-
مادمازل عزیز.دوستت دارم
جمعه 19 مهرماه سال 1392 13:13
فکر کنم اینو قبلا هم گفتم.اما من واقعا عاشق این خواننده هستم که اسمش هست مادمازل.خیلی دوستش دارم.خیلی زیاد.
-
همسن و سالها از دیدار یکدیگر مشعوف گردند.
جمعه 19 مهرماه سال 1392 08:39
دیشب سر شب که رسیدم خونه و برادرم گفت که "ج" رو که دیگه عضوی از خانواده ما هست ببریم بیرون.ما سه تا پریدیم تو اتوبوس و خیلی خفه و گرم بود تو اتوبوس و سر چهاراه ولی عصر پیاده شدیم.برادرم گفت بیا کمی اینجا بشینیم و یه سیگاری بکشیم تا نفسمون سرجاش بیاد.ما هم رفتیم رو نیمکت های تئاتر شهر نشستیم و عجیب شلوغ بود...
-
امروز قلبم درد گرفته بود ، فکر کنم یه کم تپل شدی جات تنگ شده.
جمعه 19 مهرماه سال 1392 08:26
دیشب دندون برادر من درد گرفت و به جای این که فکر منطقی واسش بکنه.با هر چی که دم دستش میرسید شروع میکرد به انگولک دادن این دندون.اونوقت بود که پس از معاینه ای که من کردم و اون دیدش تو آینه و بحث و تبادل نظری که داشتیم.به این نتیجه رسیدیدم که باید این دندون کشیده بشه.اونم کی ساعت تقریبا 12 شب.مادرم بهمون گفت برین دوکوچه...
-
بهخاطر چیزی که هستم متأسفم
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1392 19:43
گلوم درد میکنه،پکر هستم.به هیچ چیزی اشتیاق ندارم.شغل قبلی خودم رو دوست دارم.نشستن پشت کامپیوتر و برطرف کردن باگ ها و عیب های سیستم و جواب دادن به تلفن ها کار من نیست.من دلم میخواد با مریض ها باشم.باهاشون حرف بزنم..من میخوام دوباره کمک بهیار بشم.من از این شغل شرافتمند مهندسی خسته هستم.من میخوام تا صبح بیدار بمونم و...
-
فکر کردن، شغل ذهن است، خواب دیدن، تفریح آن.
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 23:35
من اگر مهندس نمیشدم،حتما دکتر خوبی میشدم.ولی در غیر این صورت مطمئن هستم که اگر هیچ کدوم از اینها نمیشدم یه موزیسین خوب میشدم. یه موسیقی هست به نام Ave Maria که امشب متوجه شدم بازخوانی های دیگه ای هم داشته به سبک های دیگه اما همه تو یه مایه هستن. امشب چند ساعت پشت سر هم موسیقی گوش دادم به سبک ایام قدیم.اولین کاری که...
-
انسان محکوم به آزادی است.
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 21:34
تو بعضی از کشورهای اروپایی زمانی که یه زندانی از زندان فرار میکنه.وقتی دوباره دستگیر میشه به محکومیتش اضافه نمیشه.مگر این که خسارت و جرمی رو انجام داده باشه.و این قانون ریشه در مسائل روانی انسان داره.انسان به طور غریزی به دنبال آزادی هست،پس این فرار زندانی رو یه عمل طبیعی تلقی میکنن و براش مجازات کیفری در نطر نمیگیرن....
-
جوانی و پیری با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. جوانی مایه نشاط و سعادت است و پیری موجب فلاکت و حسرت.
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 21:18
موقع برگشت از سر کار،طبق معمول سراپا بودم و رو صندلی که روبروم بود یه مرد پیر نشسته بود که من از بالا میدیدمش.صورت پر از چروک،کچل،تیره رنگ و پریشون.بعد یه نگاه به خودم تو شیشه مقابل انداختم و دیدم نقطه مخالفش هستم.و بعد افسوس خوردم که چرا جوونی موندگار نیست و آدم همیشه سرحال نیست.به نظر من تنها بدی زندگی همینِ که...
-
هرچه منطق نادرستتر باشد نتایجی که از آن برمیخیزد دلکشتر است.
سهشنبه 16 مهرماه سال 1392 20:56
نمیدونم چی شده همه مریض شدن،تو خونه ما که همه مریض شدن،من،مادرم و خواهرم.خواهرم هم یه تز عجیب داره و میگه چون سه روز پیش سوار تاکسی شدم و شیشه تاکسی پایین بود من الان مریض شدم.منم که به طور تناوبی و سینوسی شده حال جسمیم.یعنی صبح که از خواب بیدار میشم حالم خوبه و هر چی به ظهر نزدیکتر میشیم من بدتر میشم و از ظهر تا عصر...
-
دوستیها همیشه سوژه قصه هاست،نیاز قلبی آدمهاست.
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 21:29
لپ تاپ روی پامِ و هدفون تو پوشم و بیژن موسوی داره ترانه زمین رو تو مغزم میخونه که چقدر هم خوب میخونه،و روبه روی من تلویزیون داره یه سریال ترکی پخش میکنه که زنای خوشگلی توش بازی میکنن.و به این فکر میکنم که چرا بعضی از آدمها به راحتی میتونن هر حرفی رو که به ذهنشون میاد خیلی راحت بزنن و اصلا هم طرف مقابل رو در نظر...
-
دوره آخر زمون
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 19:07
آدم چه چیزایی تو اینترنت می بینه: روش های مخ زنی
-
آغاز و پایان جنگ توسط خون صورت میگیرد.
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 00:24
در مورد دو موضوع میخوام صحبت بکنم که شاید بیشتر هم بشه و به چند موضوع ختم بشه. موضوع اول:هیتلر و تفکراتی که داشت.در زمان هیتلر انسان های عقب افتاده رو از زندگی ساقط میکردن.و طرفدارانی هم داشت و صد البته مخالفانی.این موضوع درسته که هیچ چیزی از جان برای یک موجود زنده عزیزتر نیست.حالا اون موجود میخواد یه توله سگ باشه،یه...
-
گپ زدن در مورد بیماری ها مثل قصه های هزار و یک شب جز سرگرمی هاست.
دوشنبه 15 مهرماه سال 1392 00:06
با تاسف فراوان انگار دارم مریض میشم، و یه قانون نانوشته ثابت شده وجود داره که هر کس اول پاییز مریض بشه مطمئنا تا زمانی که شکوفه های بهاری جوانه بزنن،مریض میمونه.پس باید کمی به خودم برسم.ولی خوب نمیشم.خواب کم و کار زیاد باعث نمیشه که کسالت بهبود پیدا کنه و من فکر کنم که همین جوری بین بیماری و سلامت تا ماه ها بمونم.مگر...
-
نصایح دوستانه
شنبه 13 مهرماه سال 1392 22:30
به عنوان کسی که در مورد بعضی جیزها سررشته دارم.باید یه چیزی رو عرض کنم تا همه بدونن.این چیزایی رو که میخوام بگم کمی بی تربیتی هستن،اما کاملا واقعی هستن.و دیگه این که هیچ کجا در موردشون صحبت نمیشه.اما خوب بالاخره طبق تجربه کاریم بهشون رسیدم. اول این که در مورد سردرد میخوام بگم که به علت بی خوابی و زل زدن زیاد به صفحه...
-
پندارهای غلط ما و اول از همه هم خود بنده حقیر
شنبه 13 مهرماه سال 1392 22:07
با اجازه بزرگترا میخوام برم رو منبر و دوباره خطابه انجام بدم.به پست های اخیرم که نگاه میکنم متوجه میشم که چقدر طولانی شدن.مثلا از یه فیلمی شروع میکنم و شروع به تایپ کردن میکنم و می بینم که از کجا سر در آوردم.مثل زنها که وقتی تلفن رو به دست میگیرن دیگه از خرم سلطان بگیر تا غذای دیشب و همه چی حرف میزنن.منم همون حالت...
-
منو به حال من رها نکن،تو که برای من همه کسی،اگه هنوزم عاشق منی،چرا به داد من نمیرسی
جمعه 12 مهرماه سال 1392 23:39
امروز عصر تونستم 3 فیلم ببینم.سه فیلم از ورنر هرزوگ آلمانی دیدم.هر سه فیلم رو دوست داشتم.اولی یه اسم سخت داشت که یادم نمیاد و در مورد یه مردی بود که خیلی به فلسفه و این چیزا فکر میکرد و زنش بهش خیانت میکنه و اونم یه چاقو میخره،و زنش رو میکشه.فیلم دوم هم یه فیلم بود که کریستین بیل توش بازی میکرد و مربوط به جنگ ویتنام...
-
به گونه ای زندگی کنید که وقتی فرزندانتان به یاد عدالت، صداقت و مهربانی می افتند، شما در نظرشان تداعی شوید.
جمعه 12 مهرماه سال 1392 12:33
داشتن یک دین،قومیت،زبان،خانواده،کشور و یا یک شهر خاص به هیچ وجه افتخاری محسوب نمیشه.و نباید نسبت بهش تعصب داشت. خیلی ساده عرض میکنم.من تو یه شهر جنوبی و یه خانواده مسلمان به دنیا اومدم.پس طبیعیه که فکر میکنم چیزایی که باهاشون به دنیا اومدم بهترینِ.اما در واقع اگر من تو براتیسلاو و یه خانواده یهودی به دنیا می...
-
در هدفون هایم
جمعه 12 مهرماه سال 1392 12:16
در راستای آزاداندیشی موسیقیایی که تازگی بهش دست پیدا کردم و به طور خلاصه باید بگم از تفکرات دیکتاتوری در مورد موسیقی دست برداشتم و به خودم این اجازه رو دادم که آهنگهای متفاوت تری رو گوش بدم و کارها و سبک های جدیدی رو بشناسم و هر چیزی که رو که غیر از اون چیزی که من دوست دارم "جیغ بنفش" اطلاق نکنم،موفق به...
-
خوابهای زیبا
جمعه 12 مهرماه سال 1392 11:23
دیشب خواب مدیر داخلی خوشگل 24 ساله کار قبلیم رو دیدم.یه انگشتر با یه نگین بزرگ سبز رنگ دستش بود و دستای هم رو گرفته بودیم و به من گفت چرا دیگه به ما سر نمیزنی.حتی تو خواب هم زیبا و دوست داشتنی بود.و همین طور دستاش هم گرم بود برعکس واقعیت که همیشه دستاش مثل یه تیکه یخ بود.
-
بازهم هومن اژدری
جمعه 12 مهرماه سال 1392 11:19
متوجه شدم که هومن اژدری قبلا یه گروه هم داشته به نام Mad City که الان دارم بهشون گوش میدم و ناگفته پیداست که چقدر این کارها قشنگ هستن.
-
هر کجا رفتی پس از من،محفلی شد از تو روشن یاد من کن.
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 23:12
نمیدونم چی شده که همه اطرافیان و همکارها و هر کس که به نوعی باهاش در تماس هستم بسیج شدن که به من زن بدن و منو متاهل بکنن.نمیدونم والا خبریه؟
-
روزی که خوب گذشت.
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1392 21:31
چقدر امروز خوش گذشت.خیلی خوب بود. بعد از چند سال.مرتضی رو دیدم.کسی که منو با سینما آشنا کرد و نقش مهمی در شکل گیری سلیقه من داشت.همراهش یه دوست دیگه هم بود به اسم مهدی.اینا همدوره ای های دانشگاهم بودن.مرتضی اومده بود تهران واسه یه ماموریت کاری که قرار گذاشتیم و ساعت 3 همدیگه رو دم مترو قلهک دیدیم و مهدی ماشین داشت و...
-
آیا روزی پدر میشوم؟
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 23:28
من نمیدونم چرا اینقدر بچه دوست دارم.یعنی خیلی خیلی بچه دوست دارم. امروز تو سازمان یکی از خانم ها پسرش رو آورده بود.بچش اونقدری بود که راه بره،اما اون قدر نبود که حرف بزنه.باهاش دست دادم و دستش رو بوسیدم و چقدر خوشحال شدم.
-
تقدیم به برادرزاده عزیزم با عشق
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 19:33
یکی از دلایلی که من خیلی برادر زاده ام رو دوست دارم اینِ که هر وقت بهش نگاه میکنم یاد پدرم می افتم.همه هم اینو میگن.من دلم میخواد وقتی مردم پول زیادی ازم به ارث بمونه و همه به همین برادرزاده ام برسه.هر چند از الانش مشخصه که وقتی بزرگ شد مثل مادر و پدر بی معرفتش میشه.ولی چه کنم که دوستش دارم.
-
پدرم.تو همیشه در یاد من هستی.همیشه و همیشه
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 19:31
جمعه پیش من خونه بودم و مامان و خواهرم رو واسه ناهار دعوت کردم،و به مامانم گفتم که غذا درست نکن.بعد زنگ زدم به یه جایی به اسم"مستر دیزی" که اکثر جاهای خوب تهران نمایندگی داره و آبگوشتهای خوشمزه ای رو به شکل بسته بندی میفروشه.من سه تا آبگوشت سفارش دادم و تقریبا یه ده دقیقه بعد اونا رو آوردن و خیلی شیک و خوشگل...
-
در زندگی ثروت حقیقی، مهربانی است و بی نوایی حقیقی، خود خواهی.
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 19:21
من اخلاق بدی دارم،یعنی یه اخلاق خیلی بد دارم.اونم اینه که همیشه دلم میخواد بهترین ها رو برای اونایی که دوست دارم فراهم کنم حتی اگه اونا منو دوست نداشته باشن.یا این که تلاش برای رسیدن به اون چیزایی که بهشون میدم اصلا به چشمشون نیاد یا واسش مهم نباشه.و وقتی هم که نتونم چیزی رو که میخوام برای اون اشخاص فراهم کنم به شدت...
-
دروغگوی کثیفِ خر
سهشنبه 9 مهرماه سال 1392 14:06
یکی از وظایفی که من تو سازمان دارم اینِ که به بخش های مختلف اینترنت بدم و وقتایی که من یا مهندس بخوایم دانلود انجام بدیم،تمام اکانتها رو میخوابونیم و هر کس زنگ بزنه تقصیر رو به گردن مخابرات و شرکت سرویس دهنده و تحریم ها و شرکت های کانادایی و اینا میندازیم. آیا من خرم؟؟؟
-
دنیا رو ببین تو روخدا
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 19:34
پارسال همین موقع ها بود که قیطریه کار میکردم و از قضای روزگار اونجا هم یه استخر نزدیکش بود که اونم هر سانسش 10 تومن بود و من هر وقت از دم درش میگذشتم به خودم میگفتم این مال پولداراست و کی 10 تومن میتونه بده واسه استخر و من که عمرا 10 تومن بدم واسه استخر و این جور حرفها.حالا تو رو خدا ببین کمتر از یک سال گذشته و من...
-
ادای دین به مایکل فلپس
دوشنبه 8 مهرماه سال 1392 19:30
من یه عادت بدی دارم و اونم اینه که به هر کاری گیر بدم تا فیهاخالدونش باید برم.الان از دیشب احساسم بهم میگه که باید به استخر رفتن گیر بدم.تا زمانی که تو سونای خشک دجار ایست قلب نشم ول کن ماجرا نیستم.حالا ببینید کی گفتم.
-
به فرزندان خود شنا بیاموزید
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 22:31
بعد از 1645 سال رفتم استخر،هر چقدر به مغزم فشار میارم نمیدونم آخرین بار کی بود رفتم استخر؟فکر کنم سال 89 بود و محلات بود و آب گرم.بگذریم. استخر بسیار بسیار به خونه نزدیک بود و من هنوز در عجبم که چرا نرفتم تا حالا وانگهی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست.خلاصه زنگ زدم و یه مرد مودب بهم گفت همین الان پاشو بیا تا ساعت...
-
هومن اژدری
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 19:50
یه ترانه هومن اژدری داره به اسم"چرت بعدازظهر" که در مورد یه رابطه بین دو نفره که تموم شده و سالها بعد دختره به پسره میگه که شاید به جایی میرسیدیم اگه واسه تو جدی بود.و پسره که همون خواننده باشه مدام تو ترانه ذکر میکنه که واسه من همه چی از همون اول جدی بود و هنوز هست.به نظرم ترانه خیلی خوبیه.
-
عادت مبهم
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 18:07
من آدمی نیستم که تو نظر دادن تو وبلاگ مردم بخیل باشم،منتها نمیدونم چرا وقتی یه وبلاگ رو میبینم که مثلا هر کامنتش بیشتر از 10 کامنت داشته باشه دیگه هیچ رغبتی به کامنت دادن ندارم.
-
سوال بی جواب
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 17:58
نمیدونم همه این طور هستن یا فقط منم که اینطور هستم. همیشه یه موضوعی پیدامیکنم به طور ناخودآگاه که ناراحت باشم.
-
حکمت خدا
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 15:53
نمیدونم چه حکمتیه که اگه نویسنده وبلاگی دختر باشه بیشتر بازدید کننده هاش پسر هستن و اگر نویسنده پسر باشه بیشتر بازدیدکننده های وبلاگش دختر هستن.در هر صورت حکمت خوب و زیبایی هست.
-
همه اسب ها از دشت ها رمیدند.
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 13:54
صبح با یه همکاری داشتم صحبت میکردم،گفت که خانم رئیس پشت سرت گفته فلانی(که من باشم)،خیلی سرکش شده،دیگه به ما سر نمیزنه.و من از صبح دارم به صحنه های این مسابقات فکر میکنم که یه کابوی میشینه رو یه اسب چموش و باید مثلا 7 ثانیه روش تحمل بکنه.و نمیدونم چرا بین خودِ سرکشم و اون اسب های چموش یه قرابتی حس میکنم. بعد هم نمیدونم...
-
یاد ایامی که در گلشن نوایی داشتم
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 10:07
الان که فصل بازگشایی مدارس رو پشت سر گذاشتیم یاد عهد بوق افتادم که ما هم میرفتیم مدرسه.منتهای مراتب ما اون موقع تِحران نبودیم و جنوب بودیم. یه هفته قبل از مدرسه بابام منو میبرد به یه آرایشگاهی که اسمش حسن سلمانی بود و موهای من رو از ته میتراشید.این کار همیشه و هر سال بود.این حسن سلمانی هم خیلی حرف میزد اونقدر حرف میزد...
-
تغییرات عجیب
جمعه 5 مهرماه سال 1392 12:17
از دیشب دارم به ترانه ها و موسیقی های جدید گوش میدم و به خودم اجازه دادم تا تجربه های جدیدی توی شنیدن موسیقی داشته باشم و چه کار خوبی کردم.دیشب که هومن اژدری رو کشف کردم،بعد ریچارد اشتراوس،الان هم روحم به ملکوت اعلی داره میره با ترانه AVE MARIA از پاواراتی.چقدر این رو قشنگ خونده.من هیچ وقت حتی فکرش رو هم نمیکردم یه...
-
خور و خواب تنها طریق ددست // بر این بودن آیین نابخردست
جمعه 5 مهرماه سال 1392 11:50
در عجبم که چطور بعضی ها میتونن ساعتهای زیادی بخوابن.واقعا از توان من خارجِ این کار.من دیشب تا ساعت تقریبا 3 بامداد بیدار بودم.اما دقیقا راس 7 بیدارِ بیدار بودم و اصلا خوابم نمیومد.
-
یه چاقو بیارین من شکم خودم رو پار کنم.خدایا این صداست یا نوای بهشتی.
جمعه 5 مهرماه سال 1392 11:47
حدیث آرزومندی
-
بلا و زحمت امروز بر دل درویش از آن خوشست که امید رحمت فرداست
جمعه 5 مهرماه سال 1392 11:42
اگرفکر میکنید از موسیقی سنتی خوشتون نمیاد فقط به این آواز گوش بدین تا عاشق موسیقی سنتی بشین.دو دقیقه بیشتر نیست. آوازمغلوب وفرود “شوق دوست”
-
بیخوابی
جمعه 5 مهرماه سال 1392 09:30
یه روز هم که گفتیم سر کار نریم و تا لنگ ظهر بخوابیم.دقیقا از ساعت7 صبح بیدارشدم
-
بعد از سالها
جمعه 5 مهرماه سال 1392 00:34
همین الان که بنده دارم اینجا تایپ میکنم.تو نیویورک آقای ظریف و کری بعد از 35 سال قطع روابط دیپلماتیک دوباره سر یه میز و کنار هم نشستن و دارن گفتگو میکنن.چه شبی شد امشب.
-
مادمازل
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 23:53
عشق من.عزیز من.خواننده محبوبم یه ترانه جدید داده بیرون به اسم" سکوت اجباری". من واقعا عاشق این دختر هستم.خیلی خاص و دوست داشتنی هست.عاشق این مادمازل هستم.
-
خوشبختی یه اتفاق ساده ست.مثل رفتن بدون چتر زیرِ بارونه.
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 23:09
به نظر بنده حقیر فدوی،کس شعر ترین و مضحک ترین چیزی که میتونه یه آدمی بخونه و وقتش و پولش رو با خوندن و شنیدن اون تلف بکنه رموز خوشبختی و موفقیت هست. یه مثال ساده خدمت مخاطب و خواننده عزیزتر از جانم عرض کنم که به طور مثال یه شخصی توی یه دهات دورافتاده از میناب از توابع بندر عباس در استان هرمزگان چطور میتونه پیشرفت...
-
اندراحوالات ریلیشن شیپ و این حرفا(ما که حتی تلفظش رو هم بلد نیستیم)
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 22:57
به طور نه چندان اتفاقی به فیض بوق یه نفر رفتم که به واسطه یکی دیگه میشناختمش و بگذریم که هر آدمی مثل دوستاشِ و نمیتونه بگه که نه من مثل فلانی نیستم.چون اگر مثل فلانی خراب نیستی اما دوست داری خراب باشی و خودِ گمشده ات رو تو اون پیدا میکنی.و این موضوع در مورد همه صدق میکنه.حتی خود من که همیشه دلم میخواسته همجنسگرا باشم...
-
مهاجرم،زمین خیلی کوچیکه واسه من
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 21:49
من خیلی آدم جوگیری هستم و الان جو گیر شدم.چون واقعا عاشق صدای هومن اژدری شدم.البه بعضی ترانه هاش خیلی مزخرف هستن.اما خیلی دوستش دارم.یعنی صداش رو.
-
از مکافات عمل غافل مشو،گندم از گندم بروید، جو ز جو
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 21:45
من همیشه معتقد بودم و هستم و خواهم بود که آدمیزاد هر کاری بکنه و هر جوری که باشه طبق معادلاتی که هیچ وقت نفهمیدم و نخواهم فهمید نتیجه اش رو میگیره.حالا خوب باشه یا بد. بهتره برم سر اصل مطلب تا متوجه بشین. ما تو سازمان یه اتاقی داریم به عنوان تقریبا انبار که یه آقا و یه دختر خانم جوون اونجا هستن و ما هم به خاطر این که...
-
موسیقی فیلم
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 21:26
یه موسیقی فیلم دیگه هم که خیلی دوست دارم و الان دارم بهش گوش میدم و اتفاقا بارها و بارها تو برنامه شوک از شبکه 3 پخش شده و مطمئن هستم که همه شنیدنش و بی اختیار با شنیدنش یاد معتادها و دخترهای فراری و خواننده های شیطان پرست و این چیزا که تو اون برنامه نشون میده می افتن.موسیقی مورد نظر مربوط به فیلم "مرثیه ای بر یک...
-
بتهوونِ دوست داشتنی
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 21:14
من زیاد از موسیقی کلاسیک و اینا حالیم نمیشه،از ادبیات هم همین طور.به تاریخ هم هیچ علاقه ای ندارم.اما یه آهنگی هست،در واقع یه تکنوازی پیانو هست به اسم"سونات مهتاب" که واقعا زیبا و استادانه هست.با شنیدنش دلم میخواد فقط بشینم رو زمین و دستام رو بزارم رو سرم.و وقتی هم برای اولین بار شنیدمش یاد رمان برادران...
-
مسیر بازگشت
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 19:26
باز هم من تو اتوبوس نشستم و فکر و خیالهای آدمهای گذشته و گذشته به مغزم هجوم آوردن.خاطره باز نیستم اما انگار خاطره ها دست از سر من بر نمیدارن. یاد جنوب و بچگیهام و اون دوچرخه های قدیمی افتادم که داشتیم و یاد پدرم.یادش بخیر.البته زیاد هم خوب نبود بچگی من.خیلی اون روزها مردم محروم بودن.باز ما تا حدودی متوسط بودیم.من...
-
دو راهی اخلاقی
پنجشنبه 4 مهرماه سال 1392 19:03
پنج شنبه شد و اومدم خونه.در واقع تازه رسیدم.تمام مسیر تو یه دوراهی پیر کرده بودم که روز جمعه رو بمونم خونه و با خانوادم برم بیرون یا این که برم سرکار و اضافه کاری جمعه رو بگیرم که مامانم بهم گفت بمون خونه.منم هر چی فکر کردم دیدم بمونم خونه و حال کنم خیلی بهتره.کار دیگه تعطیل.بسته دیگه.نیم کیلو زیتون پرورده خریدم و...