم،کیرم سرحال تر میشه،انگار که در تقابل و تضاد با مرگ و نیستی میخواد یک تنه میخواد بجنگه کیرم.یه حس عجیبی هست،انگار داره بهم میگه مثل من بلند شو مرد،برخیز از رختخواب،این اداها چیه.
نعوظ ششم:اینو قبلا گفتم،سر صبح،موقع خواب،موقع بیداری،زودتر از من بیدار میشه،انگار باهام حرف میزنه بهم میگه کس کش ببین من زودتر از تو بیدار شدم،ازت زرنگ تر هستم.تو حالاحالاها مونده به زرنگی من برسی.
نعوظ هفتم:وقتایی که شرت نمیپوشم.اصولا فلسفه شرت پوشیدن رو من نمیفهمم،ولی وقتایی که شرت نمیپوشم،خودش خود به خود راست میشه و سرش رو میاره بالا و فکر میکنه خبریه و راست میشه.اصلا حال خوبی داره شرت نپوشیدن.
نعوظ هشتم:بازم بگم؟
همین.بوس
حقیقتا میلی که در من به زندگی وجود داره بی اندازه و زیاد از حد هست،سکس رو بیشتر از همه دوست دارم،پسرهای خوشگل و دخترونه و دوجنسه که میبینم دلم میخواد کیرشون رو که اندازه یه بامیه خورشتی هست بخورم،زنها رو از ۱۸ سالگی تا ۱۸۰ سالگی همه چیزشون رو دوست دارم،درخت میکارم تو باغچه تا سبز بشه و همه جا خوشگل بشه،شراب میندازم که سالها بعد توی تولد بچه ام یا سالگرد ازدواجمون باز کنم و بخورم.همه این ها حکایت از شور زندگی در من و امید به آینده داره،اما حقیقتا انگار میلی عجیب به خودکشی دارم،گاهی با خودم اندیشه میکنم که خسته شده ام از این زندگی و هیچ کاری انگار ندارم،غرق در دریای افکار منفی میشم.به واسطه کتاب ها و جزوه های پزشکی و فامیل و زن پزشک و کادر درمانی که دارم اطلاعات دقیقی از داروهایی پیدا کردم که از یک دوز مشخص به بعد کشنده میشه.این وسوسه باهام هست که یه روز صبح جمعه برم حلیم بخرم و نون بربری و برای عزیز دل بیارم و توی رختخواب بهش بدم بخوره و بعد خودم برم توی هال و کار رو تموم کنم.حقیقتا بعضی ها هم میگن به خاطر مادرم یا زنم یا بچه هام خودم رو راحت نمیکنم.ولی من هیچ کس واسم مهم نیست.فقط دلم میخواد خلاص بشم.این فکرها میاد توی سرم،دست خودم نیست،واقعا دست خودم نیست.اسکیزو و پارانوئید هم نیستم که صداهایی توی سرم بشنوم،افسرده هم نیستم،به نظر خودم و گواه روانشناسی که چند ماه پیش بهش مراجعه کردم انسان خوب و نرمالی با روانی سالم هستم.ولی واقعا این میل مبهم به نیست شدن از گوشه های مغزم رخت بر نمی بندد.
اگه بازم با کامنت هاتون نالاحتم بکنید،منم نه فحش میدم و نه نفرین میکنم بلکه مثل دهه ۸۰ آهنگ میزارم روی وبلاگ.اونم چه ترانه ای،ترانه فاخر و زیبای "تیغ اولو بزن" از مممممممممجید خراطها.
امروز رو گفتیم مثل آدم قشنگ کار بکنیم،دیگه زیدی،دوست دختری چیزی نداریم،قشنگ کار بکنیم.کرایه ها که کم و تخمی دقیقا مثل چهار سال پیش بود کرایه ها،گفتیم کس خارش کار بکنیم بهتر از هیچی هست.گرم هم بود باز گفتیم بیخیال کار بکنیم،کمی کار کردم اسنپ قطع شد،زنگ زدم گفتن سراسری هست،گفتم عیب نداره تپ سی کار میکنم،یه مسافر گرفتم اونم قطع شد.گفتم مسافرا رو از گوشه خیابون بزنم گوشاشون رو ببرم وجدانم قبول نکرد.اگه قرار بود منم از این فرصت سواستفاده بکنم و بمالم در مسافرا که فرقی با بقیه ندارم.لذا اومدم خونه و سر راه هم یه پسری رو مفتی رسوندم تا مسیرش.
همین.بوس
چند تا پست دیگه با این مضمون باید بزارم که من کون میدم و با پولش کس میکنم،چند تا مطلب دیگه باید بنویسم که بفهمین من اسیر کیرم هستم و بنده کس هستم.چند تا خاطره دیگه باید تعریف کنم از دختربازی هام؟من آدم خوب و شوهر خیلی خوبی هستم ولی اسیر شهوتم.
کس خلین،رو تِرا هستین،چیزی زدین میایین نصیحت میکنید.با من فقط از کس و کون و پستون و کیر حرف بزنید.
همین.بوس