-
حکایت نویس مباش ، چنان باش که از تو حکایت کنند.
یکشنبه 12 مهرماه سال 1394 10:29
بعضی چیزا هستن که اصلا و ابدا نباید در مورد اونها با کسی بحث کرد چون هیچ جوابی نمیتونی واسش پیدا بکنی و هیچ جوری هم نمیتونی طرف رو قانع بکنی و این جور مطالب پتانسیل وارد شدن به جروبحثی چند ساعته و احیانا کدورت دارن.مگر این که طرفین گفتگو خیلی بتونن به خودشون مسلط باشن و به نقطه ای و درجه ای از فهم و شعور رسیده باشن که...
-
چه حادثه عجیبی است. باید بروی و هیچگاه باز نگردی.
یکشنبه 12 مهرماه سال 1394 10:00
دیشب همسرم سرش رو گذاشته بود روی بازوی من و چشم تو چشم هم بودیم.به من گفت من اون قدر دوستت دارم که وقتی مردم به خدا میگم که دلم میخواد دوباره با تو باشم.و اینجا عمیق ترین و بنیادی ترین اختلاف ما خودش رو نشون داد و من بهش گفتم که اگر بعد از مرگ خبری بود تو به خدا این رو بگو.ولی به نظر من بعد مرگ همه چیز تموم میشه و نه...
-
حافظه دفترخاطراتی است که همیشه باخود حمل میکنیم
یکشنبه 12 مهرماه سال 1394 07:14
مورد اول:تهران برگشتم.هیچ کجا و هیچ خونه ای هر چقدر بزرگ و سرسبز و باصفا باشه.آپارتمان فسقلی و نقلی طبقه چهارم خودم نمیشه. مورد دوم:لطفا کامنت بزارید و بهم بگید کدوم شهر توی ایران یا کجای دنیا هست که همیشه هواش همین جوری باشه.الان بهترین هوا رو داره تهران.نه بخاری میخواد نه پنکه و نه کولر.عالیه،عالیه. مورد سوم:هر چی...
-
ای جوانی کجایی.
پنجشنبه 9 مهرماه سال 1394 08:21
من شمال هستم. دوهفته پیش شمال بودم. هفته بعد هم شمال هستم. کجایی جنوب خاک گرفته من که یادت بخیر.
-
تمامِ تاریخِ بشر در حُکمِ نقطۀ ناچیزی در فضاست ، و نخستین درسِ آن فروتنی است.
یکشنبه 5 مهرماه سال 1394 16:45
یه داستانی ترتیب داد سایت میهن بلاگ که اگر به ده سال پیش برگردین چه کاری میکردین؟منم میخوام بگم که اگه به مهرماه سال 84 برگردم و دوباره از اول شروع کنم چی کار میکنم. اول از همه با دختر داییم رو هم نمیریزم و نجیبانه رفتار میکنم.چون سر این که عاشق من شد دردسر زیادی کشیدم. دوم:سیگار بیشتری میکشیدم. سوم:مشروب بیشتری...
-
در غروب جوانی، نفسپرستی به پایان میانجامد؛ در طلوع پیری، خدمت به خلق آغاز میگردد.
شنبه 4 مهرماه سال 1394 17:35
من آدم بی اعتقادی هستم از لحاظ مذهبی.یعنی بی اعتقاد که میگم به معنای واقعی کلمه هست.اما یادم میاد اون موقع که آسایشگاه سالمندان کار میکردم یه پیرمردی بود اونجا که واقعا سرحال و محکم و سالم بود و فقط آلزایمر داشت و همیشه فکر میکرد که تو بازداشگاه هست.منم رئیس اونجا میدونست.هر وقت که بهش آب میدادم یا دزدکی بهش سیگار...
-
پر کن قدح باده که معلومم نیست// کاین دم که فرو برم برآرم یا نه
شنبه 4 مهرماه سال 1394 14:18
من تا حالا حساسیت نداشتم.اما نمیدونم چرا چند روزی هست آب ریزش بینی دارم و دارم بیحال میشم.شاید مربوط بشه به عرق سگی و آب نارنگی که در غیاب همسرم خوردم.همون موقع هم فهمیدم این حال منو بد میکنه ولی ادامه دادم.اصولا کاری که مخفیانه باشه لذت بیشتری داره.و هر چقدر هم که اون کار زشت تر و تابوتر و از نظر اجتماع وقیحانه تر...
-
گوزنها در کوه و دشت زندگی میکنند اما سرنوشت آنان در آشپزخانه تعیین میشود.
جمعه 3 مهرماه سال 1394 12:18
همیشه فکر میکردم که آدمهایی که وسایل زیادی میخرن بدون این که ازشون استفاده بکنن خیلی کم هستن.اما تو یک سال و اندی زندگی مشترک با همسرم فهمیدم که همسر محترم بنده هم یکی از همون هاست.علاقه ای جنون آسا و دیوانه وار به خرید داره. دقیقا ظرفها و مجسمه ها و بلوری جات و کاسه و بشقاب های ما به اندازه سه خانواده هست و به طور...
-
خوشا کسی که پرداختن به عیب خویش وی را از عیب دیگران بازدارد.(امام علی)
جمعه 3 مهرماه سال 1394 11:23
توی این چند مدتی که بنده حقیر وبلاگ داشتم بعضی ها به من میومدن و میگفتن که بیمار هستم و منحرف هستم و از لحاظ جنسی مریض هستم و آدم عوضی هستم و گنده دماغ هستم و الخ... .حتی تا یادم نرفته بگم که یه بنده خدایی هم بود که اومد و رو آدرس وبلگ های قبلی من وبلاگ زد و از بدی من میگفت.حالا انگار من چه عنی هستم که بر علیه من...
-
گرایشهای جنسی، غزلسرایی تودههاست.
جمعه 3 مهرماه سال 1394 10:58
این برنامه Dubsmash و صفحات مرتبط با اون تو اینستاگرام و فیسبوک نشون داد که چه استعدادهای زیادی داره تو کشور همین جوری هرز میره.و از اون جایی که به قول یه بنده خدایی من خیلی آدم منحرف و بیمارجنسی هستم لذا داب اسمش های دخترا رو خیلی دوست دارم و از دیدنشون خسته نمیشم
-
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید /معشوق همین جاست بیایید بیایید
جمعه 3 مهرماه سال 1394 08:49
نکته عجیب در مورد کشته شدگان اخیر مراسم حج به نظر من این بود که روی زمین پوشیده از اجسادی است در لابه لای بطری های خالی آب معدنی و افرادی که بالای سر اجساد هستند ملبس به لباس احرام،بدون کوچکترین اثری از شوک و اندوه و ناراحتی مشغول قدم زدن در میان خونابه ها.
-
زندگی مانند نقش و نگارهای قالی ایرانی است که زیبا هست ولی معنایی ندارد.
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1394 12:40
من توی دو شهر بزرگ شدم و زندگی کردم.جنوب و تهران و این وسطاش هم اصفهان و مرکزی و اینا هم بودم. زندگی توی تهران و سبک زندگی اکثر تهرانی ها همیشه واسه من عجیب بوده.مثلا این که هر سال یه دست مبل بخرن،لباس بخرن،مستاجر هستن اما سفر اروپا میرن،لوستر و فرش گرون میخرن،کلی پول میدن و آتلیه میرن و عکس میگیرن و همیشه مسافرت میرن...
-
من فکر میکنم که آمیزش پنجرهای به روح یک فرد است.
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1394 18:22
بند اول: اول مهر و به همه تسلیت میگم. بند دوم:با آغاز مدارس فصل جدیدی از دختر بازی ها شروع میشه. بند سوم: یاد دوره هنرستان خودمون بخیر که با دوچرخه میرفتم مدرسه و سر راه سوار دوچرخه مسخره فونیکس کبوتر نشان با دخترها سلام میکردم و هیچ وقت نشد که کسی جواب سلامم رو بده. بند چهارم: اگر این بند چهام رو بگم بهم برچسب منحرف...
-
دایی مادرم
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1394 21:14
دایی مادرم تو سن بالا فوت شد. من بچه بودم و این دایی همیشه واسه ما بچه ها داستانهایی تعریف میکرد که درون مایه جنسی داشت.خیلی از گرایشها و فتیش های جنسی رو من زمانی ازشون آگاه شدم که کمتر از ده سال سن داشتم.و همه این ها رو مدیون دایی و داستانهای جن و پری و... هستم.داستانهایی که باعث میشدن چشم من به زوایای تاریک شخصیتی...
-
خاطرات چه شیرین و چه تلخ، همیشه منبعِ عذاب هستند. امّا حتّی این عذاب هم شیرین است.
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1394 10:20
چند شب پیش توی جروبحث همسرم به من گفت که کاش با تو ازدواج نمیکردم و با یه پسر شمالی ازدواج میکردم.بعدش ازم عذرخواهی کرد اما خیلی ناراحت شدم.و از اون شب ناخودآگاه همش دارم به خاطراتی فکر میکنم که درون مایه جنسی دارن و مربوط به دوره مجردی من بوده. نمیدونم چه ارتباطی بین اون حرف و هجوم این خاطرات وجود داره.
-
قدر مادر خود را بدانید. او عاقل تر از آنچه شما فکر میکنید و قوی تر از آنچه شما میدانید، میباشد. خدا را شکر گویید
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1394 21:25
خدا رو شکر که خونه مادرم خیلی نزدیک به خونه خودم هست.وگرنه باید هر شب تخم مرغ میخوردم.اون قدر سوسیس و تخم مرغ میخوردم تا سرطان میگرفتم و میمردم. همسر من که اصلا عین خیالش نیست.هر شب میره سرکار و منو تنها میزاره.انگار نه انگار که متاهله.هر وقت هم که جروبحثی میشه هی میگه پولای من،حقوق من.هنوز بعد از یک سال حس نکرده که...
-
حب النفس مطلق
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1394 17:31
بعضی وقتها که پستهای وبلاگ خودم رو میخونم به خودم میبالم.احساس میکنم فیلسوف برتر زمان خودم هستم.بعد در کمال خودعن پنداری به خودم میگم که این وبلاگ باید میراث بشری بشه.
-
بهشت هر کس خانهٔ اوست .
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1394 16:57
تصمیم دارم تو مهر ماه خونه رو عوض کنم و از اون جایی که آدم عجولی هستم.نمیدونم خونه ام فروش میره یا نه و این که آیا خونه خوبی گیرم میاد که بخرم.خیلی استرس دارم واسه این مورد خرید و فروش خونه.پارسال به برادرم گفتم که بیا با هم بریم بنگاه و معامله بکنیم اما نیومد باهام.بعدش هم که همسرم جهیزیه اش رو آورد گفت من میخوام برم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریورماه سال 1394 07:10
من دلم سخت تنگ است.....
-
یادی از گذشته
جمعه 27 شهریورماه سال 1394 14:46
حالا که داره بارون میاد خیلی خوشحالم و یادم میاد یه بار به یه دختری گفتم:"منو فراموش نکن و با اولین بارون پاییزی منو به یاد بیار".فقط نمیدونم اینو به کی گفتم.
-
آدم تا جوان است، چون به زندگی خیلی نزدیک و از مرگ خیلی دور است، رجزخوانی میکند.
جمعه 27 شهریورماه سال 1394 10:06
فکر گناه آلود اول:در مورد خدمت سربازی زیاد گفتم و دوباره میگم که خدمت من خیلی خوب بود اما آموزشی ام خیلی سخت بود.همیشه با شنیدن دو ترانه یاد دوره آموزشی می افتم.یکیشون اون ترانه شادمهر عقیلی که میگه:"آخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره،عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره" و اون ترانه از ابی که...
-
نفرت2
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1394 23:16
قبل از خوندن این پست لطفا پست قبلی رو بخونید: همسایه پایینی هم اگر بخواد تو وبلاگش در مورد ما بنویسه حتما اینجوری مینویسه که این زوج عوضی طبقه بالایی ما هر چند هفته ای یک بار خونه پیش هم هستن اونم از اول شب تا آخر شب فقط به هم فحش میدن و دعوا میکنن.
-
نفرت
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1394 23:47
مادر جنده حروم زاده.ایشالا که پای همون منقل سکته کنه و گوربه گور بشه مرتیکه جاکش پفیوز حروم زاده دیوث.اونقدر بوی تریاک از طبقه پایین میاد تو خونه من که انگار تو خونه ما بساط تریاک کشی رو پهن کردن.مادر هر چی تریاکی رو گاییدم.
-
لطیف و مهربان باشید اجازه ندهید دنیا شما را خشن و بی عاطفه کند نگذارید درد و رنج باعث کینه و تنفر در شما گردد
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1394 13:20
من همیشه زر زیادی میزنم و حرف مفت زیاد میزنم.چاره ای هم نیست.طبیعت من اینه دیگه.اما الان میخوام به این دو نکته اشاره کنم: نکته اول:تو دنیای مجازی وبلاگها و سایتهایی میبینید که به دلتون میشینه یا پروفایلهایی تو فیسبوک و اینستاگرام میبینین که عجیب آدمشون خوشگل و دلنشین هستن.بزارین اون تصویر زیبا از اون آدم همیشه تو...
-
خطرناک ترین نوع بشر کسی است که فهمش کم و اعتقادش بسیار است.
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1394 23:52
همسایه طبقه پایینی ما قبلا یه پسر مجرد بود که خیلی سیگار میکشید اما سروصدا نداشت و فقط بعضی وقتها که دوست دخترش میومد پیشش دعوا میکردن و فحش های خیلی بدی به هم میدادن.من همیشه دعا میکردم که این پسره گورش رو گم بکنه و از اینجا بره.حالا که رفته به جاش یه مرد میانسال اومده با دوتا بچه و میگه که زنم مرده.دقیقا و به طور...
-
پایان شب سیه سپید است.
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1394 10:41
همه چیز خوبه مثل صبح جمعه.
-
خشم یک کینه مکشوف و موقتی است ولی کینه، یک خشم دایم و محفوظ.
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 20:08
دعوایی کردیم که صدای مزخرف جفتمون رو واحدهای روبرو هم شنیدن.قهر کرد و رفت و بنده حقیرموندم خونه مادرم و فیلم ژولیوس سزار رو دیدم و سیگار کشیدم و شراب آلبالو خوردم و اونم رفت خونه خودمون تا به خواهراش زنگ بزنه و پشت سر من چرت و پرت بگه. پانوشت:وسط دعوا دو تا پس گردنی خیلی محکم هم به من زد.خدا از سر گناهانش نگذره که رو...
-
اغلب مردم نیمی از عمر را صرف بدبخت نمودن نیم دیگر مینمایند.
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1394 18:22
نمیدونم چه حکمتی هست پامون که به تهران رسید.دوباره با هم قهر کردیم و من اومدم خونه مادرم تا چند ساعتی هم که شده قیافه اش رو نبینم.
-
"هی فلانی! زندگی شاید همین باشد یک فریبِ ساده و کوچک.....
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1394 12:52
اگر چند سال پیش که جنوب زندگی میکردم و 57 کیلو بودم و با یه دختر نزدیک 100 کیلویی تو مطب دندانپزشکی قرار میزاشتم و ساعت سه و نیم ظهر تابستون تو گرمای 55 درجه رو موتور میرفتم سرقرار و سینه هاش رو فشار میدادم تو صورتم یه نفر بهم میگفت که چند سال بعد قراره تو وسط چند زن شمالی تو شمالی ترین جای ایران تو دل جنگلهای انبوه و...
-
شهرها ساخته شدهاند تا دشمنان نابودشان کنند
شنبه 14 شهریورماه سال 1394 17:52
ساری شهری هست که سرتا پاش رو غم گرفته.غمگین ترین شهری که در زندگیم دیدم.همه چیز تو این شهر در حال ذوب شدن هست.انگار که همه چیز از موم باشه.نمیتونی تو این شهر نفس بکشی.گرما و شرجی زندگی رو از مردم گرفته.ژ
-
برای سین چشم سبز به خاطر سالگرد ازدواجمون
شنبه 14 شهریورماه سال 1394 00:30
فردا سالگرد ازدواجمون هست و امروز فرصت شد فقط چند ساعت بعد چند هفته ببینمش و بهش گفتم عزیزم اگه یه بار دیگه هم به دنیا بیام زودتر پیدات میکنم تا بیشتر و طولانی تر دوستت داشته باشم و دستاش رو بوسیدم. یک سال شد متاهل بودن.
-
گویند عیسی با شاگردانش از کنار لاشه سگی میگذشت شاگردان او گفتند: چه بوی بدی میدهد، عیسی فرمود:چه سپید است دندانهای او.
جمعه 13 شهریورماه سال 1394 08:31
سخن اول:دلم میخواست حالا که فردا قراره با همسرم برم شمال بمونم روز جمعه رو خونه و کارام رو بکنم به سین چشم سبز بگم که واسم املت با رب درست بکنه که من خیلی دوست دارم.اما دقیقا ساعت 5:30 صبح مثل کسی که چوب تو کونش کردن از خواب پریدم و لباس پوشیدم و خودم رو کشیدم تا سرکار.من یه عوضی معتاد به کارم احتمالا.یعنی هیچی رو به...
-
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1394 15:07
دوست عزیزی که رفتی و غیبت زده و هیچ خبری ازت نیست.من منتظر تو هستم.
-
آخ که چقدر خوبه قدم زدن با تو
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1394 12:35
دیشب تا خود صبح خواب پسر دایی مرحومم رو دیدم و تو بی آر تی کمی چشمم خیس شد با ترانه هزاران سال نوری از آراد آریا. هر کاری واسه یه مقطع زمانی هست و بعد از اون دیگه لذت زیادی نداره.مثلا یه ترانه چاووشی داره که میگه چه لذتی داره تو خلوت کوچه گرفتن دستات.و بعد با خودم فکر میکنم که تمام لذت گرفتن دستای یه دختر از 17 سالگی...
-
تجربه مدرسه خوبی است ولی افسوس که خرجش سنگین است.
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1394 18:45
مورد اول: روبه روی دفتر کار من ساختمان پزشکانی هست که عصرها شلوغ میشه و من از پنجره به بیرون نگاه میکنم.و میدونید چیه آدمها تو مرگ و بیماری خیلی شبیه به هم میشن. مورد دوم:پست مزخرفی رو دیشب نوشتم مبنی بر این که با همسرم سرد شدم و اونم با من سرد شده که پاکش کردم.چون من نمیزارم هیچ وقت این اتفاق بیفته.من نمیخوام زندگیم...
-
خیالات
جمعه 6 شهریورماه سال 1394 21:11
همسایه دیوث داره دعوا میکنه با زنش.صدای رادیو رو تا فیهاخالدون زیاد کردم که نشنوم صداشون رو.کنی جی داره تو مغزم ساکسیفون میزنه و منو میبره به خیال پردازی های جنسی بی پروا و عاشقانه با آدمی که ندیدم.
-
آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت گیرد، حتمأ عشقی بدون ازدواج در آن رخنه خواهد کرد.
جمعه 6 شهریورماه سال 1394 20:42
مورد اول:میدونید بعضی چیزها دست خود آدم نیست.یکی از اونها ازدواج هست.تو هر چقدر که با همسرت قبل ازدواج دوست بودی نمیتونی بفهمی زندگیتون بعد ازدواج چی میشه.پس باید بدونید که هیچ چیز تو زندگی مطلق نیستی.نه خوشبختی و نه بدبختی. مورد دوم:زندگیم وارد یه مرحله جدید داره میشه.خوشبین هستم به این قضیه.به این اتفاق...
-
حتی مرگ نیز بر شیرینی طعم حیات میافزاید زیرا ما را نسبت به زندگانی وابسته و علاقمند میسازد.
جمعه 6 شهریورماه سال 1394 09:24
این نوشته ها هدف و موضوع خاصی نداره و فقط محض خالی نبودن آرشیو شهریور94 دارم مینویسم. شهریور ماه هم رسید.ماه خوبی هست شهریور.توی شناسنامه من هم تاریخ تولدم شهریور خورده.در صورتی که من مهر به دنیا اومدم .نمیدونم چه حکمتی بود که قبلا همه بچه ها رو روز تولدشون رو یک فروردین میگرفتن.مثل پدر مرحوم و عمو و عمه های من. هیچ...
-
یک شخص کتابخوان هیچوقت نقلقولی را بهطور دقیق نمیتواند نقل کند، درست به این دلیل که کتابخوان است
دوشنبه 2 شهریورماه سال 1394 21:09
نکته اول:سین چشم سبز دوباره من رو تنها گذاشت و رفت شمال تا 3روز دیگه و منم وسوسه های شیطانی اومدن سراغم و الان مثل شخصیت های توی داستان های کلاسیک و اسطوره ای دارم با شیطان کس کش درون میجنگم. نکته دوم:خوی ابتذال گرای من بر من غالب شد و دوباره اینستاگرام نصب کردم و غرق صفحات سخیف شدم.دو چیز جدید توی اینستاگرام دیدم که...
-
زمانی که دیگر برنمی گردد.
یکشنبه 1 شهریورماه سال 1394 00:06
فیلمی دیدم به اسم About Time که نقش اول فیلم امکان سفر تو زمان رو داشت.از فیلم و این کار متنفر شدم چون دلم نمیخواد به گذشته برگردم.اما الان که خوب فکر میکنم میبینم که یه وقتایی بوده که دلم میخواد دوباره تکرار بشه. دلم میخواد دوباره اول دبستانی بشم و روز اول مدرسه بشه و پدرم منو سوار دوچرخه بکنه.دلم میخواد دوباره تو...
-
خشونت، پی آمد نابرابری و عدمِ خشونت، نتیجهٔ مساوات است
شنبه 31 مردادماه سال 1394 02:26
یه نکته عجیب متوجه شدم و اونم این که حدود 300 تا سایت پیدا کردم که خزعبلات و یاوه گویی های من رو عینا قرار دادن.و این که این سایتها فقط تبلیغاتی و پاپ آپ هستن و محصولات جنسی مخصوص بزرگسالان میفروشن.
-
زندگی هر چه پوچتر باشد مرگ تحمل ناپذیرتر میشود.
چهارشنبه 28 مردادماه سال 1394 22:09
پدر من تو58 سالگی به خاطر سرطان فوت شد.حالا عموی من هم تو همین سن هست.رفتم دیدمش حالش خوب نبود و مشکل شدیدقلبی و دیابت وخیم داره. من از مرگ میترسم.از این که زود بمیرم میترسم.از توتنهایی مردن میترسم.من از بیماری میترسم.از این که یه روزی تو بیمارستان بستری بشم و بهم سوندفولی وصل بکنن و زیرم رو تمیز کنن و هر چند ساعت بهم...
-
اگر هنر داری بیاور وگرنه هنرنمائی مکن که رسوائی بهبار خواهی آورد.
دوشنبه 26 مردادماه سال 1394 23:43
این فحش دادن های خیلی بدکاربران تو اینستاگرام و فیسبوک به خواننده ها و هنرپیشه ها خیلی دیگه داره نگران کننده میشه.دلیل این همه خشم نسبت به دیگران چیه؟
-
آینده متعلق به کسانی است که در آرزوی آن هستند و بدان ایمان دارند.
دوشنبه 26 مردادماه سال 1394 21:51
الان که داشتم وبلاگم رو میخوندم متوجه شدم که دقیقا سه سال پیش انتظار داشتم که با همچین دختری ازدواج بکنم. تمام مشخصات فیزیکی همون هستن و به فیلم هم علاقه داره منتها از نوع وسترن و عاشق تاریخ و مذهب.
-
تلویزیون تنها داروی خواب آوری است که از راه چشم باید خورد.
دوشنبه 26 مردادماه سال 1394 21:03
خیلی ها از بدی یا خوبی برنامه خندوانه گفتن.ولی من میخوام به عروسک جناب خان اشاره بکنم.دفعه بعد که این برنامه پخش شد و جناب خان داشت آواز میخوند یا حرف میزند.فقط به صداش گوش بدین و قیافه مسخره اش رو نبینید.اون وقت متوجه میشین که چقدر صدای زیبایی داره.
-
آدمی هرقدر هوشمندتر باشد، افسردگی و بطالتش بیشتر است
دوشنبه 26 مردادماه سال 1394 20:48
امروز داشتم به مجله هایی که چند سال پیش خریده بودم و تو قفسه های خونه مامانم خاک میخوردن نگاه میکردم.دانستنیها،همشهری داستان،دانشمند و مهرنامه.و با خودم فکر کردم که تمام تجربه نویسندگی من در چاپ دو یا سه خط داستان تو یه مجله و برنده شدن یه لیوان بود که تو آسایشگاه سالمندان جا گذاشتم. اما فکر اصلی که ذهن من رو به خودش...
-
برای سین چشم سبز به مناسبت تولدش
شنبه 24 مردادماه سال 1394 22:44
اینو باید بنویسم که تا همیشه یادم بمونه. فردا تولد همسر عزیزم هست. سین جان چشم سبز درست یک سال قبل در روز تولد تو ما اولین دیدارمان را داشتیم.چه میشد که تولدت اول ماه میبود که جیب ها پر از پول هست.آن روز در چشمان تو خیره شدم و هیچ چیز جز عشق و صفا ندیدم.برایت شلوار خریدم و امسال نیز دیگی سفالی و چقدر خوشحالم که تو در...
-
سوال بی جواب
شنبه 24 مردادماه سال 1394 21:05
معنی کلمه "سکسوالیته"چیه؟
-
نقطهقوت زنها در این است که تخیلات را واقعیت میپندارند.
شنبه 24 مردادماه سال 1394 20:59
من تازه ازدواج کرده بودم.خواهر خانم من دختر قدبلند و خوشگلی هست. یه شب که تنها خونه بودم و از سر بیکاری واقعا داشتم با تخمام بازی میکردم بهم مسیج داد و سر درد دل رو باز کرد که من با یکی دوست شدم اما ازم خواستگاری نمیکنه و فقط میگه بریم بیرون و بگردیم.بعد ازم پرسید به نظر تو چه هدفی داره؟؟منم خدای بالا سر شاهده فقط از...
-
هیچ چیز افتضاح تر، توهین کننده تر، و افسرده کننده تر از ابتذال وجود دارد.
شنبه 24 مردادماه سال 1394 20:49
من عادت عجیب و دیوانه واری به ابتذال دارم.درسته خیلی از وقتها ابتذال و سخیف بودن رو نقد میکنم.اما دیوانه وار و وحشیانه دنبال ابتذال هستم.از هر نوعش.وقتی تنها هستم یه کم شجریان و آهنگهای باکلاس گوش میدم،بعدش بلافاصله شیرجه میزنم تو دنیای پورنو،البته به زندگی شخصی و اخلاقیاتم راهشون نمیدم. یا مثلا اون موقع که اینستاگرام...