از اونجایی که میدونم دلتون برای نوشته هام تنگ میشه حتی اگر چیزی به ذهنم هم نرسه براتون مینویسم که خوشحال بشین و برام دعا بکنید.
سخن اول:قبلا تخمام خیلی تیر میکشید الان خوب شده ولی کونم میخاره،قشنگ تو حموم میشورم کونم رو،بعد مستراح هم میشورم،ولی کونم میخاره.شاید پشم داره کونم و باید با واجبی کارشون رو یک سره بکنم.حرف کون اومد و یاد خاطره ای افتادم.دوران نوجوانی همه باورهامون در مورد مسائل جنسی از رفیقامون و حرفهای توی خیابون بود.مثلا یکی از باورها این بود که اگر کسی کون کسی بزاره و آبش رو بریزه تو کونش،از آب طرف یه کرم هایی به وجود میاد توی کون اون طرف مقابل که شروع میکنن به حرکت و تا کون ندی و دوباره آب جدید نریزن تو کون طرف اون کرم ها آروم نمیشن.واسه همین هم هر کی کونش میخاره یعنی تو کونش کرم داره و اون کرم ها هم فقط با آب کیر تغذیه میشن.
سخن دوم:امروز رفتم اطراف شیراز،شاید باورتون نشه،ولی توی شیراز آفتاب عالم تاب بود و وقتی کمی از شهر خارج شدم شروع به بارش برف کرد.بعد از مدت ها برف دیدم.خیلی زیبا بود و یاد قدیم ها افتادم.
سخن سوم:میگن تهران خیلی هوا آلوده شده.خدا رو شکر فرار کردم از اون موقعیت تخمی و اون شهر آلوده.دلم هم اصلا تنگ نشده واسه تهران.
سخن چهارم:خدا رو شکر شرابم خیلی خوب شده.شب یلدا درش رو باز کردم و مهمون داشتم و پنج شش نفری بودن،به همشون دادم،خوردن و خیلی کیف کردن.باعث افتخارم شد.دیگه مطمئن شدم استاد آبجوسازی و شراب سازی هستم.خوردن مشروبات الکلی رو دوست ندارم بلکه درست کردنشون رو دوست دارم.خوردنش رو از اون بابت دوست ندارم چون بعد از این که اثرش میره یه افسردگی و غم عجیبی به دلم هجوممیاره که اون رو دوست ندارم.و درست کردنش رو از اون بابت دوست دارم،چون جز کارهایی هست که دوست دارم و با دادن آبجو یا شراب به دیگران خوشحالشون میکنم و ازم تعریف میکنن.
سخن پنجم:خدا رو شکر اون میلی که دلم میخواست همه رو بکنم توی من داره نابود میشه و مرد رام و آرومی دارممیشم.
سخن ششم:این چند روز اخیر خیلی فیلم دیدم ولی اکثرشون رو دوست نداشتم.اون جسارت و گستاخی و بلوغی که توی فیلمهای دهه نود و هشتاد بود از بین رفته.الان فیلمها همه سفارشی شدن و پر از پیام های فمینیستی و جنسیت زده هستن.
سخن هفتم:من خودم دو بار ازدواج کردم اما توی شرایط کنونی و این انتظاراتی که دخترها دارن و این قیمت سکه و این قوانین ضد مرد و ضد زن که توی ایران هست ازدواج حماقت محض هست.چه دختر و چه پسر،فرقی نداره،یعنی اگر بشنوم کسی ازدواج کرده خر مطلق هست.یعنی یه نفر خیلی خیلی خیلی باید خر باشه که ازدواج بکنه خصوصا اگر پسر باشه.حالا یه سری ها که ازدواج کردن و بچه هم دارن به متاهل های بی بچه میگن که بچه آوردن حماقت محضه،ولی عجیب اینجاست اونایی که دو تا بچه یا بیشتر دارن به اونایی که یکی دارن نمیگن که دومی رو آوردن حماقته میگن دومی رو بیارین و خیلی خوبه.خلاصه که متاهل ها به مجردها میگن ازدواج نکنید،یه بچه ای ها به بی بچه ها میگن بچه نیارید،ولی اینایی که دیگه دو تا بچه رو رد کردن انگار همه چی واسشون خیلی خوبه،به مجردها میگن ازدواج بکنید و به متاهل ها میگن بچه بیارین و به یه بچه ای ها میگن دومی رو بیارین.
سخن هشتم:یه وبلاگهایی میخونم که نویسنده هاشون مرد هستن و از ته دل آرزو میکنم که مثل اونا ننویسم.خدایا امیدوارم همیشه نوشته هام شیرین و بامزه بمونه و حشری نشم.آهان یادمه یه بار یه دختر خیلی قشنگی رو آوردم خونه و عجیبه که اسمش یادم نمیاد.لعنتی یادم نمیاد،ولش کن،موهاش دقیقا تا زیر باسنش بود،اینم کاری نداریم.خلاصه من هی دست میزدم به ممه اش و به کونش و میخواستم لختش بکنم،ولی بهم میگفت اگه این کارا رو بکنی بهت نمیدم،دوست دارم سنگین و مودب باشی و خودت رو بگیری.اونجوری بهت میدم،ولی من کیرم راست شده بود و خون جلوی چشمام رو گرفته بود و نمیتونستم نجیب باشم.خلاصه که نداد بهم و رفت و بعدش هم باهاش قهر کردم.چرا این رو گفتم؟آهان وقتی خیلی کس لیسی میکنم توی وبلاگ،شبیه بقیه میشم،باید یاد بگیرم سنگین و نجیب و مودب باشم.
سخن نهم:چیز دیگه ای یادم نمیاد.دوستتون دارم.بوس بوچ.
کاری به حواشی تتلو ندارم.فقط از ترانه هاش میخوام بگم.بعضی ها به تتلو فحش میدن یا ترانه هاش رو نادیده میگیرن،میگن که چرت و پرت میگه،شعراش بدون مفهوم هست،همش فحشه،بدمون میاد از ترانه هاش.
من واسه آدمهایی که ترانه های تتلو رو درک نمیکنن و باهاشون ارتباط بر قرار نمیکنن خیلی خوشحالم چون هنوز کریسمس توی چشماشون برق میزنه و روی تاریک این دنیا رو ندیدن.بی پول نشدن،بهشون خیانت نشده،پارتنر لاشی نداشتن،پدر و مادر بی تعهدی نداشتن که توی سرشون بزنه.تنها نبودن،غمگین و افسرده نبودن،آدمهای خیلی بد به پستشون نخورده توی زندگی،زندان و بازداشت به چشم ندیدن،وقاحت و پررویی و خیانت آدمها رو ندیدن،از کار اخراج نشدن،خیانت نشده بهشون،پولشون رو نخوردن،درگیرالکل و مواد نبودن،دنبال سکس های بی هدف واسه پر کردن حفره خالی تنهایی توی قلبشون نبودن،نادیده گرفته نشدن،با وجود دنیایی از استعداد درجا نزدن،رفیقشون پشتشون رو خالی نکرده،آدم وقتی همه این ها یا چند تاشون از این موارد رو توی زندگی به چشم دید و سرش اومد اون وقت میگه ترانه های تتلو قشنگه.پس از ته دل آرزو میکنم که شمایی که اینو میخونی از اون آدمها باشی که بگی تتلو چرت و پرت میخونه.
یلداتون مبارک.
امیدوارم غم و غصه ها از دلتون بره،یکی رو پیدا بکنید که کستون رو از کیرش پر بکنه و کیرتون رو تا ته بکنه توی کسش و حرصتون نده و آدم باشه و دوستتون داشته باشه.
امیدوارم صفت های بد مثل پول پرستی،حرص،طمع،حسادت،دروغ گفتن و عقده ای بودن از هممون دور باشه.
امیدوارم قسط هاتون زودتر تموم بشه و حقوقتون تا آخر ماه برسه و نیاز به مساعده و قرض و شغل دوم نباشه.
امیدوارم یکی باشه زیپ دامنتون رو از پشت ببنده و بعدش بزنه در کونتون،سر صبحی تو خواب کیرتون رو ساک بزنه،با هم یه ترانه رو دوست داشته باشین و بخونیدش با هم.
امیدوارم لاغر بشین،موهاتون نریزه،هیکلتون همیشه خوب بمونه،دندون درد نداشته باشین،دیسک کمرتون عود نکنه،ترک های پوستی تون کم کم بره،صورتتون جوش نزنه،عمل دماغتون خوب بشه و عروسکی بشه.
امیدوارم شوهرا پولشون و حقوقشون برسه به زندگی و کمتر کار بکنن و بیشتر پیش زن و بچه هاشون باشن،زن ها هم سکسی تر بشن به چشم شوهرهاشون،مادر شوهر و خواهرشوهر سرشون رو از کون زندگیتون بکشن بیرون،باجناق ها عن بازی در نیارن.شوهر عمه ها هم کمی با نمک تر بشن.
دیگه چی بگم که هر چی آرزوی خوبه مال شما باشه تو این شب یلدا.
دوستتون دارم.
بوس
بوچ
نمیدونم چرا وبلاگ ها و وبلاگ نویس ها و اونایی که کامنت میزارن یه جوری شدن،وبلاگ هایی که میخوندم رو همه بستن و صاحباشون گم و گور شدن.فقط دو سه وبلاگ درست و حسابی مونده.بلاگ اسکای رو که باز میکنی همه وبلاگ ها شده تبلیغاتی و مذهبی و اینایی که سه صفحه از مادر شوهر و اینا مینویسن.ولی یه سری وبلاگ ها هستن گنگ و مبهم هستن.نمیدونی چی میگن،زن سابق جنده منم اینجوری بود،سه صفحه مسیج میداد،هیچی نمیفهمیدم.به هر کس هم میگفتم بابا نمیفهمم این چی میگه،کسی متوجه نمیشد.این وبلاگ ها و این کسایی هم که میان نظر میدن پای پست ها همون جوری هستن.نمیفهمی چی میگن،فازشون رو نمیگیری،گنگ و مبهم و پر از غلط املایی مینویسن.اسمهاشون هم بی معنی هست.مثلا کامنت های اشخاصی به نام های وجدان بیدار،نقطه،me،سلام،دلفین،سارا،شیدا واقعا غیرقابل درک هستن.یه چیزایی میگن که نمیتونم درک کنم.به جز اینها هر وبلاگ دیگه ای هم جز چند تا انگشت شمار هم همین جوری هستن.مگه این ملت توی اینستاگرام نبودن چرا اومدن توی عالم وبلاگ نویسی؟
پانوشت:اگه کتاب نمیخونید و تنبلیتون میشه توی قسمت پیوندهای من چند تا وبلاگ هست که روزانه نویسی میکنن،وبلاگ خودم هم هست.اینا رو بخونید و قشنگ نوشتن رو یاد بگیرین.
کارتون "بچه رئیس" رو دیدم،آخرش گریه کردم،اونجایی که فرشته ها میان و توی خواب به پدر و مادر تلقین میکنن که بچه شون رو فراموش بکنن و همه وسایلش رو با خودشون میبرن.خیلی گریه کردم.
ساعت ۳ نصفه شب
من نمیتونم بخوابم.مریضم یا نه رو نمیدونم.گلوم خشک شده.رفتم جق زدم آروم شدم.مغزم راحت میشه.اومدم بلاگ اسکای رو باز کردم.هیچ نظری برام نیومده،توی صفحه اول بلاگ اسکای اولین وبلاگ به روز شده عنوانش اینه:با ترشحات بعد از عمل فیستول چه کنیم؟حالم به هم خورد و بازش نکردم.میرم توی اینترنت و میگردم ببینم الان viola bailley کجاست و فیلم جدید بازی نکرده؟چیزی پیدا نمیکنم.در مورد نگار استخر سرچ میکنم.همین جوری سرچ های متعدد،قیمت سکه رو میبینم.وضعیت مملکت رو میبینم،با خودم میگم توی چه دوره تخمی داریم زندگی میکنیم.سکوت مطلقه تو خیابون.هیچ کس رد نمیشه.هر از گاهی یه ماشین با سرعت رد میشه که دخترهای توی ماشین جیغ میکشن از خوشحالی.بازی فرانسه و مراکش رو دیدم،حقیقتا به کیرم که کی ببره و کی ببازه.به سربازهایی فکر میکنم که لب مرز هستن و الان یا تو بزجک هستن یا زیر برف دارن قدم میزنن و نگهبانی میدن.در نگاه اول نگهبانی ساده به چشم میاد،ولی همون ۲ ساعت بالای برجک یا هر جایی که نگهبان باشی،خصوصا اگر شب باشه،به اندازه یک عمر میگذره،آدم رو دیوونه میکنه،دلت میخواد گلنگدن بکشی و پنج تیر گازی رو بندازی بیرون و ژ-۳ رو بزاری زیر چونه ات و تمام.هزار تا فکر عجیب توی سر آدم میگذره.ولی اگه از همه این ناملایمات رد بشی صاحب روح بزرگی میشی،واسه همین هم هست که میگن سربازی آدم رو مرد میکنه.دور و وری هام یه مشت آدم سیر مایه دار کونده هستن که تخمی تخمی پولدار شدن.نمیفهمن کی به کیه،تازه به دوران رسیده و نوکیسه هستن.از هیچ کدومشون خوشم نمیاد.فردا باید برم سرکار و مسافر جابه جا بکنم و پول بگیرم.کرایه ها اون قدر پایین اومده که مفت و مجانی انگار داری کار میکنی.کار درست و حسابی هم پیدا نمیشه تو اینشیراز.در ثانی من خودم هم واسه اینشیرازی های کونده پررو و بخیل و نوکیسه و کَدی کار نمیکنم.
توی همین دور و وری هامون هم یه مرده هست یه روز هم کار نکرده،کونده و تپل و کون گشادو پولداره،آدم تخمی و عنی هم هست.از اون ور هی میگفت من واسه نیکا و مهسا و جوونایی که کشته شدن داغدارم و از اون ور هم تولد گرفته بود و عرق خریده بود و منو دعوت کرد و منم چون بدم میاد ازش نرفتم تولدش.البته که مریض هم بودم.دلم میخواد زنش رو بکنم.همیشه لخته توی مهمونی ها،لاغر و خشکه،نه کون داره و نه پستون.اگه داشت همه رو مینداخت بیرون.زنش رو از این بابت دوست ندارم بکنم که کرده باشم از اون بابت که چون زن این یارو هستدوست دارم بکنمش و آبمو بریزم تو صورتش.اگه قبلا بود این کار رو میکردم.ولی الان فقط میگم کس خارش و نمیرم مهمونی اش و جایی که اون کونی هست من نمیرم.یه بار هم یحثمون شد و من گفتم حالا بر فرض آخوندها برن کی به جاش بیاددر اومد گفت آقای اسماعیلیون،به قرآن من نمیدونستم این اسماعیلیون کی هست،رفتم سرچ زدم دیدم یه بی خایه عوام فریب مثل مسیح علینژاده.یه بار هم تو مستی بهم گفت تو که میتونی بری خارج چرا نمیری،منم بهش گفتم چراغم در این خانه میسوزد،متوجه منظورم نشد و به نظرم شعر شاملو رو خراب کردم.ولشون کن اصلا کون لق همشون.ولی زنش رو نمیکنم.زن هیچ کس رو نمیکنم.زن خودم رو هم به زور میکنم.دیگه خیلی تو مود کردن نیستم.تازگی ها بیشتر میرم تو نخ کارها و رفتارهای خودم.کم غذا شدم.هوس هیچی نمیکنم.من عاشق پیتزاهای ایتالیایی شیراز بودم،حاضر بودم کون بدم ولی پیتزای ایتالیایی بونلی فلکه گاز رو بخورم.ولی الان واقعا هوس هیچی ندارم.فقط یه لقمه غذا میخورم که سیر بشم.بستنی هم خیلی دوست داشتم ولی الان نمیخورم.حتی کلی آبجو و شراب هم درست کردم ولی اصلا نمیخورم.دلم میخواست یه رفیقی داشتم اینجا همه رو بهش میدادم.اینجا با هیچ کس نتونستم رفیق بشم.از دید همه من خوش مشرب و باحال و خوش اخلاقم ولی هیچ رفیقی ندارم.تنها دوست من زنمه.اون آدم خوبیه.دوسش دارم.حدسم اینه که یه دیابت پنهان داشته باشم،با توجه به اوضاع درونی بدنم.
امروز یه رفیقی،یه فامیلی گفت بیا فلان جای شیراز،که جای بدی هم نیست کارت دارم،شصتم خبردار شد که قضیه نتورک مارکتینگ و این حرفهاست و از اون جایی که رفیق و هم پیک ما بود گفتیم چشم و رفتیم.دو ساعت تمام مخ ما رو خوردن و گفتم چشم ایشالا جلسه بعد مزاحمتون میشم و فرار کردم.
برادرهای من،خواهرهای من،این قضیه نتورک مارکتینگ توش پولی نیست،پولش کمه،حلال نیست،باید دَرِ فامیل و خواهر و مادر خودت بمالی.نرین تو این کارا.
من فکر میکردم دوره این کارها تموم شده ولی دیدم نه انگار هنوزم یه سری آدم توش میرن.این رفیق ما که نزدیک ۵۰ سالش بود.
تازه قبل میرفتی یه چایی،آبی،دمنوشی چیزی میدادن،یه پسر یا دختر خوشگل میومد پرزنتت میکرد.شانس عن ما یه مرد شکم گنده ای اومد و یه چیکه آب هم ندادن بخوریم.
خلاصه که خر نشین برین تو این نتورک مارکتینگ ها.از ما گفتن بود.
اگه این کشور فقط ده نفر مثل من و آقا نادر فتوره چی راس کار داشت امریکا و ژاپن که هیچ،الان تو کره مریخ جق میزدیم و کص viola bailey رو تو مریخ میخوردیم.یه گوشه کار رو هم میدادیم دست داش گلم phil و عزیزم برنتین
هشتگ عوارض آبجو خانگی
باز کار و بار ریده شد توش و کرایه ها رو تا سر حد سه،چهار هزار تومن پایین آوردن.