تویی که باعث شدی آمار بازدید وبلاگ تو این چند روز اخیر بره بالا،بوس به صورت ماهت.
یه چیزی بگم؟
یکی از خواننده هایی که هیچ وقت دیده و شنیده نشد و من خیلی دوستش دارم و متاسفم که شناخته نشد و یه آلبوم هم بیشتر نداد یه کسی هست به اسم افسانه و اسم آلبومش هم هست "انگشت نما".از اینترنت دانلودش بکنید و گوش بدبن ببینید چه صدای قشنگی داره.البته باید مثل من روح پیری داشته باشین.
همین.بوس.
متاسفانه خیلی از زن و شوهرها به خصوص زوج های جوان اخلاقیات بدی دارن.من فقط دعا میکنم دست از این اخلاق های زشت بردارن.
عَن بازی اول:همدیگه رو جلوی دیگران به اسامی مستعاری مثل جوجو،عجقم،عجیجم،نفسی،خانمی،آقایی،شوشویی و ... صدا میکنن.عزیزم گفتن ایرادی نداره.ولی دیگه این القاب مبتذل زشته به والله.
عَن بازی دوم:خونه هر کس که دعوت بشن یا هر جایی که گروهی بدن اصرار دارن که شب یه اتاق خصوصی به اینا بدن و حتما هم اون شب بدون در نظر گرفتن اوضاع و شرایط باید سکس بکنن.
عَن بازی سوم:توی جمع بدون در نظر گرفتن این که دختر مجرد،پسر مجرد،آدم طلاق گرفته،بیوه و خانواده حضور دارن،هی همدیگه رو بمالن،هی دست بندازن گردن همدیگه و همدیگه رو بمالن و ببوسن.کارایی بکنن که فقط توی اتاق خواب انتظارش هست.
عن بازی چهارم:توی خونشون عکسهای آتلیه ای و عکسهایی رو میزنن به در و دیوار وهال و پذیرایی که کم از عکس پورنو ندارن.عکس خانم خم شده،تمام پستون ها و رون ها رو انداخته بیرون و در ابعاد ۶۱*۹۱ چاپ کردن و زدن بالای تلویزیون وسط هال.درسته خونه خودشون هست ولی خوب عکس اونجوری آخه؟
عن بازی پنجم:لباس ست پوشیدن،دلیلی نداره کفش و شلوار و پیراهن و همه چیز رو سبز فسفری جیغ بپوشین و بکنید تو چشم ملت که بگین ما همدیگه رو دوست داریم.اکثرا هم زوج هایی ست میپوشن که از مشکل اضافه وزن رنج میبرن.
عن بازی ششم:از توی یه بشقاب غذا خوردن و هی غذا دهن همدیگه بزارن.خودشون باشن حالا باز یه چیزی ولی جلوی یه جمع توی یه مهمونی هی خورشت بزاری دهن آقایی،ماست بریزی تو حلق خانمی یه جوری نیست؟
عن بازی هفتم:بعد ازدواج یهو اسمتون عوض بشه،تا قبل ازدواج فاطمه و اصغر و روح الله و تقی و ... بودین،بعد ازدواج میشین سمیرامیس و نازیلا و کامبیز و باراد.البته بد نیست به نظرم.اینو از دسته عن بازی ها خارج میکنم.نه این بد نیست.
عن بازی هشتم:استوری کردن و share کردن همه چیز زندگی.همه چیز و همه مناسبت ها و هر کاری میکنن رو باید به حضور همه برسونن.
عن بازی نهم:عزیزم من میخوام پیاز بخورم،سیر بخورم تو هم بخور.یعنی ما خیلی به حریم هم اهمیت میدیم.ولی تا ته موبایل همدیگه رو در میارن ولی جلوی جمع عزیزم من میخوام پیاز بخورم تو هم بخور.
عن بازی دهم:شما بگین
همین.بوس
آخی،لیسانسه ها تموم شد،این قدر ناراحت شدم که تموم شده،عزیز دل برگشت گفت عزیزم یه لیسانسه ها ۲ و یه فوق لیسانسه ها بعدش ساختن احتمالا پشت همین فردا شب میزارن.نمیدونم راست میگه یا فقط چون خواست آرومم بکنه گفت.
از پیام های غیرکلیشه ایش در مورد بیماری سرطان،از ادای دین و ارتباطی که بین سریال شمعدونی و لیسانسه ها بود،از ترانه آخرش که خواننده اش امید نعمتی هست و من اصلا نمیشناسمش و خیلی چیزهای دیگه این سریال خوشم اومد.چقدر قشنگ بود واقعا.سال ۹۵ این سریال پخش شده.حیف اون موقع ندیدم.مهم نیست الان میبینم.
همین.بوس
از هر پدر و مادری که بپرسی کدوم بچه ات رو بیشتر دوست داری میگه که همه یکی هستن.ولی واقعا دارن دروغ میگن.
هر پدر و مادری خصوصا هر مادری،هر مادری در ایران زمین،کشورهای دیگه رو نمیدونم،ولی هر مادری در ایران زمین،حتی مادر خود من و مادر شمایی که داری این پست رو میخونید یکی از بچه هاش رو خیلی خیلی بیشتر از بقیه دوست داره.معمولا هم یا بچه بزرگتره هست یا یکی از پسرها هست.معمولا هم اونی که از همه بیشتر دوست داره بیشتر عذابش میده.این مادرها وقتی مادر بزرگ بشن،نوه های اون بچه عزیزش رو بیشتر از بقیه دوست داره و در واقع بقیه نوه ها رو اصلا دوست نداره،چون اینا که دیگه بچه اش نیستن.نوه هاش هستن و اگر از بچه محبوبش نباشن اصلا دوستشون نداره.
یه سری از آدمها هستن که دور و اطراف خودمون زندگی میکنن و شاید هم خودمون هم جزشون باشیم.
آدمهایی که با هر چیزی که رنگی از لذت و خوشی و آرامش داشته باشه مشکل دارن.توی آشپزی به بهانه این که غذای سالم باید درست بکنن هیچ نمک و ادویه و روغنی نمیزنن.فکر میکنن دارن کار درستی میکنن و غذای سالمی درست میکنن ولی در واقع میترسن از این که نکنه غذا خوشمزه بشه و لذت ببرن.توی زندگیشون لباس های قشنگ نمیپوشن،شراب نمیخورن،سیگار نمیکشن،از ته دلشون سکس نمیکنن،همیشه نگران این هستن که نکنه الان خندیدم،کار بدی کردم.این که مثلا یه روز تعطیل بمونن توی خونه و پاشون رو دراز کنن و واسه خودشون از بیرون غذا سفارش بدن،یا این که راحت چشماشون رو ببندن و تا لنگ ظهر بخوابن واسشون تعریف شده نیست.همش دوست دارن واسه خودشون کار درست بکنن،به خودشون عذاب بدن.این آدمها اگر پدر و مادر هم بشن همین حس رو سعی میکنن به بچه هاشون هم منتقل بکنن.
عینکم امروز صبح توی خواب از وسط شکست،مجبور شدم برم کلی هزینه بکنم و فریم جدید بخرم.همون شیشه های قبلی رو انداختم روش.خدا رو شکر کارم تو چند ساعت راه افتاد.استرس داشتم نکنه بیفته تا بعد سیزده بدر و من مثل موش کوری زندگی بکنم و جق بزنم.
توی این ساختمونی که زندگی میکنم،وقتی میرم دم در اینترنت سرعتش خوب میشه،وقتی میرم واحدهای بالایی،بازم اینترنت سرعتش خوبه،ولی وقتی میام توی واحد خودمون سرعت اینترنت کند که نه،در واقع اینترنت هی قطع میشه و وصل میشه،حتی آنتن هم میره.میگم نکنه مشکل از داخل خونه باشه،یه دستگاهی چیزی باشه توی خونه که جلوی امواج رو میگیره یا همچین چیزی.
نتیجه بیدار موندن و بیخوابی های شبانه.ذره آبرویی هم که داشتم با این پست از بین میبرم.این شما و این اولین شعر بنده.خدایا ما رو با آبرو بمیران.
----------------
تو،پر از شور و نشاطی
چون غزالی بی قراری
صد هزاران نغمه داری
چون سکوت سبزه زاری
خنده رو چون گل در بهاری
پاک و معصوم مثل بچه هایی
پیش هر کس مینشینی
جز محبت،مهربانی حرفی نداری
جز وصال و دیدنت من ندارم آرزویی
لیک محال است چون ندارم آبرویی
-------------------------
همین.بوس
فیلم Dinner for Schmucks رو دیدم،یه طنز قشنگ. Steve carell توش بازی میکرد.هر فیلمی که این مرد بازی میکنه با نمک و خنده داره.فیلم در مورد یه مرد احمق بود که خیلی بدپیله بود و دست از سر اونی که به ظاهر باهاش رفیق شده بود بر نمی داشت.
از این مدل آدمها حتما خیلی هامون دیدیم و از این رفیق ها داشتیم که دست از سرمون بر نمیدارم.منظورم دوست غیرهمجنس نیست.رفیقای همجنسمون رو میگم.یا همکاریم باهاشون یا همکلاسی هستیم.نچسب و نخواستنی هستن،ولی انگار ما رو خیلی دوست دارن و مصداق از در بره بیرون از پنجره میاد تو هستن.هر کاری میکنی که باهاشون رفاقت نداشته باشی ول نمیکنن.از صبح تا ظهر یه جوری مجبوری توی یه محیطی تحملشون بکنی بعد که میخوای بری خونه باهات همراه میشن،واسه عصر برنامه ریزی میکنن دوباره ببینن تو رو.برات از خونه غذا میارن،هر کاری میکنن که باهات دوست بمونن ولی واقعا به دلت نمیشینن.منم یه دوست اینجوری داشتم،بلاکش کردم.واقعا بعضی وقتها فکر میکردم گی باشه این قدر که منو دوست داشت.
شما چی؟از این آدمها توی زندگیتون بوده که از دستشون فراری باشین و دلشون میخواسته دوستتون باشن؟