شاید باورتون نشه ولی دارم میرم مشهد واسه زندگی.در واقع الان توی قطارم به سمت مشهد.اونجا یه کار پیدا کردم،اسنپم هم رو هم دارم.خداوکیلی آدم زرنگی هستم فقط توی دوره بدی به دنیا اومدم.حالا رسیدم مشهد بهتون میگم شهرش چطوره،شنیدم که صیغه ای و این صحبتهاش خوبه.از شیراز که خیری ندیدیم.این دفعه دیگه فقط افغانستانی.عاشق افغانستانی ها هستم.یه جایی به اسم آزادشهر خونه گرفتم.فعلا یک سالی میمونم تا ببینم خدا چی میخوادراستی من خواننده مشهدی دارم؟بعید میدونم.نایب الزیاره همتون هستم.
بوس بوچ
آدم کثافت توی وبلاگ نویس ها زیاده یکیش خود من.کامنت گزار احمق و بی وجود و عقده ای هم زیاده یکیش مثلا کی رو بگم که خدا رو خوش بیاد ولش کن.
ولی از همه کثافت تر این تیلو تیلو هست.دختره احمق روانی عقده ای اگه خودش بود هم من مشکلی نداشتم ولی یه جوری ادای خوبا رو در میاره که آدم حالش به هم میخوره ازش،بعد خیلی زیر پوستی میره جواب کامنتها رو یه جوری میده که دعوا ادامه پیدا بکنه.بعدش هم کامنتهاش رو باز گذاشته که دعوا همین جوری ادامه پیدا بکنه.
تیلوتیلو خدا لعنت بکنه تو و اون وبلاگت رو آدم مزخرف کثافت رذل موذی.تنها از خدا میخوام هر روزت عذاب و سختی باشه.تو با حرفهات و با فخرفروشی هات همه رو ناراحت میکنی و جوری هم رفتارمیکنی که انگار دختر پیغمبری از پاکی و نجابت.
تنها آرزوی قلبی من دیدن عذاب کشیدن هر روزه اطرافیانت و کسایی که دوستشون داری هست.هر چند قلب تو اون قدر سیاهه و ذاتت اون قدر پلیده که هیچ عشقی درش نیست.
من که این وسط نشستم یه گوشه نون و ماستم رو میخورم و واقعا هیچ کدوم از دو طرف این درگیری ها سر سوزنی واسم مهم نیستن و موضعم رو خیلی واضح توی این پست گفتم و کلی هم فحش شنیدم آدرس لینک.هنوزم نظرم همون هست که گفتم.تا وقتی که عن خانم هایی مثل مسیح علینژاد و فرانک عمیدی و شیرین نشاط و ترانه علیدوستی میخوان رهبری بکنن روشنفکرهایی مثل من و امثال من حرفی واسه گفتن ندارن.حال کردین چه به خودم حال میدم.
اما از همه این حرفها گذشته این تیم میلی واقعا مصداق واقعی چوب دو سر گهی شد،نه توی دل مردم هستن و نه ارزشی ها به خاطر نخوندن سرود دل خوشی ازشون دارن و نه فوتبالی ها.خارکسته ها نه یکی نه دو تا،شش تایی شدن،چه جوری روشون میشه برگردن حالا.
پانوشت:خدا واسه هیچ کس نخواد این شرایط رو
شیکه یک صداوسیما قبل و بعد از بازی این یارو مادر جنده کونی چاقال سامان گوران رو آورده با اون رفیق آب کونش دارن تیم ملی رو مسخره میکنن.و پشت سر هم لوده بازی در میارن و کِرکِر و خنده میکنن.
مادر جنده ها،من ریدم تو سر در صدا و سیمای کیریتون.خودتون دارین تیم ملی رو مسخره میکنید توی رسانه ملی،از بقیه چه انتظاری دارین.
اومدم شماره روابط عمومی صدا و سیما رو پیدا بکنم و زنگ بزنم بهشون و فحش مادر رو به اون بی ناموس مادر جنده سگ پدری بدم که این دو تا کونی بیشرف بی پدر و مادر رو آورده توی برنامه زنده دیدم ریدن تو اینترنت و ملی اش کردم.
جهت اطلاع اسم این برنامه کیری هست:"میمیرم برات"
سخن اول:یه پست طولانی و پر از نقد و حرفهای سیاسی و عاقلانه و درست و حسابی نوشتم و خوندم و خودم هم لذت بردم از این که میتونم این قدر قشنگ بنویسم و نمینویسم و بعد پاکش کردم.چون من فقط یه چیز میخوام.من کس(کص) میخوام فقط.به هیچی جز اون فکر نمیکنم.
سخن دوم:با این حجم نگاه غریبه روی وبلاگم مشکل دارم واقعا.من دوست دارم روزی ده تا بیست تا بازدید کننده داشته باشه وبلاگم.با همشون هم رفیق باشم و اونا به من عکس لختی بدن و منم باهاشون سکس چت بکنم.نه الان که همه میان و فحش میدن و میرن.من واقعا مشکل دارم با بازدید از وبلاگم.چه جوری کم بشه نمیدونم.
سخن سوم:بازی ایران چه روزی بود؟
پانوشت:نظرم عوض شد.با هیچ کدوم از سخن اول و دوم موافق نیستم.لامصب آدم آبش که میاد یه شخصیت دیگه پیدا میکنه.
یه ژانری هست و یه تیپی از مردها هستن که اونا هم صدای خاموش این اعتراضات هستن و تمایل شدیدی به تغییر و لغو حجاب و آزادی پوشش زنان دارن.اون هم مردهای بالای پنجاه سال که دیگه بچه هاشون یا بزرگ شدن یا ازدواج کردن و رفتن و حاج خانم هم دیگه حال و حوصله دادن نداره یا دیگه مرده به چشمشون نمیاد.اینا هم خیلی خوشحالن از این که زنهای بی روسری و بی حجاب میبینن تو خیابون ها.اما توی ذهنشون همشون تصوری که دارن اینه که زن ها تیپ شهناز تهرونی میان تو خیابون و میگن" سلام آقا رضا نونوا چطوری،بده چند تا از اون نوناتو فوری"،ولی خوب خبر ندارن این دخترهای نسل جوون اکثر قریب به اتفاقشون موفرفری و رنگ پریده و موکوتاه و تیپ انتلک طوری دارن و بد میخوره توی ذوقشون.
شب ها نمیتونم بخوابم
دوباره حسهای بدی که مهر و آبان پارسال داشتم اومدن توی سرم.
احساس ضعف و مریضی دارم.
هر بار میریم یه مهمونی تا مدتها بعدش حالم خوش نیست.انگار بهم انرژی منفی میدن.
ماجرای اول:دیشب تا خودِ خود صبح خواب های عجیب و پر از جنایت میدیدم.
ماجرای دوم:وقتی میزنم رو ترمز انگار دو تا آهن رو همدیگه ساییده میشه.نمیدونم چه ایرادی برداشته.
ماجرای سوم:این سریال دودکش که شبکه ifilm میزاره خیلی با مزه هست.
ماجرای چهارم:امروز شیراز این قدر بارون اومد که حد و حساب نداشت.
ماجرای پنجم:زنگ زدم به اسنپ و گفتم کرایه هاتون شده عاقبت یزید این قدر که پایین هست،گفت صبوری بکن.
ماجرای ششم:چند روزه ورزش نمیکنم،دوباره بدنم افتاده.
ماجرای هفتم:تازگی ها فیلم و سریال جدید نمیاد ببینیم حال کنیم،پیکی بلایندر رو هم کامل دیدم.همچین جالب هم نبود.تو هر سکانسی هم یا سیگار میکشیدن یا مشروب میخوردن.حالم به هم خورد.
ماجرای هشتم:نمیدونم انار هم شرابش خوشمزه میشه یا نه؟