تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

به امید آن‌که جایی قدمی نهاده باشی همه خاک‌های شیراز به دیدگان برفتم

درمورد شیراز یه نفر گفته بودکمی حرف بزنم.منم که ملامنبری هستم و حالا واستون منبر مبسوطی در مورد شیراز میخوام برم.

اولین نکته در مورد شیراز گنده گوز بودن مردمش هست یعنی که هر چی بشه میگن اینا شیرازی نیستن و شیرازی های اصیل همه رفتن خارج و کره مریخ هستن و خیلی هم ادعاشون میشه و اکثرا هم آدمهای تازه به دوران رسیده ای هستن.یعنی حاضرن نون شب واسه خوردن نداشته باشته باشن ولی یه ماشین شاسی بلند چینی سوار بشن.بعدش هم عاشق مخالفت کردن باهات هستن.الان اگه شب باشه،میگن نه کاکو الان روزه،حتی اگه بگی شیراز خیلی قشنگه میگن نه کاکو اصلا شهر قشنگی نیست.عاشق این هست که باهات مخالفت بکنن.بستگی داره از کجا بخواهین برین شیراز زندگی بکنید،از شهر کوچیکی برین اونجا مثل بهشت میمونه واستون و از تهران و مشهد و اصفهان برین اونجا ممکنه زیاد حال نکنید.خوبی شیرازی ها اینه که موضع نژاد پرستی ندارن.یعنی مثل این اصفهانی های کونده پررو نیستن که مسافرها و غیر اصفهانی ها رو اذیت بکنن.هر چی اصفهانی ها آدمهای دُگم و عن و غیرمهمون نوازی هستن شیرازی ها آزاد اندیش و مهمان نواز هستن و شهرشیراز هزار جور اقلیت از جهود و عرب و زرتشتی و افغانستانی و لر و ترک و... توش راحت زندگی میکنن.

دسترسی های محلی و ترافیک توی این شهر خیلی خوبه،شلوغ ترین ساعات روزهم ترافیکش مثل همت شرق به غرب تهران تخمی نمیشه.اما اگه از شهر کوچکی بیایین شیراز ترافیکش به چشمتون زیاد میاد.اما در واقع هیچ ترافیکی نداره.

بازار کار کیریه و کارفرماها هم یه مشت آدم کَدی و دهاتی و تخمی هستن.من که دیدم این قدر آدمهاش کیری هستن کار نکردم توی شیراز.حق کارگر رو به راحتی میخورن و هیچ احترامی واسه کارگر و نیروی کار تحصیلکرده قائل نیستن.این رو در مقایسه با تهران میگم.اما کار توش گیر میاد،شرکتهای بزرگی دور و اطرافش هست.بیمارستان و تولیدی و کارگاه و کارخونه زیاد داره و کار توش راحت گیر میاد.اما کس کشا پول درست و حسابی نمیدن و حق خوری میکنن.مثلا توی تهران همه پرستارها،ماماها،کمک بهیارها،بهیارها،خدماتی های بیمارستان و آزمایشگاهی ها ۲۰ ساله با ۳۰ روز حقوق بازنشسته میشن ولی این دکترهای کَدی اینجا تو پاچه کادر درمان کردن و بیمه عادی واسشون رد میکنن و کادر درمان و افراد حاضر بر بالین بیمار مشمول قانون مشاغل سخت نمیشن.

مسکن گرونه،به نسبت تهرون ارزون تره،ولی باز هم گرونه،گرونی اش هم به خاطر این هست که یاد نگرفتن مثل تهرونی ها خونه ۵۰ متری،۴۰ متری،۶۰ متری خوش نقشه دوخوابه درست بکنن و اون خوی دهاتیشون باعث شده که متراژ خونه ها همه بالای ۱۰۰ متر باشه.ولی خوب خونه های با متراژ پایین و ارزون تر توی صدرا پیدا میشه،صدرا یه شهری نزدیک شیراز مثل پردیسِ تهران هست.

امکانات درمانی توی این شهر به نظرم جز بهترین ها توی ایران هست.از تهران هم بهترن.اینو چون خودم سالها تو بیمارستان کار کردم و خانواده ای دارم که همشون کادر درمان هستن میگم.بیمارستان ها مرتبن،پزشک ها و متخصص ها زیادن.مراکز تصویربرداری خوبی داره.معطلی خیلی کمه توی این مراکز و کارتون خوب راه میفته.اخلاقشون خوبه.عمل های زیبایی و کاشت مو هم به نظرم بهترین هاش توی شیراز هست.

امکانات کس بازی و عیاشی خیلی زیاد هست،اما قیمتش از تهرون بیشتره.اگه بخوای خانم بازی بکنی و کس بکنی پول بیشتری از تهران باید خرج بکنی مضاف بر این که ترنس ها و پسر خوشگلای کونی  کمتری نسبت به تهران داره ولی خوب مثلا در قیاس با شهر کوچکی از لحاظ کُس داشتن مثل بهشت میمونه.و اینجوری هم نیست که با صد تا واسطه بخوای کُس پیدا بکنی،کافیه پول تو جیبت باشه و یه ماشین هم زیر پات،کنار خیلی از خیابون ها میتونی جنده سوار بکنی.

به لحاظ اخلاق،جز خوش اخلاق ترین مردم ایران هستن،خوش مشرب و بذله گو و مهربون هستن.پایه مهمونی و دورهمی هستن.ولی من ازدواج با زن های شیرازی ها رو اصلا پیشنهاد نمیکنم چون بیشترشون بسیار مادی گرا هستن و دنبال مهریه هستن.اما مردهای خوبی داره،اصلا شکاک و بددل نیستن،خوش اخلاق هم هستن.فقط ممکنه زیاد مثل تُرک ها کاری نباشن.

به لحاظ وجود میوه و تره بار شهر غنی و پربرکتی هست.الان توی بیشتر خیابون هاش انار و خرمالو با قیمت بسیار کم میفروشن.و کنار بعضی از بلوارهاش مثل بلوار رحمت و جاده کمربندی اش راحت میتونی انواع میوه ها رو با کمترین قیمت و بهترین کیفیت بخری.به لحاظ فست فود و جگرکی و غذای بیرون جز بهترین ها توی ایران از لحاظ قیمت و کیفیت هستن.یه پیتزا میخری پنج شش مدل سس باهاش بهت میدن.یه چلوکباب بخری،کنارش سالاد و سبزی و نون و فلفل و حلوا بهت میدن با تقریبا نصف قیمت تهرون و کیفیت خیلی بهتر.ولی توی نون درست کردن ضعیف هستن.نون سنگک و بربری بلد نیستن درست بکنن،کیک خوب پیدا نمیشه.البته در قیاس با تهرون.در مقایسه با شهرستان ها همون نون و کیکش خیلی هم عالیه.

دخترهاش خوشگلن،موهای پرپشت مشکی دارن،ولی زبون درازن.پسرخوشگل به هیچ وجه نداره ولی پسرهاش اخلاق و مرام و معرفت دارن و خوش مشرب هستن.

هوای پاکی داره توی تمام فصول سال،دو سه ماه از سال اصلا تمام کوچه هاش بوی گل و بهشت میده،ولی آفتاب تندی داره،بعد چند سال پوست آدم تیره میشه،آب خوبی هم نداره.آب لوله کشی شهری اش توی بعضی مناطق کم فشار هست و توی همه شیراز پر از املاح،جوری که توی اکثر نقاط شیراز مغازه های تسویه آب هست که آب میفروشن.

پارک و جنگل و باغ و موزه و جاهای دیدنی توی شیراز خیلی زیاد هست،هیچ کم و کسری به لحاظ جا واسه تفریح وجود نداره و شما حتی میتونی توی بلوار وسط خیابون بشینی و ناهار بخوری با خانواده بدون این که کسی چپ چپ نگاهت بکنه.

زبانشون فارسی هست و لهجه سختی توی شهر وجود نداره که نتونی درکش بکنی.همه فارسی حرف میزنن و هیچ مشکلی هم ندارن کسی شیرازی نباشه و لهجه داشته باشه.موضع منفی نسبت به غیرشیرازی ها ندارن و کاسب هاش مثل بیشتر شهرهای ایران تو پاچه مسافرها نمیکنن.

چند ترمینال اتوبوس رانی داره و اتوبوس به همه جا داره،قطار داره و فرودگاه و پروازهایی به همه ایران و جهان.فرودگاهش هم قشنگ تو شهره و مثل فرودگاه امام خراب شده تهران هزار ساعت دور از تهران نیست.

در کل من شیراز رو واقعا دوست دارم.شهر خوبی هست،مردم خوبی داره،هوای خوبی داره،گرونی زیادی نداره،پر از برکته شهرش.

 

سامانتا: «قلب مث یه جعبه نیست که پُر بشه. هر چی بیشتر عشق بورزی، بزرگتر می‌شه.»

شیراز اومدم.مشهد رو دوست نداشتم.خوب بود،ولی سرد بود،سرماش استخون سوز بود.شیراز هواش بهتره.در مورد دختر و اینا نظری ندارم چون من پسر پیغمبر هستم.داداش گلم برنتین و خواهر گلم asal دیدین یکی دو روزه هوای شیراز ابری و بارونی شده،از قدم مبارک منه که برگشتم شیراز.



اگر کون زیرِ دست و پا بریزد،به جانِ تو که کیرم برنخیزد

نمیدونم این رو گفتم در مورد تهران یا نه.

مسائلی هست توی تهران که شهرستانی ها درک نمیکنن و اون رو میزارن به حساب گنده دماغی و این که تهرونی ها خودشون رو میگیرن.ولی واقعیت زندگی در تهران از زمین تا آسمون با همه شهرها حتی شهرهای بزرگ مثل شیراز و مشهد فرق داره.سیاه نمایی نمیکنم در مورد تهران،و از بیان مسائل کلی مثل ترافیک و گرونی و هوای آلوده اش صرف نظر میکنم و چیزایی رو میگم که شاید کمتر شنیدین و با زندگی کردن تو این شهر بی در و پیکر بهش میرسین.

توی تهران هر روز باید با چالش های مختلف زندگی بکنی.اولیش اینه که باید مراقب باشی کیف و موبایلت رو ازت نزنن،مهم نیست چهارراه استانبول باشی یا تو پس کوچه های نیاوران،صبح زود باشه یا دیر وقت،بالاخره خفتت میکنن،باید دعا بکنی فقط چاقوییت نکنن.مسئله بعدی چیزهای عجیبی هست که تو این شهر اتفاق میفته.مثلا من یادمه یه زمستون یا پاییز بود،تمام تهرون بوی گُه گرفته بود.یعنی میومدی تو کوچه بوی عن مستقیم میخورد تو صورتت.یه بار هم یادمه تمام تهرون پر شده بود از پشه های ریز سفید رنگی که میرفتن توی چشم و دهنت.یه بار هم آسمون یه صدای تخمی میداد،من خایه هام چسبید و فکر کردم روز قیامت شده،یا مسیری که هر روز میری و میایی یه روز صبح یهو میبینی بدون دلیل یه ترافیک خیلی وحشتناکی شده.مثلا ملت زیادی دم فلان سفارت جمع شدن،یا واسه اعتراض رفتم دم در فلان شرکت یا اداره.اینجوری میشه که ترافیک خرکی ایجاد میشه و تو رو غافلگیر میکنه.یا جایی که فکرش رو نمیکنی مثلا دم در خونه ات زرت دوربین میزنن و هر روز جریمه میشی و خدا رو شکر هیچ نهادی هم گردن نمیگیره.آسمون هم که همیشه خدا رنگ عن داره،دریغ از دیدن یه ستاره توی شب و دیدن آسمون توی روز.یه نمه بارون که میاد توی تهران دقیقا یوم الحساب میشه،مادر هم بچه اش رو فراموش میکنه.چنان ترافیک و بلوایی میشه که سگ هم صاحبش رو نمیشناسه.بزرگراه ها،اتوبان ها،خیابون ها و حتی کوچه پس کوچه های فرعی هم پر شده از بچه گدا و کارتون خواب و آدم بی سرپناه.از خونه میایی بیرون میبینی دو تا کارتن خواب شلوارشون رو کشیدن پایین،دارن زیر تخماشون تزریق میکنن وسط خیابون و تو روز روشن.همیشه مشکل پارکینگ وجود داره.حتی اگه پارکینگ خونه ات توی سند هم اومده باز هم با همسایه ها مشکل داری.جرات نداری کسی رو بیاری خونه کمکت بکنه واسه نظافت،همه ماشالا دزد شدن.نظافت چی هایی هم که میشناسی همشون مثل دکترها بهت واسه دو ماه بعد وقت میدن.کسی پیدا نمیشه که مراقب بچه ات باشه.ساعت نه شب دقیقا میشه قبرستون و هیچ کس توی خیابون نیست،نمیدونم کدوم خری گفته تهرون شهر زنده ای هست.اگر تو خونه ات بمیری هم همسایه هات نمیفهمن.حتی اگه کار واجبی هم داسته باشی و داری میمیری و زنگ همسایه ها رو بزنی در رو باز نمیکنن.سرایدارها هم این قدر پر رو و بی ادب هستن که انگار اونا صاحب ساختمون هستن و بقیه سرایدار هستن.تو هر پارکی بشینی توی کمتر از پنج دقیقه یا باید گاییده بشی یا کیر یکی رو ساک بزنی یا حتما باید کون یه پیرمرد بزاری.چیزی به اسم پارک سالم وجود نداره.یهو آب قطع میشه،برق قطع میشه،نمیفهمی رو چه حسابی قبض برق میلیونی واست میاد،توی روز روشن انباری ات رو که قفل کردی خالی میکنن و همه چیز حتی دمپایی پلاستیکی هات رو میدزدن.خدا نکنه بخوای اسباب کشی بکنی،گیر این لُرهای کوه دشتی میفتی و چنان پولی ازت میگیرن که نقره داغ بشی.اولش میگن مثلا با ۸۰۰ تومن همه بارت رو میبریم وسط کار بلایی سرت میارن که ۴ تومن کمتر ندی.دقیقا همشون کارشون همینه.گربه هاش این قدر پررو هستن که میان تو اتاق خوابت و اگه یکیشون رو پیش بکنی یهو از صدتا جا هزار تا زن مدافع حقوق حیوانات پیدا میشه که چرا گربه رو پیش کردی.سر ونک و هفت حوض و میدون ولیعصر و هر جایی که برسی سریع باید جلو مانتوت رو ببندی تا گشت ارشاد نگیردت.حالا خدا رو شکر با این اعتراضات جمع شد.من واقعا تو شیراز هیچ وقت گشت ارشاد ندیدم.هزار تا مثال دیگه از کلاه برداری و دروغگویی و جرم و جنایت میتونم بگم.ولی فقط میخواستم چیزای کوچیکی رو بگم که فقط توی تهران باهاش مجبورین سروکله بزنید.

تو شب بیدار منی همه جا تکرار منی گر چه بی من گر چه که دور دله من دل یار منی

اینو بگم لال از دنیا نرم،اگر بهشتی باشه،صدای مرغان بهشتی مثل صدای سارا نائینی میمونه.

خاطرات دوران کودکی همچون رویاهایی هستند که حتی بعد از بیدار شدن در ذهن مان باقی مانده اند

هذیان بیماری اول:امروز ظهر از خونه زدم بیرون و رفتم نون بربری خریدم.

هذیان بیماری دوم:احتمالا دوباره برگردم شیراز.

هذیان بیماری سوم:همچنان مریضم و خوب نشدم.

هذیان بیماری چهارم:انگار آدم وقتی مریضه کیرش هم مریض میشه.

هذیان بیماری پنجم:سری فیلمهای jackass رو ببینید.البته به تنهایی و اگه شوخی های خرکی و تخمی دوست دارین.آخرین قسمتش اومده.زیبا و مفرح و خنده دار و سرگرم کننده هست.

هذیان بیماری ششم:انگار دیگه اعتراضات تموم شد؟چه دستاوردی داشت؟هیچ،جیب مسیح علینژاد پر از پول شد.حالا من هی میگم شما باور نکنید این مسیح علینژاد کثیف ترین آدمی هست که دنیا به خودش دیده.گذشت زمان اینو بهتون اثبات میکنه.

هذیان بیماری هفتم:تقریبا بیشتر خاطرات قدیم از ذهنم داره پاک میشه.اگر این وبلاگ نبود نمیتونستم خیلی چیزها رو به یاد بیارم.اون قدر حافظه ام ضعیف شده که از دفتر و قلم واسه نوشتن مکان و آدرس ها استفاده میکنم.ولی بعضی از خاطرات کودکی یهو به ذهنم خطور میکنه.انگار خاطرات هیچ وقت از ذهن آدم پاک نمیشه و یه جایی توی اعماق مغزش دفن شده.

هذیان بیماری هشتم:من فکر میکنم بعضی چیزهای مسخره و بی معنی هم از طریق ژن از پدر و مادر به بچه ها منتقل میشه.چیزایی مثل ترس ها،نفرت ها و علایق.

هذیان بیماری نهم:عزیز دل یه بار بهم گفت اگه تو کل دنیا ده نفر مثل من بود دنیا این قدر جای زشت و کثیفی نبود.این بهترین تعریفی بود که یک نفر از من کرده بود.

هذیان بیماری دهم:این مدل نوشتن رو دوست دارم.راجع به هر چی کمی مینویسم و میرم سراغ بعدی.توی هیچ وبلاگ دیگه ای ندیدم،فکر کنم فقط منحصر به خودم باشه.

هذیان بیماری یازدهم:قدیم تر ها یادمه مسابقه وبلاگ برتر و از این صحبتها بود،دیگه انگار نیست.آهان،یه سایتی هم بود به اسم بیان که وبلاگ نویس هایی که احساس میکردن خیلی عن کلفت و شاخ هستن توی اون مینوشتن.خدا رو شکر اینستاگرام و گذشت زمان رید توی وبلاگ هاشون.از همشون بدم میومد،به جز یه دختری بود به اسم آناهیتا.یادش بخیر بیان.با وبلاگ نویس هاش دعوام شد و بهشون فحش دادم.یه مسابقه وبلاگی گذاشتن،منم اون موقع ها خیلی وبلاگم طرفدار و خواننده داشت.روزی چندهزار بازدید داشتم که رقم کمی نیست.قشنگ مشخص بود که من برنده اون مسابقه میشم.بعد صاحب وبلاگ اومد و تقلب کرد و پست من رو حذف کرد و یه توضیح تخمی داد که فقط وبلاگ های بیان میتونن رای بدن و یه همچین چیزی.در هر صورت گه تو اون سایت بیان و همه وبلاگ نویس هاش.

هذیان بیماری دوازدهم:من این سریال های ifilm رو خیلی دوست دارم.این دخترهای محمدرضاشریفی نیا خیلی هنرپیشه های خوبی هستن.هم مهراوه و هم ملیکا،هر چی خود شریفی نیا آدم کیری و بیخودی هست،دختراش خوب و هنرمند هستن.

هذیان بیماری سیزدهم:از پانته آ بهرام هم بدم میاد.النازشاکر دوست رو دوست دارم.

خیلی حیف شد.

تیم ملی باخت

خیلی غصه خوردم،سرم درد گرفت.

هر کس عفو و گذشت داشته باشد خدا نیز از او گذشت خواهد نمود.

سخن اول:این آنفولانزایی که همه گرفتن منم گرفتم،خیلی بد هم گرفتم،بیحال و تب آلود هستم.نمیدونم چند روز دیگه خوب میشم.خوب شدم سریع میرم حرم واسه شفای همه دعا میکنم.

سخن دوم:اعتیادم به بازی  های کامپیوتری دوباره برگشته و گرفتار دوتا بازی شدم.بازی تاس وتخت و بازی call of duty.خیلی بازی دوست دارم.

سخن سوم:بحث کردن با من مثل کشتی گرفتن با خوک توی گل و لای هست.من لذت میبرم و ارضا میشم و اعصاب طرف مقابل کیری میشه.میایین فحش میدین،به من میگین هرزه،کس کش،جاکش،کس لیس،خانم باز،منحرف،زن باز،خیانتکار و هزاران صفت زشت،در پاسخ باید بگم که خودم خوب میدونم همه اینا هستم.پس اگه حرفام به مذاق شما خوش نمیاد،پولم رو ندین.من همینم که هستم،آدم منحرف و مریضی هستم،لوزر هم هستم.سکس چت میکنم،سکس تلفنی میکنم،هر کاری که بگین میکنم و با هر چیزی حتی فحش دادنتون ارضا میشم و لذت میبرم.پس بیخودی انگشتای سفید و قشنگتون رو زحمت ندین که واسه من فحش بنویسین.هر چی بگین،حتی حرف بعدیتون رو هم قبول دارم.

سخن چهارم:سخت منتظر بازی ایران،امریکا هستم.بازی قبلی ایران امریکا من سوم راهنمایی بودم.یادش بخیر.الان دیگه فکر نکنم دوره راهنمایی مونده باشه.در حین تایپ این کلمات کریس رونالدو به اروگوئه گل زد.

سخن پنجم:چشمام خیلی اشک میاد،نمیدونم علتش چی هست.

فایده نداره

خطی که دادی خاموشه.

دعوای من و تو حکایت مارتین فورد و هالک ایرانی هست.حتی اگه نیم درصد هم فیک نباشی که هستی،دعوا با تو فایده نداره.یا یه دختری که من اصلا با خانم ها و دخترها دعوا نمیکنم، یا یه پسر نوجوون هستی.

یه مرد میانسال پخته نیستی.واسه خودم متاسفم که باهات دهن به دهن شدم.

موفق باشی.

هر کس مو مى گذارد، آن را خوب نگه دارد وگرنه کوتاهش کند.

چند تا نکته بگم که شاید بدیهی باشه واسه بعضی ها ولی خیلی ها رعایت نمیکنن.

نکته اول:پشمای زیربغل و پاهاتون و کس و کون و کیرتون رو بزنید.آقایون محترم پشم های کیرشون رو بزنن،به خدا اینجوری تمیزتر و مرتب تر هستین.من مردهای خیلی زیادی دیدم که اصلا پشماشون رو نمیزنن.اون موقع که بیمارستان کار میکردم.مردای جوون و میانسالی میدیدم که کیر و خایه هاشون پر پشم  بود و کثیف و بدبو بودن.فکر نکنید سالم و سلامت راه میرین،یهو میفتین زمین سکته میکنید یا تصادف میکنید یا میمیرین.اون وقت همه کیر و خایه تون رو میبینن.یه چند باری هم بنا بر جبر روزگار مجبور شدم برم مرده شور خونه و جنازه یه آقای دکتری رو کمک کردیم بشورن که اونم  کیر و خایه اش پر پشم بود.به والله این پشم داشتن هم زشته،هم غیربهداشتی،هم غیر دینی.از هر دو سه باری که میرین حموم سریع ژیلت رو زیر دوش بکشین زیر بغلتون و کیر و خایه تون.عرق هم که میکنید دیگه کمتر بو سگ میدین.یه بار هم پیش یه جنده ای رفتم،خداییش اینا کوه تجربه هستن.بهم گفت همه چیزت خوبه،فقط پشمات رو همیشه بزن.اونی که جنده بوده و صد مدل کیر خورده هم از کیر مودار بدش میومد.در مورد زن ها هم همین طوره.تازه من دخترایی دیدم که موهای پاشون بدتر از آقایونه،دیگه ببینید تو کسشون چه خبره.چه سینگل هستین چه تو رابطه موهای زاید رو بزنید.ابتدایی ترین مسئله بهداشتی و شخصیتی به نظر من همین شیو کردن هست.دختر یا پسری و زن و مردی که یه خروار مو زیر بغل و رو کیر و کسش داره آدم کثیف و لاابالی و منفور و بی بته ای هست.این کس شعرای فمینیست ها و اینایی که فتیش موی کیر و زیربغل دارن رو هم باور نکنید.

نکته دوم:گاهی وقتها یا شیفت طولانی میدیم یا یه جایی هستیم که دسترسی به حموم نداریم یا وقتش نیست.این جور وقتها حتی اگه عرق نکنیم شرتمون بو میگیره و کم کم یه بوی تخمی میگیره بدنمون.واسه این که اینجوری نشه باید برین توالت شلوار و شرتتون رو در بیارین و لخت بشین و زیر بغل خودتون و بیخ رون هاتون و چاک کس و کونتون و خایه هاتون  رو با لیف یک بار مصرف یا دستمال مرطوب یا آب و مایع دستشویی یا آب و صابون یا دیگه هیچی نبود آب خالی بشورین و شرت جدید بپوشین.یا اصلا شرت نپوشین.

نکته سوم:تابستون ها بعد حموم،قبل بیرون رفتن پودر بچه بزنید لای پاهاتون.اینجوری عرق سوز نمیشین و بو گه هم نمیگیرین.مام رولت داشته باشین،ارزون هم هست،بکشین زیر بغلتون.

نکته چهارم:بهداشت جنسی تون رو رعایت بکنید.اون شریک جنسی شما گناهی نکرده که داره با شما سکس میکنه.تمیزی و مرتبی به جای خود.از احوالات واژنتون با خبر باشین.اینو به ناموسم راست میگم،یه بار با یه خانمی میخواستم سکس بکنم داشتم کسش رو میخوردم یه چیزی دقیقا مثل و رنگ پنیر و به اندازه یه نخود از توی کسش اومد توی دهنم و ترش مزه بود و تفش کردم.این چه کاریه آخه،کمی بهداشت رو رعایت بکنید.یه بار هم پستون یه دختری رو میخواستم بخورم عین سینه های یه مرد پر از مو بود.نکنید این کارا رو.به خدا زشته.

نکته پنجم:مسواک بزنید،نزارین دهنتون بو بگیره،خودتون متوجه بوی بد دهنتون نمیشید ولی دیگران میشن.آدامس ارزون هم هست،سه چهار تا بندازید بالا،شیرینی بخورین.صبحانه بخورین بعد مسواک بزنید،چایی خشک بزارین تو دهنتون بمونه.خلاصه بوی بد دهن واقعا نشانه بی شخصیتی هست.

نکته ششم:مانتوهای اداری و لباس فرم اداره ها اکثرا جنس خوبی ندارن و زود بو میگیرن،خصوصا خانم ها.من همکارهای زیاد خانمی داشتم که وقتی میومدن سرکار سریع یه اسپری ارزون میزدن به روپوششون و میپوشیدن در صورتی که خود روپوشه بو میده و چاره اش فقط شستنه.لباساتون رو بشورین،دو سه دست لباس داشته باشین که هر روز همون رو نپوشین.بیارین خونه لباس ها رو بشورین،نرم کننده بزنید به لباس ها و وقتی رو رخت پهن کن انداختین بهشون اسپری های خوش بو کننده بزنید،و بزارین لباس ها افتاب بخوره.

چه حادثه عجیبی است. باید بروی و هیچگاه باز نگردی.

سخن اول پیرامون مرگ:سریالی از شبکه ifilm پخش میشه به اسم "پنچری"،توی این سریال مرحومه زهره فکور صبور بازی میکنه که مثل قرص ماه زیباست،هر بار میبینمش قلبم فشرده میشه که دنیایی از زیبایی رو با خودش زیر خاک برد.قلبم به درد میاد که عن خانم هایی مثل تیلوتیلو،پریسان،سیما،این زن هایی که به من فحش میدن،همسرجنده سابقم،مسیح علینژاد و فرآواز زنده هستن و اکسیژن حروم میکنن و این فرشته پاک چهره در نقاب خاک کشیده

سخن دوم پیرامون مرگ:توی دوره سربازی دوستی داشتم که شب ها خیلی با هم حرف میزدیم و صمیمی بودیم،بعداز خدمت فهمیدم که ماشینش رفته توی دره و مرده،عجیب که نه اسمش یادم میاد و نه فامیلش،فقط یادمه یه بار بهم گفت هیچ وقت دروغ نگو،همیشه راست بگو حتی اگر به ضررت تموم بشه.

سخن سوم پیرامون مرگ:اون موقع که تهران بودم و سرکار بودم یه خانمی بود توی محیط کارمون که خیلی همدیگه رو دوست داشتیم،هر روز صبح میومد پیشم و لباسای پلنگی میپوشید،شالش،مانتوش،پالتوش،همه جور لباس طرح پلنگی داشت،سفید،چشم رنگی و خیلی خوشگل بود.خیلی دوستش داشتم،یه بار توی واتس اپ بهم گفت که ادامه رابطمون درست نیست چون تو متاهلی و ممکنه دلبسته بشیم و از این حرفها.من واقعا دوستش داشتم،چهره غمگینو فوق العاده زیبایی داشت.اونم ماشینش رفته توی دره و فوت شد.همیشه به من میگفت شیفت های طولانی نده و زیاد کار نکن و با زنت خوش بگذرون و ماسک بزن که مریض نشی.

سخن چهارم پیرامون مرگ:یه پسر دایی داشتم که بنیه خیلی قوی داشت،عرق و قرص و تریاک و حشیش و هر چیزی رو با هم مصرف میکرد و هیچیش نمیشد،ما همه با دو سه پیک عرق حالمون خراب میشد.اونم وقتی رفت سربازی،یه تیر زد توی مغز خودش و راحت شد از این دنیای پر از مکر.

دوستان،همکاران،بستگان و آشناهای زیادی میشناسم که جونشون رو از دست دادن.با یادآوری هر کدومشون قلبم فشرده میشه.

گاهی وقتها اطرافیانمون سیگنال هایی میدن که قصد خودکشی دارن و جدی نمیگیریم و وقتی خبر مرگشون رو میشنویم تنها چیزی که با خودمون میگیم اینه که کاش بیشتر باهاش حرف میزدیم،کاش میفهمیدیم که قصد خودکشی داره.

نمیدونم دنیایی بعد از مرگ هست یا نه،تناسخی وجود داره یا نه،روح های ما رها میشن یا نه،هیچی نمیدونم از بعد مرگ.ولی واقعا دلم تنگ میشه واسه بعضی آدمها،شاید کسی باورش نشه ولی دلم واسه اون بچه کوچیکی که عزیز دل توی دو،سه ماهگی سقط کرد هم تنگ میشه.